شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴۰ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: شعر توحیدی» ثبت شده است


ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...

خورشید را دلیل وجود، آفتاب بس
باید که این دلیل بُوَد عین مدَّعا

کشتی‌شکسته دست ز جان شوید، از تو نه
آن‌جا که عاجز آمده تدبیر ناخدا

آن‌جا که دست هیچ‌ کسَش نیست دست‌گیر
مسکینِ دل‌شکسته تو را می‌زند صدا...

بار امانتی که نهادی به دوش من
باری بُوَد که پشت فلک می‌کند دوتا...

زآن‌ جا که بارعام درِ بارگاه توست
سهل است گر نصیبۀ خاصان شود بلا

روزی که کِلک دوست بَلا لِلْوَلا نوشت
طی شد حساب کار شهیدان کربلا

ای پرتو عیانِ نهان، در ظهور خویش
یا مَنْ لِفَرطِ نورِه فِی نورِه اخْتِفا...

ای جذبۀ محبت تو محور وجود
بی‌جود جذبه‌های تو اجزا ز هم جدا

جام محبت تو به صهبای معرفت
بر تشنگان وادی حیرت زند صلا...

یارب تجلی تو به غیب و شهود چیست؟
جز جان و تن نواختن از هدیۀ هُدا...

ملک قدیم از آن تو ای ذات تو غنی
کُرنِش تو را روا و ستایش تو را سزا

یارب به بنده چشم دلی ده خدای‌بین
تا عرش و فرش آینه بیند خدانما

یارب به اشک و آه یتیمان که بار ده
کاین قطره بارد از برِ دریای کبریا

یارب به کشور سخنم «شهریار» کن
ای خسروان به خاک درت کمترین گدا

#سیدمحمدحسین_شهریار 
#دیوان_شهریار

خلقت پر از هوای خوش استجابت است
دست خدا همیشه به کار اجابت است

خورشید در سکوت خودش گرم گفتگوست
دریا میان موج خودش محو جستجوست

تسبیح می‌کنند صدف‌ها و سنگ‌ها
تسبیح می‌کنند صداها و رنگ‌ها

موسیقیِ بدون کلام ستاره‌ها
دارد به رمز و راز پرستش، اشاره‌ها

گل‌برگ‌ها پر از هیجان شکفتن‌اند
خاموش نیستند، پر از شور گفتن‌اند

ماهی به ذکر نام کسی تازه مانده‌ است
در جاری سلام کسی تازه مانده است

شبنم، سحر به راز و نیاز ایستاده است
بر جانماز گل به نماز ایستاده است

این‌جا شکسته نیست حضور دل کسی
دیوار نیست پیش عبور دل کسی

انسان ولی حضور دلش را شکسته است
با شهر عشق رابطه‌اش را گسسته است

در چرخ‌دنده‌های زمان ـ فرصتی که نیست ـ
او مانده است و حوصلۀ خلوتی که نیست

انسان: اسیر عقربه‌های شتابناک
محروم از مناظر شب‌های تابناک

انسان: اسیر آهن و سیمان و دود و درد
لبخند‌های کاغذی و دست‌های سرد

پشت چراغ قرمز احساس مانده است
در فهم رنگ و بوی گل یاس مانده است

در خویش مانده است به حاجت نمی‌رسد
این نسل بی ‌دعا به اجابت نمی‌رسد

محصور مانده در قفس بی ‌پرندگی
پژمرده است در رگ او نبض زندگی

گم کرده در میان صداها سکوت را
از یاد برده مثل قناعت، قنوت را

چشمان خسته‌اش به تماشا نمی‌رسند
هی پلک می‌زنند و به فردا نمی‌رسند

یا کاشفَ الکُروب! مرا با خودت ببر
تا لحظه‌های خلوت شب، تا خودت ببر

این‌جا گرفته است هوا، یک نفس ببار
بر تنگ‌نای تاب و تب این قفس ببار

وقتش رسیده است که توفانی‌ام کنی
ابری به من ببخشی و بارانی‌ام کنی...

