«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
این وحی که نازل شده در قلب بُریر
رازیست که عشق علی آموخت به وی
#رضا_یزدانی
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۶ ، ۰۹:۴۲
«والفجر»: سر حسین یک روز به نی...
«والعصر»: نمیرسند این قوم به ری...
این وحی که نازل شده در قلب بُریر
رازیست که عشق علی آموخت به وی
#رضا_یزدانی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
بازآ و با نسیم نگاه بهاریات
جانی دوباره بخش به ما ناامیدها
ما جمعه را به شوق تو، تعطیل کردهایم
ای روز بازگشت تو آغاز عیدها
بازآ که خلق را نکشاند به سوی خویش
بازار پر فریب مراد و مریدها
برگرد تا زمین و زمان را رها کنند
چپها و راستها، سیاه و سفیدها
بسیار دستهگل که برای تو چیدهایم
این خاک، غرقه است به خون شهیدها
خون حسین میچکد از نیزهها هنوز
برگرد و انتقام بگیر از یزیدها
#افشین_علا
#شهادتنامه
درسی که مرور میکنی عاشوراست
هر جا که عبور میکنی عاشوراست
ای وارث زخمهای هفتاد و دو تن!
روزی که ظهور میکنی عاشوراست
#جلیل_صفربیگی
خستهام از این قفس ناله زنم در قنوت
أغثنی یا مُخرِجَ یونُسَ مِن بطنِ حوت
یار، مرا میخرد دل ز قفس میپرد
عشق، مرا میبرد تا ملکوت از قنوت
عمر من از کودکی سر شده با این امید
میشوم آیا شهید؟ با تو و در پیش روت؟
قصۀ ما تازه نیست... این زره اندازه نیست...
کاش بلندم کند دست تو بعد از سقوط
ذکر مصیبات یار خاصه دمِ احتضار
میدهدم شستشو به جای غسل و هنوط
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
آه، تو دریاب یا راحمَ شیخ الکبیر
بسته شده آب یا رازقَ طفل الصغیر
قصه غمانگیز شد، عشق، عطشخیز شد
روضۀ آب است و اشک، شعله کشد در مسیر
صبر خدا را ببین، کربوبلا را ببین
کودک ششماههاش میخورَد از تیر شیر
نالۀ هونٌ عَلَیّ زلزله شد در جهان
خون تو از آسمان، خواند: إلیک المصیر
بس کنم این قصه بس، آه از آن دم که از
سینۀ مجروح خود کشیدی آهسته تیر
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
وادی عشق است و شد نوبت هل مِن مزید
آه که هُرم عطش... آه که ثقلُ الحدید...
دعوت خون خداست «آینه در کربلاست
ما همه بیغیرتیم» نوبت اکبر رسید
لالۀ پرپر شده! از تو جهان پُر شده
میرسد از کربلا شهید بعد از شهید
داغ جوان میکند روز پدر را سیاه
داغ جوان میکند موی پدر را سپید
بار دگر ای جوان اذان بگو بعد از آن
غربت او را بخوان که یا غریب الوحید:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
#حسن_بیاتانی
«شور به پا کردهای» ماه محرم سلام
تازه شب اول است «اذن بده یا امام»
باز به دنبال من پیک فرستادهای
باز به دنبال من... این منِ کوفی مرام
عشق! چها کردهای؟ عزم کجا کردهای؟
چشم به راهت منم تشنهلب از روی بام
اشک غمت جاری است، فصل عزاداری است
نام تو را میبرم لحظۀ حُسن ختام
داغ دل خواهرت... تشنگی اصغرت...
روضۀ آب آورت... گریه کنم بر کدام؟
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
عشق؛ شدیدالعقاب؛ عشق؛ رئوفٌ رحیم
سورۀ دوم رسید: عشق، الف، لام، میم
در شب دنیا دمی، خیمه زده ماه من
هر که از این خیمه رفت فأصبَحَت کالصَّریم
فصل جنون آمده موکب خون آمده
میشنوم از غروب آیۀ کهف و رقیم
کیست صدا میزند نام مرا سوزناک؟
کیست که آتش زده قلب مرا از قدیم؟
در پیات آوارهام، مصحف صدپارهام!
رسیدهام تا فدیناهُ بذبح عظیم
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
باز شب جمعه و موکب نعم الحبیب
نام تو بردم وزید از نفسم بوی سیب
شور به پا کرده در هیأت انصار عشق
روضۀ هل من معین، نالۀ أمن یجیب
عشق، نفسگیر شد سینهزنت پیر شد
زود بیا - دیر شد - بر سر نعش حبیب
مهلت ما سررسید لحظۀ آخر رسید
تا نفسی مانده أوصیکَ بِهذا الغریب
«گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق»
میشنوی نوحهای در غم شیب الخضیب:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
آتش عشق است و نیست حرفِ صغیر و کبیر
در طلبت هستیام سوخت أَجِر یا مُجیر
پیر و جوان میرسند سینهزنان میرسند
به کربلا با دَمِ «ای که به عشقت اسیر...»
