آن لحظه که جان میرود از دست حسین!
دیدار تو آخرین امید است حسین!
تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین!
#میلاد_عرفان_پور
- ۰ نظر
- ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۵
آن لحظه که جان میرود از دست حسین!
دیدار تو آخرین امید است حسین!
تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین!
#میلاد_عرفان_پور
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
مادرم باران شد، بغض که در چادر کرد
بوی اسفند خداحافظیام را پُر کرد
مادر از پَر زدنم داشت دگر بو میبرد
از قطاری که به اهواز پرستو میبرد
دل نمیکندم و خندید گره را وا کرد
آب را پشت سرم ریخت مرا دریا کرد
سفر از ساحل امنی به دل طوفان بود
چه قطاری که پُرِ از موج و پُر از باران بود
همهٔ همسفران عازم میخانه شدند
کوپهها پشت سر هم همه پیمانه شدند
پرکشیدیم و رسیدیم و ز خود سیر شدیم
و رسیدیم به جایی که زمینگیر شدیم
از گلوی همهٔ اسلحهها مِی میریخت
و مسلسل به تنم جام پیاپی میریخت
و زمین بعد تنم جامهٔ سُرخم را خورد
قطرههای وصیتنامه سُرخم را خورد
عمر دنیا چه سبک بود چه ناگاه گذشت
و زمان از کفنم مثل پَرِ کاه گذشت
باد حتی خبرم را به کسی باز نگفت
گریههای پدرم را به کسی باز نگفت
پدرم ماند که معنای خبر یعنی چه؟
مادرم گفت که مفقودالاثر یعنی چه؟
چه توان کرد دلت صبر ندارد مادر
آه مفقودالاثر قبر ندارد مادر
راستی سینهٔ مجنون مرا یادت هست؟
با توأم خاک! بگو خون مرا یادت هست؟
هر چه درد آمد، من یک تنه آغوش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم
گریه کردن نکند وصلهٔ ناجور شده
شهر من گریه نکردهست ولی کور شده
آه ای باد بیا پیرهنم را بو کن
زندهام زنده، بیا و کفنم را بو کن
نکند رفتن من گرمی نانی شده است؟
خون من رونق بازار کسانی شده است؟
فکر کردند که از زخم تنم میمیرم؟
گفته بودم که برای وطنم میمیرم
مدعی نیستم این مردم مدیون منند
یا بدهکار زمین ریختن خون منند
وصیت میکنم از حرمت خود کم نکنید
پیش دستی که مرا کشت، سری خم نکنید
سختتان است اگر بیتن و بیسر باشید
لااَقل با پدرم مثل برادر باشید
وطن ای ماهی در خون تنم یادم باش
ای حجاب پریانت کفنم یادم باش
کفن من که حجاب پریات خواهد بود
خون من مثل گل روسریات خواهد بود
ای وطن! سوختم از غیرت و خاموش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم
#مهدی_مردانی
امام صادق (علیهالسلام):
اَلْعِلْمُ جُنَّةٌ
دانش، سپر است.
الکافی، ج۱، ص۲۵
چون صبح، کلید آسمان میدهدت
عطر خوشِ عمر جاودان میدهدت
از پا منشین در ره دانش ای دوست
علم است که در بلا، امان میدهدت
#علی_اصغر_دلیلی_صالح
امام صادق (علیهالسلام):
شَفَاعَتُنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِصَلَاتِهِ
شفاعت ما به کسی که نماز را سبک شمارد، نمیرسد.
فلاح السائل، ص۱۲۷
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
آن کس که نماز را سبک بشمارد
هرگز به شفاعت امامان نرسد
#علی_اصغر_دلیلی_صالح
امام صادق (علیهالسلام):
مَنْ صَلَّى وَ لَمْ یُصَلِّ عَلَى النَّبِیِّ (صلیاللهعلیهوآله) وَ تَرَکَ ذَلِکَ مُتَعَمِّداً فَلَا صَلَاةَ لَه
هر کس نماز بخواند و از روی عمد بر #پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) #صلوات نفرستد، نمازش پذیرفته نیست.
