شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۸ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی» ثبت شده است

وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی

تو در تمام راه، دور عشق چرخیدی
حاشا اگر یک لحظه حَجّت را رها کردی

هفتاد دفعه دور معشوق خودت گشتی
آخر به روی نیزه حَجَّت را ادا کردی

شیطان به رویت سنگ زد، از کوفه پرسیدم:
کافر چرا اعمال حج را جابه‌جا کردی...

تا پای جان ماندن همان عهد قشنگی بود
عهدی که کوفی بست اما تو وفا کردی

خون خدا بودن قیامت می‌کند در تو
حق داشتی تا محشرت را خود به پا کردی

تو خوب می‌دانستی آن‌جا یار و یاور نیست
حس می‌کنم از کربلا ما را صدا کردی

این که تو ابن بوترابی اتفاقی نیست
تو خاک را با خون پاکت کیمیا کردی


حالا دلم با هر تپش صحن و سرای توست
یک کعبهٔ شش‌گوشه در قلبم بنا کردی

#مهدی_مردانی

چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشک‌های بی‌صدا گفتم حسین

یاد تو شرط قبولی نمازم بوده است
در قنوت خویش قبل از ربنا گفتم حسین...

ماند هَل مِن ناصِرَت بی‌پاسخ اما بارها
آمد از کرب‌وبلا لبیک تا گفتم حسین

نام زهرا را شنیدم هرکجا گفتم علی
نام زینب را شنیدم هرکجا گفتم حسین

کُلُّ أرضٍ کربلا... من تازه می‌فهمم چرا
در خراسان، در نجف، در سامرا، گفتم حسین

عاشقی گفت آن‌چه می‌خواهد دل تنگت بگو
با دلی غم‌بار گفتم کربلا... گفتم حسین...

#علی_ذوالقدر
#فلیرحل_معنا

از خدا آمده‌ام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب‌وبلا برگردم

می‌روم پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آن‌جاست چرا برگردم؟

من به پابوسی آن سرور بی‌سر بروم
وای اگر از حرمش بی‌سروپا برگردم

کفن و چادر و انگشتر سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم و حیا برگردم

سر پرواز به سوی غم دیگردارم
می‌روم شام مگربا اُسرا برگردم

دل بیمار فقط از تو شفا می‌خواهد
شب جمعه‌ست دلم کرب‌و‌بلا می‌خواهد

#مجید_تال

«چه کربلاست! که عالم به هوش می آید
هنوز نالهٔ زینب به گوش می آید»

چه موقفی‌ست؟ که برتر ز کعبه می‌دانند
ملائکند، که اذن دخول می‌خوانند

چه کعبه‌ای‌ست؟ که حاجی شکسته است این‌جا
به سوی قبله‌اش احرام بسته‌ است این‌جا

چه عرصه‌ای‌ست؟ که دل، تَرک خواب می‌گوید
هنوز، تشنه لبی آب آب می‌گوید...

چه چشمه‌ای‌ست؟ که خون، جای اشک می‌جوشد
هنوز، اشک ز چشمان مشک می‌جوشد..

چه محشری‌ست؟ که هر دل، ز سینه آواره‌ست
هنوز، مادر اصغر کنار گهواره‌ست

چه منزلی‌ست؟ که هر گوشه بیت‌الاحزان است
هنوز، موی همه نخل‌ها پریشان است

چه مَضجَعی‌ست؟ که آید مَلَک به سوی زمین
هنوز، ناطق قرآن فتاده روی زمین


تو گویی اشک، ز چشمان ماه می‌آید
صدای مادری از قتلگاه می‌آید

ز خاک، لاله و از سینه ناله می‌آید
هنوز، خون ز دو پای سه‌ساله می‌آید

چه ساعتی‌ست؟ فلق با سپیده می‌گوید
چرا اذان، سرِ از تن بریده می‌گوید؟

سری به نیزه به خواهر نظاره‌ای دارد
به طفلِ مانده به صحرا اشاره‌ای دارد

#علی_انسانی

دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم
که خاک‌بوس قدم‌های آسمان باشیم

شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم

دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بی‌کران باشیم؟

دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم

دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم

دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

#سیدمحمدجواد_شرافت
#مرثیه_با_شکوه

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک‌دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند
«آیینه‌ای که آه نسازد مکدّرش»

واحیرتا که این دو جوانان زینبند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟

با جان و دل، دو پاره جگر وقف می‌کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم‌هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...


زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده‌ست
از بس‌که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش


گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحریرهای_رود

مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است

از آسمان چهارم، مسیح می‌بارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است!

برو که پیکر مصلوب و بی‌سرت مادر!
در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است

به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است

نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقه‌ات نغمهٔ اذان من است

اگر چه بعد تو صحراست خانه‌ام امّا
چه باک؟ زینب کبری هم‌آشیان من است

#سیدمحمد_بابامیری
#بیرقی_بر_شانه‌های_باد

زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی

امام پیک فرستاده در پی‌ات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی

چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی

زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی

مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی

تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی

زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نینوا برسی

#مریم_سقلاطونی
#مرثیه_با_شکوه

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان‌تر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی

اگر چه راه بر اطفال بی‌‌گناه گرفتم
تو باز دست مرا از دل گناه گرفتی

بگو چرا نشوم آب؟ دست یخ زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی!

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی

رسید خون سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی، هرآن‌چه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی، جنون مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند؛ حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

#مرتضی_امیری_اسفندقه
 #خون_تو_پایان_نداشت