شور جوانیست این، سوز نهانیست این
تپیده در خاک و خون به پای نعم الامیر
راز رشید من است کاش شهیدت شود
شیر من از کودکی با غم تو خورده شیر
رفت گلم؛ والسلام سایۀ تو مستدام
ای دل من در خیام شورِ دمادم بگیر:
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
میرسد از کربلا بوی اُویس قرن
باز شب پنجم است بالحَسَنِ بالحَسن
خون شهیدان عشق آتش پنهان عشق
شعلهور است از دمشق، شعلهور است از یمن
سینهزنان رفتهاند، پیر و جوان رفتهاند
شمر و سنان مانده و حسین ماندهست و من
عاشقم از کودکی، با همۀ کوچکی
آمدهام تا سرم جدا شود از بدن
لحظۀ تنهاییات... غربت و زیباییات...
هست غمت تا ابد بر جگرم شعلهزن
«آه از آن ساعتی که با تن چاک چاک
نهادی ای تشنه لب صورت خود را به خاک»
#حسن_بیاتانی
آن کشته که دین زنده ز نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
فرض است بر او گریه ولی برتر از آن
سرمشق گرفتن از مرامش باشد
#سیدرضا_مؤید
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
سوزِ چه عشقیست؟ شور به پا کرد
زخمِ چه داغیست؟ این همه زیباست!
«محتشم» از دور، بانگ برآورد:
باز چه شوریست؟ باز چه غوغاست؟
عشق مکرّر، گفت به آن قوم:
تشنهٔ خنجر، حنجرهٔ ماست
رأس شهیدان، بر سر نیزهست
دست علمدار، بر لب دریاست
این که پریشان، بر لب گودال
مویهکنان است، حضرت زهراست...
#عبدالرحیم_سعیدی_راد
#جرس_فریاد_میدارد
روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثىست که از حضرت آدم داریم
شادى هر دو جهان در دل ما پنهان است
تا غمت در دل ما هست، مگر غم داریم؟
گاه در هیأت رعدیم و پر از طوفانیم
گاه در خلوت خود بارش نمنم داریم
تازه آغاز حیات است شهید تو شدن
ما فقط غمزهٔ چشمان تو را کم داریم
عقل در دایرهٔ عشق تو سرگردان است
عقل و عشق است که در ذکر تو با هم داریم
در قیامت دل ما در پى قَد قامتِ توست
ما چه کارى به بهشت و به جهنم داریم....
از ازل شور حسین بن على در سر ماست
تا ابد در دل خود داغ محرم داریم
#محمد_میرزایی_بازرگانی
#مرثیه_با_شکوه
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
عمریست دلخوشم به همین غم که در جهان
غیر از غمت نداشتهام یار و همدمی
بر سیل اشک، خانه بنا کردهام ولی
این بیتِ سُست را نفروشم به عالمی!
گفتی شکار آتش دوزخ نمیشود
چشمی که در عزای تو لب تر کند نمی
دستی به زلف دستهٔ زنجیرزن بکش
آشفتهام میان صفوف منظّمی
میخوانیام به حکم روایات روشنی
میخواهمت مطابق آیات محکمی
ذیالحجّهاش درست به پایان نمیرسد
تقویم اگر نداشته باشد مُحرّمی
#سعید_بیابانکی
#یلدا
این ماه، ماهِ ماتم سبط پیمبر است؟
یا ماه سربلندى فرزند حیدر است؟...
او کشته گشت و ملت اسلام زنده شد
وین کشته از هزار جهان زنده، برتر است
شیرینشهادتى که به اسلام داد جان
فرخندهرفتنى که چنین هستىآور است
او کشته نیست زندۀ اعصار و قرنهاست
کش نام نیک تا به ابد زیب دفتر است
خواری و سرشکستگی آرد، قبولِ ظلم
او تا جهان به جاست عزیز است و سرور است...
مظلوم نیست خانه برانداز ظالم است
لبتشنه نیست ساقى تسنیم و کوثر است
مظلوم نى که رایت پیروزمند او
پیوسته بر بساط زمین سایهگستر است
آنکس که بیسپاه زند بر سپاه خصم
دریای لشکر است نه محتاج لشکر است
آن کو، به پای خویشتن آید به قتلگاه
مرگ ستمگر است، نه مرد «ستمبَر» است
او کشته شد که دین خدا جاودان شود
جان جهان فداش، که بیمثل و گوهر است...
دیندار باش و عدلگزین باش و مرد باش!
کاین مکتب گزیدهی سبط پیمبر است
#حسین_پژمان_بختیاری
#چراغ_صاعقه