شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲۱ مطلب با موضوع «بانوان اهل بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است

بر حضرتی سلام که از حُسنِ تربیت
در روزگار از عظمت یک پدیده است

بر نخله‌ای سلام که در لاله‌زار علم
از شاخه شاخه‌اش گل عرفان دمیده است

بر هاجری سلام که در کعبۀ عفاف
اوصاف او ز قبلۀ هفتم رسیده است

بر مریمی سلام که موسای اهل بیت
او را به نور عشق و دعا پروریده است

بر دختری سلام که چون جده‌اش بتول
او را خدا ز رجس و پلیدی بریده است

معصومه‌ای که پاس حریمش دهد فلک
معصوم نیست لیک به عصمت رسیده است

بر ماه آسمان امامت ستاره است
بر نور دیدگان علی نور دیده است

در اهل بیت فاطمۀ دیگر است او
او را خدا ز خیل زنان برگزیده است

خورشید تابناک خراسان عشق را
این ماه قم به چرخ وجاهت سپیده است...

بر خواهری سلام که گردون مثال او
جز زینبش به عاطفه دیگر ندیده است

زینب قدش ز داغ برادر شکسته شد
او هم قدش ز هجر برادر خمیده است

بر هجرتش سلام که هجر برادرش
او را ز شهر وحی به ایران کشیده است

آمد برای دیدن روی رضا ولی
او را ندید و بر لب او جان رسیده است

ای در حجاب نور خود از دیده‌ها نهان!
کو دیده‌ای که روی تو بی‌پرده دیده است؟

دامان سبز هر ملکی باغ  گل شده است
از چشم زائرت چو گل اشک چیده است

امشب به شوق بوسه به درگاه عزتت
مرغ دلم به سوی حریمت پریده است

خوانم تو را به زمزمۀ «إشفعی لنا»
لطفی که بر ولای تو ما را عقیده است

بر درگهت نهاده «مؤید» سر نیاز
جایی ز درگه تو که بهتر ندیده است

#سیدرضا_مؤید

من به پابوسی تو آمده‌ام
شهر گلدسته‌های رنگارنگ
شهر قم، آشیان آل الله
شهر علم و دیانت و فرهنگ

گنبد دلگشای تو از دور
در میان مناره‌ها پیداست
امتداد حضور آینه‌ها
در نگاه ستاره‌ها پیداست
 
آه بانو، بگیر دست مرا
که به جز تو مرا پناهی نیست
می‌توان با تو تا خدا کوچید
کز حرم تا بهشت راهی نیست
 
در پگاهی که با دو دست نیاز
به ضریحت دخیل می‌بندم
پر و بال دعای خود را من
به پر جبرئیل می‌بندم
 
بس که شب‌ها ستاره می‌شمرم
آسمانی شده‌ست دامن من
گر گناه است عاشقی کردن
گنه عالمی به گردن من
 
قطعه‌ای از بهشت خوب خدا
آشکارا به منظر حرم ست
طائر پرشکسته دل ما
تا همیشه کبوتر حرم ست

#محمدعلی_مجاهدی

#آسمانی‌ها


قرار بود بیایی کبوترش باشی
دوباره آینه‌ای در برابرش باشی

نه اینکه پر بکشی و به شهر او نرسی
میان راه پرستوی پرپرش باشی

«مدینه» شهر غریبی برای «فاطمه»‌هاست
نخواست گم شده‌ای مثل مادرش باشی

خدا تو را به دل تشنۀ‌ زمین بخشید
که قاب روشنی از نور کوثرش باشی

به «قم» رسیدی و گم کرد دست و پایش را
چو دید آمده‌ای سایۀ سرش باشی

اجازه خواست که گلدان مرمرت باشد
و تا همیشه تو یاس معطرش باشی


کرامتت، همه را یاد او می‌اندازد
به تو چقدر می‌آید که خواهرش باشی

خدا نخواست تو هم با «جوادِ» او در طوس
گواه رنج نفس‌های آخرش باشی

نخواست باز امامی کنار خواهر خود ...
نخواست «زینبِ» یک شام دیگرش باشی

#قاسم_صرافان

نه جسارت نمی‌کنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
چیزی از دیگران نمی‌خواهم
تو مرا انتخاب کن بانو

در کنار تو قطره‌ام اما
تو مرا رهسپار دریا کن
در کنار تو ذره‌ام اما
تو مرا آفتاب کن بانو

دل به هر سو که می‌رود بسته‌ست
دیگر از دست خویش هم خسته‌ست
دارد این گونه می‌رود از دست
آه قدری شتاب کن بانو

به گمانم که خسته‌ای از من
خسته‌ای دل شکسته‌ای از من
وای اگر که تو را می‌آزارد
خب دلم را جواب کن بانو

مانده‌ام بین رفتن و ماندن
رفتن و مبتلای غیر شدن
ماندن و عاقبت به خیر شدن
تو خودت انتخاب کن بانو

منم و اشک و خواهشی دیگر
روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه‌کار اگر کم آوردی
روی من هم حساب کن بانو

#سیدمحمدرضا_شرافت

ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼ‌ﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بی‌تو به لب آمده‌، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ...
 
