شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۸۱ مطلب با موضوع «سایر موضوعات» ثبت شده است

گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو
رخسار خود نکرده پدیدار، بگذرد

بگذشت از کنار من آن‌سان که بوی گل
دامن‌کشان ز ساحت گلزار بگذرد

در باغ گل نمی‌نهد از خویش جای پا
از بس که چون نسیم، سبکبار بگذرد

گفتم: دمیده پیش تو، خورشید را ببخش
گفتا: مگر خدا ز خطاکار بگذرد!

غافل ز دوست یک مژه بر هم زدن مباش
آیینه‌شو که فرصت دیدار بگذرد

دردا که بی‌فروغ دل‌آرای روی دوست
هر روز ما به رنگ شب تار بگذرد

سرشار از تجلی یارند لحظه‌ها
حیف است عمر ما که به تکرار بگذرد...

این‌جا کسی به فیض تماشا نمی‌رسد
تا خود چه‌ها به طالب دیدار بگذرد!

گر در ولای آل علی صرف می‌شود
از خیر عمر بگذر و، بگذار بگذرد

ای کاش این دو روزۀ باقی ز عمر نیز
در صحبت ائمۀ اطهار بگذرد

امشب بیا به پرسش «پروانه» ای عزیز
زان پیشتر که کار وی از کار بگذرد

#محمدعلی_مجاهدی
#گلنفسی‌ها

خوشا آنان که جانان می‌شناسند
طریق عشق و ایمان می‌شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می‌شناسند

#علیرضا_قزوه

برداشت به امّید تو ساک سفرش را
ناگفته‌ترین خاطرۀ دور و برش را

برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظۀ آخر پسرش را

برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دلِ شعله‌ورش را

پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را

این کرب‌وبلا نیست دمشق است،که هربار
یک‌جور شکسته دل هر رهگذرش را

آیا تن بی‌جان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را

در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...

#طیبه_عباسی_ترابی

#شهادت‌نامه

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود
بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار سر

ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر

کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشتۀ بسیار سر

لیلةالقدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار سر

در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می‌کند پندار پا تا می‌کند رفتار سر

حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار سر

شمع بی‌سر زنده می‌ماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار، سر

جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر می‌شود خورشیدِ شامِ تار، سر

چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار سر

دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار سر

زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار سر

آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر

#محمد_زارعی

قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!

خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانۀ میدان کارزار بایست!

نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانۀ‌ بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!

بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!

#سجاد_سامانی

تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم

لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم

گر چه دریا، تا بخواهی، بی‌وفایی کرده است
ما به دست دوستی، دست برادر می‌دهیم

هیچ‌کس در خاطر ما، نازنین‌تر از تو نیست
آری، این پروانه را هم، سوی تو پر می‌دهیم

سر اگر افتاده، ذکر تو نمی‌افتد ز لب
بی‌گلو هم، نام زیبای تو را سر می‌دهیم


#کریم_رجب_زاده

#خون_تو_پایان_نداشت

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!...

تیغ بارد اگر آنجا که بود جلوۀ دوست
تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است‏

تشنه‌لب، جان به لب آب سپردن سهل است
تشنۀ وصل کند یاد ز کوثر عجب است‏

تنِ بى‌سر عجبى نیست گر افتد روى خاک
سرِ سرباز ره عشق به پیکر عجب است‏

#عبدالجواد_جودى
#خون_تو_پایان_نداشت

تقدیم به #شهید_عباس_بابایی

پرنده کوچ نکرده‌ست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است

همین پرندهٔ سنگی که شکل غربت توست
همین پرنده که بی پر زدن پریشان است

دگر نمی‌پرد از درد این هواپیما
که در محاصرهٔ اوج راه‌بندان است

خوشا به خلوت گنجشک‌ها که می‌دانند
چقدر پر زدن از شانهٔ تو آسان است

فرا نمی‌پرد از ارتفاع گندم‌زار
پرنده‌ای که شب و روز در پی نان است

خوشا به حال هر آن‌کس که مثل تو پر زد
برای هر که پری داشت، شهر زندان است

و آسمان وصیت‌نامهٔ تو بود آری
شناسنامهٔ تو برگ برگ قرآن است

عقاب شهر به این راحتی نمی‌میرد
که آشیانهٔ او آسمان ایران است

نگاه کن تندیست درست مثل خودت
هنوز هم که هنوز است مرد میدان است

#مهدی_مردانی
#پایین_پای_ابیات


از خاک می‌روم که از آیینه‌ها شوم
ها می‌روم از این منِ خاکی جدا شوم

من زادۀ زمینم و تا عرش می‌روم
پر می‌کشم، مسافر اُمُّ‌القُرا شوم

این چند روز، فرصت خوبی‌ست تا که من
از چند سال بندگی تن جدا شوم

تا نقطهٔ عروج دل خویش پر زنم
از خود جدا شوم، همه محو خدا شوم

با جامه‌ای سپیدتر از بخت آفتاب
از تیرگی این همه ظلمت رها شوم

لب را به ذکر قدسی لبیک وا کنم
با اهل آسمان و زمین هم‌صدا شوم

در لحظهٔ طواف بگردم به گِرد یار
سرگشته چون تمامی پروانه‌ها شوم

در جستجوی زمزم جوشان عاشقی
از مروه تا صفا بروم، باصفا شوم

حرف تمام شعر همین است؛ این که من
در خود فرو بریزم و از نو بنا شوم

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

چشم تو باز شد و صاعقه آرام گرفت

پلک بر هم زدی و عشق سرانجام گرفت


عالم از شیوهٔ فرزانگی‌ات پند آموخت

شاعر از طرز سخن گفتنت الهام گرفت


خرم آن باد که در موی تو پیچید و گذشت

خرم آن نغمه که از کوی تو پیغام گرفت


قلمت حکم تبر داشت بر اندیشهٔ کفر

مکتبت عطر خوش سنگر اسلام گرفت


یک جهان با دم خورشید تو روشن شده است

گرچه تقدیر، تو را از سر این بام گرفت


آن‌قدر روی تنت دشت شقایق رویید

که شفق از گل پیراهن تو وام گرفت


سال‌ها مرغ شهادت به هوایت پر زد

تا شبی آمد و بر شانه‌ات آرام گرفت


#زهرا_شعبانی

#راز_منور