شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

امام باقر (علیه‌السلام)
ما ضَرَّ مَنْ ماتَ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا أَنْ لا یَمُوتَ فی وَسَطِ فُسْطاطِ الْمَهْدِیِّ(علیه‌السلام) وَ عَسْکَرِهِ
کسی که در حال انتظار بمیرد، ضرر نکرده است و همانند کسی است که در وسط خیمه مهدی(علیه‌السلام) و سپاهیانش جان داده است.
الکافی، ج۱، ص۳۷۲

هر منتظری که دل به ایمان داده‌ست
جان بر سر عشق ما به جانان داده‌ست
انگار که هم‌رکاب مهدی بوده
در لشکر و خیمه‌گاه او جان داده‌ست
 
#حسین_شنوائی(شهاب سبزواری)

ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»

بر درد جهل خلق، ز عالم طبیب‌تر
نامت غریب و قبر، ز نامت غریب‌تر

وقف علوم و دانش و دین کرده، همّ خویش
باشی کنار ابن و اب و اُمّ و عَمّ خویش

آب و گل و سجیّت تو، جز کرم نداشت
دیدم چرا مزار تو صحن و حرم نداشت

گلدسته‌ای نداشت حرم، مرقدی نبود
صحن و سرا نیافتم و گنبدی نبود


این خاک عشق باشد و بر باد کی رود؟
غم‌های عهد کودکی از یاد کی رود

آتش به خرمن جگر از آه، با تو بود
یک عمر، خاطرات تو همراه با تو بود

از صبح تا غروب کشیدی ز سینه آه
اما چه خوب شد که نرفتی به قتلگاه

تو دیده‌ای چه‌ها به اسارت به عمه شد
در شهر شوم شام، جسارت به عمه شد

تو طفل روی ناقه‌ی عریان نشسته‌ای
بر روی رحل ناقه، چو قرآن نشسته‌ای

تو طعم تازیانه و سیلی چشیده‌ای
بر روی خار، همره طفلان دویده‌ای

دیدی تو خیمه‌های به آتش کشیده را
داغ و فرار و رنگ ز چهره پریده را

#علی_انسانی
#گلاب_و_گل

نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را
تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟

چقدر خاطره‌ی تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را

چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را

چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده‌اید آبله را

دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش
نگاه تشنه‌ی آن کاروان یک دِله را

هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری
تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را

مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟

#سیدحمیدرضا_برقعی
#طوفان_واژه‌ها

در روایات ناب معصومین
در احادیث نغز اهل ولا
شرح نورانی مفاخره ای‌ست
آیه آیه تمام نور هدی
 
روزی از روزها که در صحرا
فاطمه با علی سخن می گفت
از کرامات خالق یکتا
از عنایات ذوالمنن می گفت
 
ناگهان حین خوردن خرما
چید مولا رطب ز باغ جنان
نور حق جاری از لبانش شد
با گل خنده گفت: فاطمه جان
 
هیچ دانی پیامبر من را
دوست دارد چو جان شیرینش
بی گمان او نمی دهد ترجیح
هیچکس را به یار دیرینش
 
گفت زهرا: نمی شود هرگز
که تو باشی عزیز تر از من
میوۀ قلب او منم زهرا
 کی به جز فاطمه‌ست پارۀ تن
 
هر دو رفتند با لبی خندان
نزد خورشید عشق، پیغمبر
گفت زهرا: پدر بگو امروز
من گرامی ترم و یا حیدر؟
 
گفت پیغمبر امین با او:
تو و حیدر که روح و جان من اید
همۀ هستی ام شما هستید
به خدا نور دیدگان من اید
 
دوست دارم تو را حبیبۀ حق
بیشتر از همه در این دنیا
نزدم اما علی عزیز تر است
از تمام جهان و ما فیها
 
گفت مولا به فاطمه: بنگر
که گذشته شکوه من از حد
مادرم هست مظهر تقوا
مادرم فاطمه ست، ‌بنت اسد
 
گفت زهرا به همسرش حیدر:
مادر من خدیجۀ کبراست
آنکه در جانفشانی و ایثار
بی بدل، بی نظیر، بی همتاست
 
گفت مولا علی: انا بن صفا
حیدرم! افتخار پرچم دین
خانۀ کعبه زادگاه من است
خادمم کیست؟ جبرئیل امین
 
گفت زهرا: منم ملیکۀ عرش
سورۀ رحمت خدای کریم
دختر خَاتَمُ النَّبِیینَم
آنکه دارد همیشه خلق عظیم
 
گفت مولا: که بوده پرچم دین
دم به دم روی شانه های علی
«وَ أنَا الضَّارِبُ عَلَى التَّنزِیل»
چه کسی می رسد به پای علی؟
 
