شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۸۱ مطلب با موضوع «سایر موضوعات» ثبت شده است

امام رضا (علیه‌السلام)
یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللهَ فِی نِعَمِ اللهِ عَلَیْکُمْ فَلَا تُنَفِّرُوهَا عَنْکُمْ بِمَعَاصِیهِ
ای مردم به پاس نعمت‌های الهی، تقوا پیشه کنید و نعمت‌ها را با گناه و معصیت از خود مرانید.
عیون أخبار الرضا (علیه‌السلام)، ج۲، ص۱۶۹

ای آن که به لب نشانده لبخندی را
بشنو ز امام مهربان، پندی را
با معصیت و جرم و نمک‌نشناسی
از خویش مران لطف خدواندی را

#حسین_ابراهیمی

امام رضا (علیه‌السلام)
اَلْإِمَامُ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ
امام در مهلکه‌ها راهنماست و هر کس از او جدا شود هلاک می‌گردد.
الکافی، ج۱، ص۱۹۸

خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
نابود شود هر که از او دور افتد
در مهلکه‌ها، راه نجات است امام

#حسین_ابراهیمی


در روزگار تازه‌ی غفلت، شهید شد
بی‌اعتنا به عصر جهالت، شهید شد

او بر کرانه‌های ازل تا ابد نشست
عادت نکرده بود به عادت، شهید شد

در فصل صلح خواست که ثابت کند هنوز
باز است باز راه شهادت، شهید است

مردم به فکر سهم خود از سفره‌های نفت
او -آبروی فقر و قناعت- شهید شد

عمری برای غربت زینب به سینه زد
این بار جای عرض ارادت، شهید شد

این امتیاز اوست که بی‌مرز عاشق است
دور از وطن، حوالی غربت شهید شد

«راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست»
باید برای راه ولایت شهید شد

#زهرا_بشری_موحد

امام رضا (علیه‌السلام)
اَلْمَسْأَلَةُ مِفْتَاحُ الْبُؤْسِ
دست نیاز به سوی دیگران بردن، کلید فقر و تنگدستی است.
نزهة الناظر، ص۱۲۹؛ بحار الأنوار، ج۹۳، ص۱۵۷

بر سفره این و آن، سخن ساز مکن
جز درگه حق نیازت ابراز نکن
کار تو اگر بسته بماند بهتر
دروازۀ فقر را به خود باز مکن

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

دلبستگى‌ست مادر هر ماتمى که هست
مى‌‏زاید از تعلق ما، هر غمى که هست

خود را ز واصلان دیار فنا شمار
تا بر دل تو سور شود ماتمى که هست

با تشنگى بساز که در زیر آسمان
دل‌هاى آب کرده بُوَد، شبنمى که هست

از خود رمیده‌‏اى‌ست که خود را نیافته‌ست
امروز در بساط جهان بى‌غمى که هست

زخم تو بى‌نیاز ز مرهم نمى‌‏شود
تا صرف دیگران نکنى مرهمى که هست

آتش ز سنگ و لعل ز خارا گرفته‏‌اند
محکم بگیر دامن کوه غمى که هست

بر مهلت زمانه‌ی دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشى به سر آور دمى که هست

سالک اگر به دامن خود پاى بشکند
در دل کند مشاهده هر عالمى که هست

#صائب_تبریزی

تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟

کجای عمر ز دیدار آشنا خوشتر؟
بیا عزیز به دیدار آشنا برویم

غبار خستگی از جان و دل فروشوییم
لباس شوق بپوشیم و باصفا برویم

سفیر آب، فرستاده دعوتی روشن
وضو بگیر به رغبت، بگیر، تا برویم

سپیده با گل تکبیر می‌رسد از راه
اشاره می‌کند از کوچه‌ی دعا برویم

نه راه دور و نه در بسته، بخت از این خوشتر؟
بیا عزیز! درِ خانه‌ی خدا برویم

از آن کرانه بلند است صوت پاک اذان
خوش است مسجد و خوشتر که با شما برویم

#محمدجواد_محبت

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل، دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ، شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنهٔ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمی‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده‌ایم

# قیصر_امین_پور
#گزیده_شعر_جنگ_و_دفاع_مقدس

امام_رضا (علیه‌السلام)
عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَحْزَن‏
تعجب می‌کنم! کسی که تقدیر الهی را باور دارد چگونه اندوهگین می‌شود!
الکافی، ج۲، ص۵۹

خواهی که تو را عشق به منزل ببرد
کشتیِ تو را خدا به ساحل ببرد
تسلیم مقدّرِ خدا باش ای دوست
ایمانِ به تقدیر، غم از دل ببرد

#محمد_جواد_غفورزاده

امام رضا(علیه‌السلام):
اَلْإِمَامُ اَلْأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ
امام، مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است.
الکافی، ج‏۱، ص۲۰۰

آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت می‌آیم
امروز تو را حلقه به گوشم که شود
لبریز صدای روشنت فردایم

#حسین_ابراهیمی

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی

منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند

منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مه پیکر جوان دیدند

منم که با سند زخم، اعتبار خودم
منم که چهرهٔ تاریخی تبار خودم

شبیه سوختن ایل داغدار خودم
منم که با سند زخم اعتبار خودم

پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده
فریب غرب مخور کاین‌چنین غریب شده

ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر

دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!

سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها
مرو به خیمهٔ تاریک این معاویه‌ها

مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه

اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است

اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهرهٔ من برد-بردشان این است

اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است
کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است

مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است
چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را؟

ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند
برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند

برای پیری این کودکان چه می‌خواهند
منم بلاغت تصویر آنچه می‌خواهند

گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصهٔ همه بغض‌های تاریخم

بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد

ز خنده‌های شما اخم من جمیل‌تر است
منم دلیل شما، زخم من جلیل‌تر است

بایست! قوت زانوی دیگران مَطَلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مَطَلب!

به ضربهٔ سم اسبان به روز جنگ قسم
به لحن داغ‌ترین خطبهٔ تفنگ قسم

که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست
چراغ‌های توهم همیشه روشن نیست

کجا به بره دمی گرگ‌ها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟

مگر نه شیوهٔ فرعون‌شان رجیم‌تر است
در این مناظره، موسای تو کلیم‌تر است؟

مکن هراس ز من، نامهٔ امان توام
چراغ شعله‌ور عیش جاودان توام

به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به کودکان ستمدیدهٔ عراق نگر

نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده

نه چشم مست تو شرط ادامهٔ صلح است
دهان سوخته‌ام قطعنامهٔ صلح است

کنون که غرقهٔ لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینهٔ رجعت آفتاب ببین

جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

#علی_محمد_مؤدب