#احمدرضا_قدیریان
#بر_بال_قنوت

آنسان که تویی هیچ‌کس آگه به تو نیست
راهی ز فراز عقل کوته به تو نیست
هر چند تو را هزار ره باشد، لیک
جز راه دل از هیچ رهی ره به تو نیست

#قیصر_امین_پور

ای سرّ تو در سینهٔ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟

#ابوسعید_ابوالخیر

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده‌ست
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده‌ست

آیینۀ عریانی زیبای معانی‌ست
این جملۀ سبزی که خداوند گشوده‌ست

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده‌ست

تقریر ادیبانۀ برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده‌ست

تفسیر لطیفی‌ست ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده‌ست

بر سجدۀ احساس بنفشه‌ست، نشانی
سجادۀ سبزی که به الوند گشوده‌ست

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده‌ست

پاک است طرب‌نامۀ خوش‌بوی سلوکش
این گل که چنین چهرۀ خرسند گشوده‌ست

#زکریا_اخلاقی

چشم همه چشمه‌های جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
گل‌ها همه آیه‌های قرآن هستند
ایمان به بهار، عین ایمان به خداست

#میلاد_عرفان_پور
 

امام حسن عسکری (علیه‌السلام):
لَیْسَتِ الْعِبَادَةُ کَثْرَةَ الصِّیَامِ وَ الصَّلَاةِ وَ إِنَّمَا الْعِبَادَةُ کَثْرَةُ التَّفَکُّرِ فِی أَمْرِ اللهِ
عبادت، زیاد روزه‌گرفتن و زیاد نماز خواندن نیست؛ عبادت، زیاد اندیشه کردن در امر خداست.
تحف العقول، ص۵۱۸

هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
آن نیست عبادت و عبادت این است:
در امر خدا زیاد اندیشه کنید

#هادی_فردوسی

امام حسین (علیه‌السلام)
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ‏
خدایا! چه یافت آن که تو را گم کرد؟! و چه گم کرد آن که تو را یافت؟!
دعای عرفه

تا نـام تـــو را دلــم ترنّـــم  کـرده است
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کرده است
«گم کرد تو را» هر که، چه را یافته است؟
هر کس که «تو را یافت» چه را گم کرده است؟
 
#محمدجواد_غفورزاده

ای آنکه برآرنده‌ی حاجات تویی
هم کافل  و کافی  مهمات تویی
سرّ دل خویش را چه گویم با تو
چون عالم سِرّ وَ الْخَفیّات  تویی


ای آن که گشاینده‌ی هر بند تویی
بیرون ز عبارت چه و چند تویی
این دولت من بس که منم بنده‌ی تو
این عزت من بس که خداوند تویی


ای در سر هر کس از خیالت هوسی
بی یاد تو بر نیاید از من نفسی
مفروش مرا به هیچ و، آزاد مکن
من خواجه یکی دارم و تو بنده بسی


یارب تو به فضل، مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بی کس و بی هنرم
هر چیز که لایق تو باشد آن کن


هرگز دلم از یاد تو غافل نشود
گر جان بشود، مهر تو از دل نشود
افتاده ز روی تو در آیینه‌ی دل
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود


گفتم: چشمم، گفت: به راهش می دار
گفتم: جگرم، گفت: پرآهش می دار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می دار


دانی که چها، چها، چها می خواهم
وصل تو منِ بی سروپا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست
یعنی که تو را، تو را، تو را می خواهم


یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج به  غیر خود مگردان ما را


یارب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج برادران و خویشان  نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر درِ ایشان نشوم


از بار گنه شد تن مسکینم پست
یارب چه شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آن چه تو را شاید نیست
اندر کرمت آن چه مرا باید هست


یارب چو به وحدتت یقین می‌دارم
ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم
دارم لب خشک و دیده‌ی تر بپذیر
کز خشک و تر جهان همین می‌دارم 


ای خالق خلق رهنمایی بفرست
بر بنده‌ی بی نوا، نوایی بفرست
کار من بی چاره گره در گره است
رحمی بکن و گره گشایی بفرست  


ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست   


یارب به کرم بر من درویش نگر
در من منگر در کرم خویش نگر
هر چند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته‌ی دل ریش نگر


ای سرّ تو در سینه‌ی هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟


گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور عدل کنی شوم به یک باره هلاک
روزی صد بار گویم ای صانع پاک
مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک؟


یارب به محمّد و علیّ و زهرا
یارب به  حسین و حسن و آل عبا
کز لطف برآر حاجتم در دوسرا
بی منّت خلق، یا علیَّ الاعلا!


یارب به رسالت رسول الثَّقَلین
یارب به غزا  کننده‌ی بدر و حُنَین
عصیان مرا دو نیمه  کن در عرصات
نیمی به حَسن ببخش و نیمی به حسین

#ابوسعید_ابوالخیر

امام حسین (علیه‌السلام)
اَلْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ نَجَاةٌ مِنَ النَّارِ
گریه از خوف خدا، سبب نجات از آتش است.
مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۴۵؛ جامع الأخبار للشعیری، ص۹۷

هر خسته دلی،‌ که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
امروز اگر بگریَد از خوف خدا
فردا سپرِ نجات از آتش دارد
 
#محمدجواد_غفورزاده