تهذیب الأحکام، ج۴، ص۱۰۹
بی مهر نبی و آل او دل، دل نیست
در سینه به غیر مشتی آب و گل نیست
رنگ صلوات اگر نگیرد، هرگز
معراج نماز عاشقان کامل نیست
#محمدجواد_غفورزاده
دلا بکوش که آیینه خدات کنند
به خود بیایی و از دیگران جدات کنند
بکش ز سینهات آهی اگر حواله شود
بریز قطرهٔ اشکی اگر برات کنند
اگر خلاف رضای خدا قدم نزنی
به اشک چشم تو البته التفات کنند
تو روزها گره از کار غنچه وا کردی؟
که رهروان وفا نیمهشب دعات کنند
کمر به تزکیه نَفْس بستهای که تو را
مقیم خیمه «آتیتُم الزّکاة» کنند
اگر چو «حُر» ز رهِ اشتباه برگردی
تو را در آینهٔ عشق، محو و مات کنند
به سوی کعبهٔ دلها سفر توانی کرد
اگر به حال خود این همرهان رهات کنند
کبوتران مهاجر دم از عطش نزنند
اگر که مشقِ سفرنامهٔ فرات کنند
سفر به محضر محبوب شرطها دارد
«حبیب» باش که دعوت به کربلات کنند
سفینههای سعادت اگرچه بسیارند
یکی از آن همه را کشتی نجات کنند
کسی که در ره جانان ز جان گذشت او را
مدار گردش منظومۀ حیات کنند
«شفق» اگر نکنی در خلوص کوتاهی
بلندمرتبه چون «قاسم رسا»ت* کنند
#محمدجواد_غفورزاده
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شادروان دکتر قاسم رسا ملک الشعراء آستان قدس رضوی
به شهیدان روشنایی...
یک بار دیگر بازى دار و سر ما
تابیده خون بر آفتاب از پیکر ما
ما را بکش! شور خطر در سینه ماست
ما را ... شهادت عادت دیرینه ماست
نسل شهیدانیم، خو داریم با خون
در روز هیجا ما وضو داریم با خون
با داغ، با غم، با جنون ما را سرشتند
تاریخ را با خط خون ما نوشتند
این دهمزنگ، این مقتل اجدادى ماست
این محبس غم شاهد آزادى ماست
ما را نترسانید! در ما شعله جاریست
در رگ رگ هر شخص ما خون مزارىست
از خون ما امروز گلگون کوه و دشت است
راهى که با خون رنگ شد بىبازگشت است
#سیدضیاء_قاسمى
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
امیر قافلهٔ اشک چشم بیدار است
به دست هر صدفی رشتهٔ گهر ندهند
هوای چشم تو ای گل هنوز بارانیست
چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند؟
مباد خون تو ای گل، نصیب خار مباد
به دست هر مژهای پارهٔ جگر ندهند
ز شرم روی تو گلها ز شاخه میریزند
بگو که قافله را از چمن گذر ندهند
به دست سرو اماننامهٔ تهیدستیست
که گفته است که آزادگان ثمر ندهند؟
مراد اهل نظر گنج بینیازیهاست
به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند
مرید اهل نظر شو که از بلندی طبع
بهای جام سفالین به جام زر ندهند
چه جای ناله که در بارگاه استغنا
مجال آه به دلهای شعلهور ندهند
چو شمع رشتهٔ باریک عمر میسوزد
چرا مجال به «پروانه» تا سحر ندهند؟
#محمدعلی_مجاهدی
ای سرّ تو در سینهی هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟
#ابوسعید_ابوالخیر
آه ای بغض فروخورده کمی فریاد باش
حبس را بشکن، رها شو، پر بکش، آزاد باش
گاه گاهی با زبان تیغ حرفت را بزن
با توام آیینه، با سنگین دلان فولاد باش
داد مظلومان #کشمیر است این، کاری بکن
هم وطن! با شیعیان مرتضی همزاد باش
خون بعضیها مگر از دیگران رنگینتر است؟
آه، با وجدان! ز قید رنگها آزاد باش!
با سکوتت هم صدای بیتفاوتها نشو
داد کن با داد خود ویرانگر بیداد باش
دست روی دست مگذار و تماشاچی نباش
یا که مشتی آهنین، یا دست استمداد باش
آری ای #کشمیر... خونت آیه پیروزی است
لابلای زخمها و اشکهایت شاد باش
#محمد_رسولی