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ

ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ
ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ!
 
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩ‌ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ...

حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
 
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ
ﺣﺎﻻ‌ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ

ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:
 
ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمه‌ها حرف کمی نیست
 
ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ

از مردم نامرد در اینجا اثری نیست
در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست

#مجید_تال

..و به همراه همان ابر که باران آورد
مهربانی خدا در زد و مهمان آورد
باد یک نامهٔ بی‌واژه به کنعان آورد
بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد
دختر حضرت موسی به دل دریا زد

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید
دشت هم از نفس چادر او گل می‌چید
چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید
من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

باور این سفر از درک من و ما دور است
شاعرانه غزلی راهی «بیت النور» است

آمد این‌گونه ولی هر چه که آمد نرسید
عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید
که اویس قرنی هم به محمد نرسید
عاقبت حضرت معصومه به مشهد نرسید

ماند تا آینهٔ مادر دنیا باشد
حرم او حرم حضرت زهرا باشد

صبح شب می‌شد و شب نیز سحر، هفده روز
چشم او چشمه‌ای از خون جگر هفده روز
بین سجاده، ولی چشم به در هفده روز
چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می‌خواند
شک ندارم که فقط روضهٔ زینب می‌خواند

#سیدحمیدرضا_برقعی

دل من باز گرفته به حرم می‌آید
درد دل‌هاست که از چشم ترم می‌آید

باز هم پیش ضریح تو نشستم با اشک
لطف تو باز فقط در نظرم می‌آید

در همه زندگی از بی‌تو شدن می‌ترسم
که اگر دست نگیری به سرم می‌آید

کاش آن لحظه‌ی پر غصه به دادم برسی
آه آن لحظه که وقت سفرم می‌آید...

زائری بود که هر روز حرم می‌آمد
چقدر پیش تو بوی پدرم می‌آید

می‌روم از حرمت حس من این است انگار
که کسی تا دم در پشت سرم می‌آید

شعر می‌خواند و می‌گرید و می‌گریاند
طبع من باز هم از سمت حرم می‌آید

#سیدمحمدرضا_شرافت

دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر
بر بانوی با کرامت قم صلوات
بر شاه خراسان صلواتی دیگر
 
#سیدمحمدجواد_شرافت

دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت

اجازه هست که در سایه‌ی نگاه تو باشم!؟
چقدر زود رسید این سوال او به اجابت

دو قطره اشک چکید این هم از جواب سلامت
دو قطره اشک چکید این هم از جواز زیارت

نشست گوشه‌ی صحن و به گنبد تو نظر دوخت
برایت از خود گفت از زمانه کرد شکایت

همین که خواست برای تو شعر تازه بخواند
سرش گرفت جنون و دلش گرفت طراوت

بلند شد وسط صحن...با چه وجد و غروری
و خواند آن غزلی را که گفته بود برایت:

تمام فصل‌های من کنار تو بهار شد
ببین چه ساده می‌شود به عشق تو دچار شد

زیارتت بهشت را به ارمغان می‌آورد
خوشا به حال آن کسی که با تو همجوار شد

فقط به خاطر حریم روح‌پرور تو بود
اگر کسی در این کویر خشک ماندگار شد

یکی یکی به خاک قم چکید اشک‌های تو
در انتظار دیدن برادرت انار شد

همیشه اولین و آخرین پناه من تویی
همیشه بی قراری‌ام کنار تو قرار شد


قرار بعدی خود را گذاشت با تو به فردا
دلش میان حرم ماند و رفت از در ساعت

#محمدجواد_الهی_پور

همسایه، سایه‌ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه‏‌ی تنهایی‌ام تویی
تنها دلیل اینکه من اینجایی‌ام، تویی

هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا
بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل می‌کند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست می‌دهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

با زمزم نگاه، دمادم هزار شمع
روشن کنند هاجر و مریم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین‌تر است ماه محرم کنار تو

ما با تو در پناه تو آرام می‌شویم
وقتی که با ملائکه همگام می‌شویم

ما در کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری‌ات شدیم

زیباترین خاطره‌هامان نگفتنی‌ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی‌ست

باران میان مرمر آیینه دیدنی‌ست
این صحنه در برابر آیینه دیدنی‌ست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم و طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی‌ حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف‌های خود اصرار می‌کنم
در مثنوی و در غزل اقرار می‌کنم

ما در کنار دختر موسی نشسته‌ایم
آیینه‌ایم و محو تماشا نشسته‌ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما رو به روی پهنه‌ی دریا نشسته‌ایم

قم سال‌هاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته‌ایم

بوی مدینه می‌وزد از شهر ما، بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته‌ایم

از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه‌ها که کشیدی ببخشمان

من هم دلیل حسرت افلاک می‌شوم
روزی که زیر پای شما خاک می‌شوم...

#سیدحمیدرضا_برقعی