علی ام نخل طور سینینم
منم آئینۀ کتاب حکیم
 آیه آیه تجلی قرآن
با خبر از چه؟ رویداد عظیم
 
شاه مردان روزگارم که
در رکوعم دهم زکات، نگین 
و «أنَا سَیدُ بَنِی هَاشِمٍ»
تار موی من است حبل متین
 
شیرمرد جدال باطل و حق
قهرمان شجاع مکه منم
تیغ من تیغ عدل و انصاف است
سرور اوصیا، ابالحسنم
 
گفت زهرا: که در شب معراج
پدرم رفت سوی عرش خدا
نسبت قرب او و حضرت حق
«قاب قوسین» بود «او ادنی»
 
منم آن بانویی که بسته شده
عقد من در حضور رب جلیل
خادمانم ملائک جنت
همکلامم فرشتۀ راحیل
 
سدره المنتهی ست گرم طواف
گرد من، نور بی حدی دارم
گل یاس بهشت احمدی ام
عطر و بوی محمدی دارم
 
قلم عفو می کشد خود حق
بر گناه همه ، به خاطر من
سورۀ‌ قدر و هل اتی هستم
آیه هایم بود حسین و حسن
 
منم آن کوثری که در طلبم
سهم عالم شده ست تشنه لبی
دختر آفتاب مکه منم
ماهتاب پیمبر عربی
 
گفت مولا: منم همان حیدر
که به اصحاب کهف گفته سخن
بهترین بندۀ خدا علی ام
از نبی ام من و نبی ست ز من
 
روز محشر ولایتم میزان
مرتضایم قسیم جنت و نار
بر مدار دو چشم من گردد
آسمان و زمین و لیل و نهار
 
خوانده حق در کتاب قرآنش
جان من را چو جان پیغمبر
اولین یاور رسولم من
پدر خاندان پیغمبر
 
من که دریای علم و معرفتم
شیعیان جرعه نوش جام من اند
منم آن گنج بی نیازی که
همه در حیرت از مقام من اند
 
نامم از نام حق گرفته شده
ربّ من «عالی» است و من «علی» ام
سرّ آیات حاء و میم کتاب
آیه آیه حقیقت جلی ام
 
گفت زهرا: منم که روز ازل
سورۀ رحمت آفریده شدم
بانوی بهترین زنان جهان
من همانم که برگزیده شدم
 
هل أتی، کوثر و مباهله ام
طاء‌ و سین کتاب ربّ ودود
آیه در آیه حسن و روشنی ام
آفتاب بهشت صبح وجود
 
ربّ من «فاطر السماوات» است
نامم از نام اوست «فاطمه» ام
من پناه تمام اهل جهان
در صف حشر و روز واهمه ام
 
مستحق دعای من شده است
هر دلی که اسیر مهر من است
رأفت و جود، لطف و فضل و کرم
کوکب و اخترِ سپهر من است
 
مرتضی گفت: بر روی آدم
باب توبه به لطف من وا شد
فاطمه گفت: از تفضل من
زیر برگ نجاتش امضا شد
 
گفت مولا: منم سفینۀ نوح
کشتی ام کشتی نجات بشر
گفت زهرا: منم صراط نجات
رهروان من اند اهل نظر
 
گفت مولا: که سورۀ طورم
گفت زهرا: کتاب مسطورم
مرتضی گفت: مصحف نورم
فاطمه گفت: بیت معمورم
 
گفت حیدر: که سقف مرفوعم
آسمان روی شانه های من است
گفت کوثر: که بحر مسجورم
بخشش ایزد از دعای من است
 
ولی الله گفت: دانش من
همه علم پیمبران خداست
فاطمه گفت: دختر نبی ام
آنکه مهرش شفیع روز جزاست
 
اسد الله گفت: بعد نبی
بهترین بندۀ خدا هستم
فاطمه گفت: مادر حسنین
سورۀ عصمت و وفا هستم
 
ناگهان رو به سوی فاطمه کرد
سید الأنبیا، رسول امین
گفت باشد سکوت شایسته
دختر من بسنده کن به همین
 
که علی در جهان ولی الله
روز حشر است صاحب برهان
شافع بی بدیل روز جزا
قهر او آتش است و مهرش امان
 
فاطمه گفت رو به سوی پدر:
که منم یاس باغ مصطفوی
من و حیدر حریف هم هستیم
کاش حامی مرتضی نشوی
 
گفت حیدر: منم چو جان نبی
گفت کوثر: منم چو روح رسول
گفت مولا: منم صحیفۀ حق
گفت زهرا: منم حبیبه، بتول
 
مرتضی گفت: رستگاری خلق
بسته بر رشتۀ ولای من است
فاطمه گفت: روشنی بهشت
جلوۀ نور ربنای من است

