شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۸۱ مطلب با موضوع «سایر موضوعات» ثبت شده است

امام حسین (علیه‌السلام)
مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ‏
خدایا! چه یافت آن که تو را گم کرد؟! و چه گم کرد آن که تو را یافت؟!
دعای عرفه

تا نـام تـــو را دلــم ترنّـــم  کـرده است
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کرده است
«گم کرد تو را» هر که، چه را یافته است؟
هر کس که «تو را یافت» چه را گم کرده است؟
 
#محمدجواد_غفورزاده

ای آنکه برآرنده‌ی حاجات تویی
هم کافل  و کافی  مهمات تویی
سرّ دل خویش را چه گویم با تو
چون عالم سِرّ وَ الْخَفیّات  تویی


ای آن که گشاینده‌ی هر بند تویی
بیرون ز عبارت چه و چند تویی
این دولت من بس که منم بنده‌ی تو
این عزت من بس که خداوند تویی


ای در سر هر کس از خیالت هوسی
بی یاد تو بر نیاید از من نفسی
مفروش مرا به هیچ و، آزاد مکن
من خواجه یکی دارم و تو بنده بسی


یارب تو به فضل، مشکلم آسان کن
از فضل و کرم درد مرا درمان کن
بر من منگر که بی کس و بی هنرم
هر چیز که لایق تو باشد آن کن


هرگز دلم از یاد تو غافل نشود
گر جان بشود، مهر تو از دل نشود
افتاده ز روی تو در آیینه‌ی دل
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود


گفتم: چشمم، گفت: به راهش می دار
گفتم: جگرم، گفت: پرآهش می دار
گفتم که: دلم، گفت: چه داری در دل؟
گفتم: غم تو، گفت: نگاهش می دار


دانی که چها، چها، چها می خواهم
وصل تو منِ بی سروپا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست
یعنی که تو را، تو را، تو را می خواهم


یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج به  غیر خود مگردان ما را


یارب تو چنان کن که پریشان نشوم
محتاج برادران و خویشان  نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده
تا از در تو بر درِ ایشان نشوم


از بار گنه شد تن مسکینم پست
یارب چه شود اگر مرا گیری دست
گر در عملم آن چه تو را شاید نیست
اندر کرمت آن چه مرا باید هست


یارب چو به وحدتت یقین می‌دارم
ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم
دارم لب خشک و دیده‌ی تر بپذیر
کز خشک و تر جهان همین می‌دارم 


ای خالق خلق رهنمایی بفرست
بر بنده‌ی بی نوا، نوایی بفرست
کار من بی چاره گره در گره است
رحمی بکن و گره گشایی بفرست  


ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دل شکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست   


یارب به کرم بر من درویش نگر
در من منگر در کرم خویش نگر
هر چند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته‌ی دل ریش نگر


ای سرّ تو در سینه‌ی هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟


گر فضل کنی ندارم از عالم باک
ور عدل کنی شوم به یک باره هلاک
روزی صد بار گویم ای صانع پاک
مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک؟


یارب به محمّد و علیّ و زهرا
یارب به  حسین و حسن و آل عبا
کز لطف برآر حاجتم در دوسرا
بی منّت خلق، یا علیَّ الاعلا!


یارب به رسالت رسول الثَّقَلین
یارب به غزا  کننده‌ی بدر و حُنَین
عصیان مرا دو نیمه  کن در عرصات
نیمی به حَسن ببخش و نیمی به حسین

#ابوسعید_ابوالخیر

امام حسین (علیه‌السلام)
اَلْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ نَجَاةٌ مِنَ النَّارِ
گریه از خوف خدا، سبب نجات از آتش است.
مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۴۵؛ جامع الأخبار للشعیری، ص۹۷

هر خسته دلی،‌ که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
امروز اگر بگریَد از خوف خدا
فردا سپرِ نجات از آتش دارد
 
