شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۲ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: مناجات» ثبت شده است

جز آرزوی وصل تو یک‌دم نمی‌کنم
یک‌دم ز سینه مهر تو را کم نمی‌کنم

ای آن‌که سربلند مرا آفریده‌ای
جز پیش آستان تو سر خم نمی‌کنم

گر در ازای عشق غم عالمم دهی
با عالمی معاوضه این غم نمی‌کنم

جز راه پاک دوست یقیناً نمی‌روم
جز انتخاب عشق مسلم نمی‌کنم

چون آتش فراق تو را آزموده‌ام
خوف از عذاب سخت جهنم نمی‌کنم...

آن شمع خامُشم که به شب‌های بی‌کسی
حتی هوای گریه نم‌نم نمی‌کنم

داروی درد هجر حبیب است بس کنید
من از طبیب خواهش مرهم نمی‌کنم

حیران از این تغافل خویشم که زادِ راه
گاهِ سفر شده ست و فراهم نمی‌کنم

#سیدحسن_حسینی


الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر

الهی الهی، به صدق خدیجه
الهی الهی، به زهرای اطهر

الهی الهی، به سبطین  احمد
الهی، به شُبّیر الهی! به شَبّر

الهی به عابد! الهی به باقر
الهی به موسی، الهی به جعفر

الهی الهی، به شاه خراسان
خراسان چه باشد! به آن شاه کشور

شنیدم که می‌گفت زاری، غریبی
طواف رضا، چون شد او را میسّر

من این‌جا غریب و تو شاه غریبان
به حال غریب خود، از لطف بنگر

الهی به حق تقی و به علمش
الهی به حق نقی و به عسکر

الهی الهی، به مهدیِّ هادی
که او مؤمنان راست هادی و رهبر

که بر حال زارم دمی کن نگاهی
به حق امامان معصوم، یک‌سر

#شیخ_بهایی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

از دور به من گوشه‌ی چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
گفتی به دل شکسته جا می‌گیرم
گر من دل بشکسته ندارم، بشکن

#علی_انسانی


برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
در عرش صدای «اِرجعی» پیچیده است
یا «ایتها النفس» بیا برگردیم

#میلاد_عرفان_پور


باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بی‌آبرویی آبرو دادی به من

شرم می‌کردم دگر در محضرت لب واکنم
باز می‌بینم مجال گفتگو دادی به من

قطره‌ای بودم به بحرم متصل کردی ز لطف
جرعه‌ای می‌خواستم، دیدم سبو دادی به من

خاک بودم، آدمم کردی به دست رحمتت
خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی به من

چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیان سیاه
اشک بخشیدی و آب شستشو دادی به من

گر نشد قسمت که در خون گلو غسلی کنم
از سرشک دیدگان، آب وضو دادی به من

همچو شمعم قطره قطره آب کردی، سوختی
در دل شب گریۀ بی های و هو دادی به من

با غبار راه زوار علی شستی مرا
در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من

#غلامرضا_سازگار

شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند

کجاست دیده‌ی روشن دلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند

شنیده‌ام ز بزرگان معرفت، یاران
خلوص و دیده‌ی تر را به هر کسی ندهند

چه داغ‌ها چه بلاها چه رنج‌ها باید
یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند

کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند

قسم به راهب نصرانی و سه ساله‌ی شام
طواف کعبه‌ی سر را به هر کسی ندهند

سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند

دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند

#سیدمحمد_میرهاشمی

باز گویا هوای دل ابری‌ست
باز درهای آسمان باز است
من ولی تَحبِسُ الدُّعا  شده‌ام
دل من باز فکر پرواز است

دیرگاهی‌ست با خودم قهرم
بسته بر وصله‌های ناجورم
سرِ من گرم زندگی شده است
از امام زمان خود دورم

غیبت و تهمت و ریا و حسد
جزوِ اعمال واجبم شده است
از دهانم دروغ می‌بارد
معصیَت قُوتِ غالبم شده است

به فساد و حرام زُل زده‌اند
چشم‌هایی که بی‌حیا شده‌اند
جایگاه خدا و خلق خدا
در دلم وای جابه‌جا شده‌اند

آمدم سمت خانه‌ی معبود
دل‌خوش از این که صاحبی دارم
پشت در ضَجّه می‌زنم: یارب!
باز کن، کار واجبی دارم

گریه کردم، صدا زدی من را
آمدم یا مُسَبِّبَ الاَسْباب
روسیاهم نظر نما یا نور
یا سَریع الرِّضا مرا دریاب

لکه‌های سیاه زندگی‌ام
یا کریم از شما چه پنهان است
درد دارم، دوا نمی‌خواهم
یار، درد من است و درمان است

ساتِرُ العَیْب  اگر نبودی تو
خلق با من چه‌کار می‌کردند؟
پرده‌پوشی اگر نمی‌کردی
همه از من فرار می‌کردند

زشت و آلوده و خطاکارم
دارم اقرار می‌کنم یارب
گرچه بی‌آبرو شدم اما
باز اصرار می‌کنم یارب

جُرم و کم‌کاری‌ام قبول؛ اما
تو که از حال من خبر داری
«دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری»

کمکم کن هر آن‌چه را دارم
خرج تطهیر جان و روح کنم
دور ظلم و گناه خط بکشم
بروم توبه‌ی نَصوح  کنم

#عباس_احمدی

بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند

یارب از ظلمت زندان شبستان ما را
گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشایند

سازِ ذرات همه نغمه‌ی تسبیح خداست
گر خلایق درِ گوش شنوا بگشایند

نای توحید به چنگ آر و دمی دم کآفاق
گوش در نغمه‌ی آیات خدا بگشایند

دردمندان غمت را به تبسم دریاب
تا طبیانه درِ دار شفا بگشایند

چشم درپوش و کرم کن که بدان شکّرخند
در ببندند به درد و به دوا بگشایند

عاصیان گر که درِ توبه به عصیان بستند
عاشقانت درِ رحمت به دعا بگشایند

از پسِ پرده درِ صدق و صفا می‌بندند
صحنه‌سازان که درِ روی و ریا بگشایند...

دست‌گیری به نهانی که سخاوت‌مندان
لب ببندند اگر دست سخا بگشایند...

«شهریارا» به نوای نی جان‌سوز تو گوش
چون توانند، که بی‌ساز «صبا»  بگشایند


#سیدمحمدحسین_شهریار

شوری به دل پر ‌تب و تابم دادی
خیر و برکات بی‌حسابم دادی
هر ‌چند اطاعتت نکردم هرگز
هربار که ‌خواند‌مت جوابم دادی


نومید نمی‌شویم یک آن از ‌تو
دیدیم ‌مگر ‌به ‌غیرِ ‌ا‌حسان از تو؟
جر‌م و ‌گنه و ‌خطا و ‌عصیان از ما
جود و کر‌م و عطا و ‌غفران از تو


از بس که ‌ر‌ئو‌ف و ‌مهر‌بانی یا ‌ر‌ب
تو ملجأ هر پیر و جوانی یا رب
هرگز نشنیده‌ا‌م گنه‌کاری را
از خانه‌ی ر‌حمتت برانی یا ر‌ب

#یوسف_رحیمی

اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ
 خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشت من را مورد مغفرتت قرار ندادی در مابقی این ماه مرا بیامرز

ای نام تو شَهد سخنم یا الله
آرام دل و جان و تنم یا الله
ای لطف تو چاره‌ساز هر بیچاره
بیچاره‌تر از همه منم یا الله

#سیدرضا_مؤید