شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند

به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما
خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند

کسی که جانب بیگانه را نگه دارد
نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند

به خانه زادی او کعبه می‌کند اقرار
دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟

کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد
اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند

سزد به حضرت او منصب ید اللّهی
که غیر او گره از کار خلق وا نکند

مرا حواله به لعل لب مسیح مده
که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند

خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر
مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند

چه لذتی است ندانم به زخم شمشیرت
که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند

#محمدعلی_مجاهدی
#فصل_شهادت

زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها
ز بامم برف پیری را نمی‌روبند پاروها

چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش
که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها

کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را
مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها

گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست
در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها

نه هر کس فخر دارد گردروب خانه‌ات گردد
مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها

اگر آلوده‌ام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم
در این تسبیح هم‌سنگ‌اند «یا زهرا» و «یاهو»ها

اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن
کنم از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها

نخی از معجرت حبل‌المتین از بهر معصومین
به دستت شربتی داری شفای جان داروها

ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شب‌ها
نمی‌ماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها

گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت
عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها

به طوفان‌ها مگر موجی خبر از پهلویت برده
که می‌میرند و کشتی‌ها نمی‌گیرند پهلوها

#علی_انسانی

امام حسن مجتبی(علیه‌السلام):
اَلسَّمَاحَةُ الْبَذْلُ فِی الْیُسْرِ وَ الْعُسْرِ
بزرگی آن است که در سختی و در گشایش، بذل و بخشش کنی.
الکافی، ج۴، ص۴۱

هر کس که دلش به آسمان پیوسته است
از کوچکی دغدغه‌ها وارسته است
در سختی و راحتی، کَرَم خواهد کرد
می‌بخشد اگر چه دست و بالش بسته است

#حسین_ابراهیمی

...من زائر نگاه توام از دیار دور
آن ذره‌ام که آمده تا پیشگاه نور

در نام تو چه حس غریبی نهفته است
در نام تو چه خاطره‌ها می‌شود مرور

آقا غریب هستی و وقت سرودنت
حسی غریب در دل من می‌کند ظهور

من هم غریب مثل تو یا ایها الغریب
من کی صبور مثل تو یا ایها الصبور

با تو چقدر ماهیتم فرق می‌کند
مانند ایستادن شب در حضور نور

در پیشگاه آینه مرد مقربی
تو بضعة الرسولی و ریحانة النبی

ای نور روشنای دل و خانهٔ نبی
ای جایگاه عرشی تو شانهٔ نبی

روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است
نور تو ابتدای جهان، روح عالم است

از قلب تو ندیده‌ام آقا رحیم‌تر
از بخشش و کرامت دستت کریم‌تر

حاتم به دست بخشش تو بوسه‌ها زده است
نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است...

سنگ صبور، مأمن غم‌ها و دردها
ای خانه ات پناه همه کوچه گردها

صلحت حماسه‌ای‌ست که با روضه توام است
صلحت چقدر آینه‌دار محرم است

باید شناخت صبر و شکیبایی تو را
باید گریست یک دهه تنهایی تو را

در لحظه لحظه زندگی تو غم است، آه
غربت همیشه با دل تو توام است، آه

هر لحظهٔ تو بوده نشان از غریبی‌ات
وای از غم دل تو، امان از غریبی‌ات

هر روز شهر بر غمت افزود وای من
دشنام بود و نام علی بود وای من

عمری غریب بوده ولی صبر کرده‌ای
مانند لحظه‌های علی صبر کرده‌ای

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

یک قطعه خاک وسعت یک غربت مدام
یک قطعه خاک مدفن چار آسمان امام

یک قطعه که شنیدن آن گریه‌آور است
آن قطعه‌ای که مدفن مخفی مادر است

شیعه همیشه داشته داغی وسیع را
داغ وسیع غربت تلخ بقیع را

در این هجوم درد و غم و داغ بی‌امان
صبری دهد خدا به دل صاحب‌الزمان

#سیدمحمدرضا_شرافت

هرچند که مضمون غریبت تنهاست
نام تو سرود موج موجِ دریاست
بالی ز علی‌ست با تو، بالی ز حسین
پرواز تو از غدیر تا عاشوراست

#مصطفی_محدثی

گل‌خنده‌ای که مهر به ماه خدا کند
از پای روز، حلقه‌ی شب را جدا کند

بر شانه‌ی سپیده‌ترین صبح بی‌غروب
خورشید، آبشارِ طلایی رها کند

میلاد مجتبی‌ست که اعجاز مقدمش
با باغ، آن کند که نسیم صبا کند

آمد که با فروغ شب‌افروز روی خویش
هر سو دری به خانه‌ی خورشید وا کند

شب را به یمن مقدم او صبح کرده است
هر کس چو ماه، در دل شب‌ها دعا کند

امشب که باغ خاطره‌ات را به یک نسیم
غرق شکوفه، لعلِ لب مجتبی کند

چون آسمان عاطفه، باران اشک باش!
تا گلشنِ ضمیرِ تو را با صفا کند

چشم ستاره باش و به دامان شب ببار!
تا دردِ سینه‌سوزِ غمت را دوا کند

بیگانه با تبسّمی! این فصل را بخند!
تا باغ را به خنده لبت آشنا کند

گل‌واژه‌ی نگاهِ تو در روح زردِ باغ
جشن بهارگونه‌شدن را به پا کند

#غلامرضا_شکوهی

خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد

تو آن امیدی به باغ جانم که در هوای تو گل‌فشانم
چو نوبهاری به بوستانی که شاخه شاخه جوانه دارد

