شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

من کیستم مگر، که بگویم تو کیستی
بسیار از تو گفته‌ام اما تو نیستی

من هرچه گریه می‌کنم آدم نمی‌شوم
ای کاش تو، به حال دلم می‌گریستی

دیگر چگونه روی دو پایم بایستم
وقتی به نیزه تکیه زدی تا بایستی

ای هرچه آب دربدرِخاکِ پای تو
در این زمین خشک به دنبال چیستی؟

باید بمیرم از غم این زندگانی‌ام
وقتی که جز برای شهادت نزیستی

#زهرا_بشری_موحد
#مرثیه_با_شکوه

زهی آن عبد خدایی که خدایی‌ست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش

حسن بن علی این نجل جواد بن رضا را
که درود از علی و فاطمه و احمد و آلش

هر که بگرفته به رخ آبرو از خاک در او
اشک شوق آمده در چشمۀ چشم آب زلالش

هر که شد دور از او، گلشن فردوس، حرامش
هر که شد زائر او، وصل خداوند، حلالش

هر که بی‌مهرِ وی آرد به جزا طاعتِ سلمان
کلِّ طاعت به سر دوش شود کوهِ وبالش

او بوَد عسکری و عسکر او خیل ملائک
گو بیایند همه دیو صفت‌ها به قتالش

گرچه در تحت نظر بود، ولی فاتح دل شد
که روی سینه بُوَد مهدی موعود، مدالش...

رَف‌رَفِ عقل کجا و پر پرواز عروجش؟
بیم دارم که به یک لحظه بسوزد پر و بالش

ز بهشت حرم سامره‌اش هر که گریزد
به خدا دیدن گلزار بهشت است محالش

عوض خشم از او لالۀ لبخند ستاند
هر که با قهر کند روی به میدان جدالش

صلوات علی و فاطمه و خیل امامان
به کمال و به جلال و به جمال و به خصالش

گو بگردند ملائک همه‌جا ملک خدا را
نه توان دید نظیرش، نه توان یافت مثالش

از خدا تا ابدالدهر جدا مانده و مانَد
هر که از راه محبت نبرد ره به وصالش

اوست آن باغ بهاری که خزان دور ز دوْرش
اوست آن مهر فروزان که به حق نیست زوالش

ناز بر جنّت و فردوس کند در صف محشر
گر بوَد در کفن شیعه گیاهی ز نهالش

جان نهم در کف ساقی اگر از لطف و عنایت
دهدم جام و در آن جام بوَد عکس خیالش

قعر دریا و پر کاه خدایا چه بگویم؟
نظم من چون ببرد راه به دریای کمالش؟

مدح او گر زِ خلایق نبوَد می‌سزد آری
پسرش مهدی موعود زند دم ز مقالش...

#غلامرضا_سازگار

اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود

اى میر عسکرى لقب، اى فاطمى نسب
آن را که نیست مهر تو از زندگى چه سود؟

علمت محیط، بر همه ذرات کائنات
فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود

تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است
بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود

عیسى دمى و پرتو رأى منیر تو
زنگار کفر از دل نصرانیان زدود

این افتخار گشته نصیبت که از شرف
در خانه تو مصلح کل دیده برگشود

اى قبله مراد که در برکة السّباع
شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود

قربان دیده‌اى که به بزم تو فاش دید
جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود

قرآن ناطقى تو و قرآن پاک را
الحق مفسّرى، ز تو شایسته‌تر نبود

دشمن بدین کلام ستاید تو را که نیست
در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود

شادى به نزد مردم غمدیده نارواست
جان‌ها فداى لعل لبت کاین سخن سرود

مدح شما، ز عهده مردم برون بود
اى خاندان پاک، که یزدانتان ستود

از نعمت ولاى شما خاندان وحى
منّت نهاد بر همگان، خالق ودود

اى پور هادى، اى حسن العسکرى ز لطف
بپذیر، از «مؤید» دلخسته این درود

#سیدرضا_مؤید

دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز می‌گیرد سر راه نگاهم را
کدام آغوش بین خویش جا داده‌ست ماهم را
که برگردانده امشب سوی دیگر قبله‌گاهم را

من امشب حاجی این قبله، این قبله‌نما هستم
من امشب بنده مولای «سُرَّ مَن رَءا» هستم
 
وزیده از پگاه شهر پیغمبر نسیمی که...
...رسیده سال‌هایی قبل همراه شمیمی که...
...تمام شهر را پر کرد آن فیض عظیمی که...
...خبر داده‌ست باز از جلوه دست کریمی که...