#محمدجواد_غفورزاده


کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی

نه من آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم
نه تو آنی که کنی منع گدا را ز نگاهی

در اگر باز نگردد نروم باز به‌جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی
من بی‌چاره چه سازم که ندارم پر کاهی

سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم
به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی

سوز ده تا که بسوزد ز غمت سخت درونی
اشک ده تا که بگرید ز غمت نامه سیاهی

چو به‌دوزخ ز دهان شعله صفت سر به‌در آرد
این زبانی که دل شب به تو گفته‌ست الهی

چون پسندی که فرود آوری‌اش در دل آتش
این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی

سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا
جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی

دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد
همچو کوری که نشسته‌ست به غفلت سر چاهی

#غلام‌رضا_سازگار

امام باقر (علیه‌السلام)
إِنَّمَا شِیعَتُنَا مَنْ أَطَاعَ اللهَ
به راستی شیعه ما کسی است که خدا را اطاعت کند.
الأمالی للطوسی، ص۲۷۳

قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبله‌نما خواهد بود
آن‌کس که اطاعت از خداوند کند
او شیعۀ راستین ما خواهد بود
 
#حسین_شنوائی(شهاب سبزواری)

بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی می‌کنیم ریشهٔ آل سعود را؟

یارب! به حق ناقهٔ صالح عذاب کن
نسل به جای ماندهٔ قوم ثمود را

افتاده دست ابرهه‌ها خانه خدا
سجیل کو که سر شکند این جنود را

چیزی به غیر وهن ندارد نمازشان
باید شکست بر سر آن‌ها عمود را

ای واجب‌الوجود ز لوث وجودشان
کی پاک می‌کنی همه مُلک وجود را...

جده، یمن، مدینه، غدیر، از قدیم‌ها
این قوم می‌خرند تمام شهود را

در آن زمین که نام علی گل نمی‌کند
هرگز مجوی مدفن یاس کبود را

کو وارث کسی که در قلعه کنده است
تا بشکند دوباره غرور یهود را

اسفند روز آمدنش کور می‌کند
یک صبح جمعه چشم بخیل و حسود را…

#عطیه_سادات_حجتی

وضو گرفته‌ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز مانده‌ها بسرایم؟ ز رفته‌ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگ درخت‌های جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟

مصیبت «عطش» و «میهمان‌‌کشی» و «ستم» را
سه مرثیه‌ست که باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سردر خانه
به خط اشک به سردی سنگ‌ها بنویسم؟

چگونه قصهٔ مهمان‌کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟

خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:

نمانده چاره به جز این‌که از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه‌ساله
چرا ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی... من از منا بنویسم...

#حامد_عسکری

با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشه‌پوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون می‌ایستید
 
ای شما لات و هبل‌های ابوسفیان تراش
سال‌ها در خانهٔ امن الهی زیستید

ننگ بر نیرنگتان با ماست روی جنگتان
ما که می‌دانیم اینک در هراس از چیستید

سید ما  آفتابی از تبار مصطفاست
ای شیوخ شب‌زده! از دودمان کیستید؟

نفتتان روزی به پایان می‌رسد آل سقوط!
بی‌گمان امروز اگر هستید فردا نیستید

#سیدمحمدجواد_شرافت

امام جواد (علیه‌السلام)
اَلْقَصْدُ إلَی اللهِ تَعَالَی بِالْقُلُوبِ أبْلَغُ مِنْ إتْعَابِ الْجَوَارِحِ بِالْأعْمَالِ
توجه قلبی به سوی خداوند متعال، سودمندتر است از به زحمت انداختن اعضا و جوارح برای انجام اعمال.
نزهة الناظر، ص۱۳۴؛ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۶۳

در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
اعضای وجود خویش را رنجه مکن
دل را به حریم کبریا بند بزن

#محمدابراهیم_لکزیان

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح
تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلَّم نه مَلک را حاصل
آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی‌ست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

«سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانه‌ی دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

#سعدی