اگرچه بشکسته استخوانم چو از تو دم می‌زنم جوانم
به بزمت آن شمع سرفشانم کزآتش دل زبانه دارد

چه جای اظهار نکته دانی؟ تو بر لبم نکته می‌نشانی
چو عندلیبی به ترزبانی که بر زبان صد ترانه دارد

چو دستگیرم تویی کماهی، نمی‌زنم لاف بی‌گناهی
نمی‌هراسم ز روسیاهی، کسی که ترسد تو را ندارد

تو را ندارد که مهتری تو، به سروران جهان سری تو
ستوده فرزند حیدری تو، که سروری زین نشانه دارد

شکوفه‌ی شاخسار طوبی، فروغ چشم علی و زهرا
به غیر گنجور گنج طاها، که این گُهر در خزانه دارد؟

حسن به صورت، حسن به سیرت، حسن به نیکوترین سریرت
که بار درماندگان به غیرت، نهان و پیدا به شانه دارد

به علم و حلم و سخا پیمبر، به عزم و حزم و قضا چو حیدر
حسین را در گُهر برادر، که این نسب در زمانه دارد؟

تو رکن دین، معنی مقامی، تو در حرم شرط احترامی
نخست سبطی، دوم امامی، کدام بحر این کرانه دارد؟

هر آن که رو در بقیع آرد، تو را به محشر شفیع آرد
بنای همّت رفیع آرد که سر بر آن آستانه دارد

ولی به یوم‌الحساب محشر، چو برگشاید «حمید» دفتر
به داوری در مقام داور، بها ندارد، بهانه دارد

زنده‌یاد #حمید_سبزواری

قرائت شده در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب، سال ۱۳۸۰

ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر

شبنم ز پاکی تو، به گلبرگ‌ها نوشت
گل پیش روی توست ز هر خار، خوارتر

باران کرَم نمود و ترنّم‌کنان سرود
کز هر چه ابر، دست تو گوهر نثارتر...

شهر مدینه با فقرا جمله واقف‌اند
آن شهر کس نداشت ز تو سفره‌دارتر

ایّوب دید صبر تو، بی‌صبر گشت و گفت
چشم فلک ندیده ز تو بردبارتر

نامت حَسن، و لیک به هر حُسن، اَحسَنی
ناورده دست صُنع، ز تو شاهکارتر

بودی لبالب از غم و درد نهان، و لیک
آیینه‌ای نبود ز تو بی‌غبارتر

باشد یکی، قیام حسین و قعود تو
گشتی پیاده تا که شود او سوارتر...

#علی_انسانی
#گلاب_و_گل

چه سفره‌ای، چه کرم‌خانه‌ای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی

چه ازدحام عجیبی یقیناً آقا نیست
گدایی درِ این خانه کار آسانی

دخیل دست کریمت شده‌ست میکائیل
فقط نه اینکه تو روزی‌دهِ هر انسانی

به رازقیّت تو می‌خورم قسم که تو را
رها نمی‌کنم آنی و کمتر از آنی

هر آینه دل من چون کویر می‌خشکد
بدون لطف تو که آیه‌های بارانی

بیا و بر دلم امروز یک دقیقه ببار
بیا و با نَفَست بویی از بهشت بیار


من و هوای تو و شوق نوکری کردن
تو و حوالی دنیا و سروری کردن

دلم اسیر تو شد، چشم‌های معصومت
چه خوب یاد گرفته‌ست دلبری کردن

من و به شوق دو دست تو یا کریم شدن
من و فراز بقیعت کبوتری کردن

همیشه روزی من را تو داده‌ای، ننگ است
کنار سفره‌ی تو میل دیگری کردن

کریم شهر مدینه چقدر می‌آید
به دست‌های شما ذره پروری کردن

اگرچه ذره‌ی ناچیزتر ز ناچیزم
ولی از عشق تو ای روح عشق! لبریزم


به غیر وصله‌ی نعلین یا عبای تو نیست
و جز گلیم پر از نور زیر پای تو نیست

کرم نما، به من سائلت هم احسان کن
که تکیه‌گاه دلم غیر دست‌های تو نیست

شروع می‌شوی از انتهای آقایی
تویی که نوکری شیعه جز برای تو نیست

کسی که از همه در آخرت فقیرتر است
همان کسی‌ست که در این سرا گدای تو نیست

چقدر بی‌کس و تنهاست آن که در دنیا
همیشه با تو غریبه‌ست و آشنای تو نیست

مرا گدای خودت کرده‌ای خدا را شکر
و آشنای خودت کرده‌ای خدا را شکر

#مسعود_یوسف_پور

مست از غم توأم غم تو فرق می‌کند
محو توأم که عالم تو فرق می‌کند

با یک نگاه می‌کشی و زنده می‌کنی
مثل مسیح، نه، دم تو فرق می‌کند

یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی
باید عوض شد آدم تو فرق می‌کند

تنها کمی به من نظر لطف می‌کنی؟
آقای مهربان! کم تو فرق می‌کند

زخمی‌ست در دلم که علاجی نداشته‌ست
جز مرحمت که مرهم تو فرق می‌کند

اشک غمت برای من أحلی من العسل
گفتم برای من غم تو فرق می‌کند

صلح تو روضه است، حماسه‌ست، غربت است
ماهی تو و محرم تو فرق می‌کند

باید خیال کرد تجسم نمود، نه؟
نه، گنبد تو پرچم تو فرق می‌کند

لختی بخند قافیه‌ام را بهم بریز
آقای من! تبسم تو فرق می‌کند

#سیدمحمدرضا_شرافت
#فصل_کرامت