...همان خُلق و همان خو در جمالش منجلی باشد
وَ مثل آن حسن آرام جان یک علی باشد
 
نگاهت چون مسیحایی‌ست که بر مرده‌ها جان است
که گاهی لرزه بر اندام مأموران زندان است
و یا ابری‌ست که در آسمان هم حکم باران است
بگو این چشم انسان است یا از آن یزدان است

تو هم جسمی و هم جانی، تو هم ابری و بارانی
صفاتت گفت یزدانی، خدایی یا که انسانی؟

رکاب سامرا را گنبد زرد تو مروارید
حریمت کعبه آمال، قبرت قبله امید
گدایان! هرکجا هستید، امشب هرچه می‌خواهید
دخیل عشق بندید از همان جا بر در خورشید

اگر که سائل شهر مدینه، مجتبی دارد
کسی چون عسکری را هم گدای سامرا دارد
 
می‌آیی و برای مهدی‌ات دلداده می‌سازی
هزاران عاشق در دام عشق افتاده می‌سازی
ز اشک دیده چشم انتظاران جاده می‌سازی
برای امر غیبت شیعه را آماده می‌سازی

میان پرده، اسرار خدا را بی‌صدا گفتی
برای شیعیانت «أفضل الاعمال» را گفتی
 
تو آن معنای پروازی که بی‌تو هیچ بالی نیست
زلال جاری باران لطفت را زوالی نیست
به جز درد فراق مهدی‌ات آقا ملالی نیست
یقیناً در کنار ماست امشب جاش خالی نیست

دعا کن تا که من هم جمکرانی باشم آقاجان
دعا کن تا ابد صاحب زمانی باشم آقاجان
 
#محمدعلی_بیابانی

روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را

حسن تو بی‌نهایت و فضل تو بی‌شمار
مبهوت مانده‌ام بنویسم کدام را

تفسیر چشم‌های تو برهان عاشقی‌ست
می‌خوانم از نگاه تو خیرالکلام را

هر راهبی که دید تو را گفت دیده است
با چشم خود مسیح علیه‌السلام را

هر جا که تو قدم بزنی «سُرَّ من رَءا»ست
سرشار کردی از نفست هر مشام را

اما قدوم سبز تو ای کعبهٔ بهشت
حسرت به دل گذاشته بیت الحرام را

دیدند دشمنان تو حیران و مضطرب
آرامش نگاه تو و شیر رام را

دست سخاوت تو و چشم عنایتت
پر کرده از نسیم سحر صبح و شام را

از ما مگیر، ای همه باران و روشنی
لطف مدام و مرحمت مستدام را

#سیدمحمدجواد_شرافت

با توام ای دشت بی‌پایان سوار ما چه شد
یکه تاز جاده‌های انتظار ما چه شد

آشنای «لا فتی الا علی» اینجا کجاست؟
صاحب «لا سیف الا ذوالفقار» ما چه شد؟

چارده قرن است، چل منزل عطش پیموده‌ایم
التیام زخم‌های بی‌شمار ما چه شد؟

چشم یوسف انتظاران را کسی بینا نکرد
روشنای دیده‌ی امّیدوار ما چه شد؟

ذوالجناحا! عصر ما چون عصر عاشورا مباد
دشت را گشتی بزن، بنگر سوار ما چه شد؟

باز ای موعود! بی‌تو جمعه‌ای دیگر گذشت
کُشت مارا بی‌قراری! پس قرار ما چه شد؟

می‌نشینم تا ظهور سرخ مردی سبزپوش
آن زمان دیگر نمی‌پرسم بهار ما چه شد؟

#مهدی_جهاندار

باز باران است، باران حسین‌بن‌علی
عاشقان، جان شما، جان حسین‌بن‌علی

خواه بر بالای زین و خواه در میدان مین
جان اگر جان است قربان حسین‌بن‌علی

شمرها آغوش وا کردند، اما باک نیست
وعده‌ی ما دور میدان حسین‌بن‌علی

در همین عصر بلا پیچیده عطر کربلا
عطر باران عطر قرآن حسین‌بن‌علی

هر کجای خاک من بوی شهادت می‌دهد
عشقم ایران است، ایران حسین‌بن‌علی...