گفت پیغمبر خدا: زهرا
بوسه زن بر سر علی و ببین
که هزاران ملک به یاری او
آمدند از بهشت و عرش برین

فاطمه کرد رو به سوی علی
گفت: عشقت همه وجود من است
همۀ هستی ام فدای تو باد
که ولای تو تار و پود من است
 
ولی الله رو به فاطمه گفت:
عشق تو نیز در سرشت من است
تو امید من آرزوی منی
با تو این زندگی بهشت من است
 
با حدیث مفاخره دل ما
شد پر از نور ایزد ازلی
متبرک به نام فاطمه شد
لحظه لحظه به یمن نام علی
 
یا رب از آستانۀ کرمِ
خاندان رسالت نبوی
دست ما را مکن دمی کوتاه
تا که باشیم «فاطمی ـ علوی»

#یوسف_رحیمی

تا گل به نسیم راه در می‌آید
از خاک بوی گیاه در می‌آید
امشب به ستاره‌ها بگو کِل بکشند
خورشید به عقد ماه در می‌آید


دارد به زمین شمایلی می‌بخشد
بر ماه غرور کاملی می‌بخشد
این تازه عروس آسمانی دارد
پیراهن خود به سائلی می‌بخشد


بر هر چه به غیر عشق می‌تاخت علی
با خوب و بد زمانه می‌ساخت علی
از غم خبری نداشت تا وقتی که
بر فاطمه‌اش نظر می‌انداخت علی


آن خانه‌ی ساده را که خوشبو می‌کرد
لبریز صمیمیت شب‌بو می‌کرد
او شاه زنان بود، ولی نان می‌پخت
او گرچه فرشته بود جارو می‌کرد

#ایوب_پرندآور

ماه هر شب تا سحر محو تماشای علی‌ست
تازه در این خانه زهرا ماه شب‌های علی‌ست

چشم دنیا روشن از ماه جمال مرتضاست
چشم زهرا روشن از روی دلارای علی‌ست

با شگفتی‌های دنیای علی بیگانه‌ایم
این‌که دنیا پیش او هیچ است دنیای علی‌ست

بارها با اشک خود زخم علی را بسته است
گرمی این دست‌ها تنها مداوای علی‌ست

روز وانفساست محشر، شیعیان لاتحزنوا
این که محشر خاک پای اوست زهرای علی‌ست

یاعلی امضا کند یا فاطمه فرقی که نیست
آخرش امضای زهرا عین امضای علی‌ست

#عباس_شاه_زیدی

امام جواد (علیه‌السلام)
اَفضَلُ اَعْمَالِ شِیعَتِنَا اِنْتِظارُ الْفَرَجِ
برترین اعمال پیروان ما، انتظار فرج است.
کمال الدین و تمام النعمة، ج‏۲، ص۳۷۷

مگذار اسیر اشک و آهت باشم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
گفتیم که دور از تو چه باید کردن
گفتند همه چشم به راهت باشیم

#محمدابراهیم_لکزیان

در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد

ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّ‌فَضل داشت به اِبن‌الرّضا عِناد

این جسم سبز بوی گل سرخ می‌دهد
دست که داد دسته‌گل فاطمی به باد؟

شد کوچه‌های شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد

گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لب‌تشنه داد جان و جوابش کسی نداد

آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد

#علی_انسانی
#گلاب_و_گل

آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بی‌امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام
در بارش ملائکه خود، بار عام شد

تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش
خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد...

آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد
آن روز ذوالفقار علی در نیام شد

آتش نشست در جگر کربلایی‌اش
یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد...

#عباس_احمدی

لطف تو بی‌واسطه دریای جودت بی‌کران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
 
صورت و سیرت... نه اصلاً عمرت از مضمون پر است
ماه گندمگون! غریب خانه! مولای جوان!
 
چاه‌های خشک با دست تو جوشان می‌شدند
ای نگاهت مثل چشمه! ای دلت آتشفشان!
 
روز حسرت هیچ‌کس حسرت نخواهد خورد تا
بخشش ابن الرضایی تو باشد در میان
 
داستان عمر تو کوتاه بود اما نبود
لحظه‌ای تاریخِ نور از ردپایت بی‌نشان
 
یوسفی اما عزیز خانه‌ات هم نیستی
یا سلیمانی که شأنش را نمی‌فهمد زمان
 
دوستانت بی‌وفایی... دشمنانت خون دل...
آشنای طعنه‌ای از کودکی... از این و آن
 
نامتان را شیعیان گاهی به قصد... بگذریم
ما چنین گفتیم تا وا شد دهان دیگران
 
از قضا من هم جواد بن الرضایم گر چه باز
بین ما فرق است مولا از زمین تا آسمان

#محمدجواد_الهی_پور