#ناصر_حامدی

سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است

بُوَد پرونده‌ام چون برگ گل پاک
در این پرونده امضای حسین است

بهشت ارزانی خوبان عالم
بهشت من تماشای حسین است

به وقت مرگ چشمم را نبندید
که چشم من به سیمای حسین است

تمام هستی‌ام باشد دل من
که لبریز از تولاّی حسین است

چراغ از بهر قبر من نیارید
چراغم روی زیبای حسین است

خوش آن صورت که در فردای محشر
بر آن نقش کف پای حسین است

دلی جای خدا باشد که آن دل
پر از نور تجلاّی حسین است

نترسانیدم از روز قیامت
قیامت قدّ و بالای حسین است

#غلامرضا_سازگار

دلتنگی مرا به تماشا گذاشته‌ست
اشکی که روی گونه‌ی من پا گذاشته‌ست
 
همزاد با تمامی تنهایی من است
مردی که سر به دامن صحرا گذاشته‌ست
 
این کیست؟ این که غربت چشمان خویش را
در کوله‌‌بار خستگی‌‌ام جا گذاشته‌ست
 
این کیست این که این همه دل‌های تشنه را
در خشکسال عاطفه تنها گذاشته‌ست
 
خورشید چشم اوست که هر روز هفته را
چشم انتظار مشرق فردا گذاشته‌ست

#سعید_بیابانکی

اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مى‌‏دهى، صفاى که دارى؟
عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟
مژده چه آوردى و براى که دارى؟
تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد

ماه ربیع است و نوبهار کرامت
ماه شکوفایى کمال و شهامت
در تن هستى دمید، روح سلامت
از برکات طلوع، روز امامت‏
باز گشودند باب لطف مجدّد

صبح دلان صبح صادق است ببینید
باغ بهشت از شقایق است ببینید
جلوهٔ رب المشارق است ببینید
روز تجلّاى خالق است ببینید
وز رخ زیباى جعفر بن محمد...

نور ولایت دمیده از نظر او
چشمهٔ کوثر رهین چشم تر او
باقر دریاى علم و دین، پدر او
هم پدر او امام و هم پسر او
نور دل حیدر است و وارث احمد

نهضت علمى که آن امام به‌پا کرد
کارى چون خون سید الشهدا کرد
از سر اسلام دست فتنه جدا کرد
آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد
شاهد حسن ازل نشست به مسند

گر همه عالم قلم به دست برآرند
تا به قیامت مدیح او، بنگارند
یک ز هزاران فضیلتش نشمارند
آن که به شاگردی‌اش چهار هزارند
جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد

ز آن همه یک چند چهره‌‏هاى درخشان
عالم و آگاه در معارف قرآن
مؤمن طاق و هشام و جابر حیّان
زادهٔ مسلم، دگر مفضّل و صفوان
کان همه بودند چون زراره سرآمد

داده شرافت شریعت نبوى را
معرفت آموخت شیعهٔ علوى را
نازش آن حُسن راى و نطق قوى را
آن چه برانداخت دولت اموى را
وآن‌چه نگون ساخت آن بناى مشیّد...

من که به لب، نغمهٔ ثناى تو دارم
هر چه که دارم من از عطاى تو دارم
دست به زنجیرهٔ ولاى تو دارم
پاى به زنجیرم و هواى تو دارم
دست برون آور و بگیر مرا یَد

در نگر، اى از تو نور، دیدهٔ من را
قامت از معصیت خمیدهٔ من را
اى ز ولایت ثبات ایدهٔ من را
مُهر قبولى بزن قصیدهٔ من را
اى که «مؤیِّد» ز لطف توست مؤیَّد

#سیدرضا_مؤید