شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۸۱ مطلب با موضوع «سایر موضوعات» ثبت شده است

به سیل اشک می‌شوییم راه کارون‌ها را
هنوز از جبهه می‌آرند تابوت جوان‌ها را

امان از این‌چنین سوزی که در داغ عزیزان است
امان از این‌چنین داغی که می‌بُرّد امان‌ها را

به ما با چشم و ابرو گفته بودند از چنین روزی
دریغا دیر فهمیدیم آن خط و نشان‌ها را

به دنبال جوان خوش قد و بالای خود بودیم
غریبانه ولی بردیم با خود استخوان‌ها را

اگر دریا نمی‌گنجد به کوزه، با چه اعجازی
میان چفیه پیچیدند جسم پهلوان‌ها را؟

خبر دادند یوسف‌ها به کنعان باز می‌گردند
ندانستیم با تابوت می‌آرند آن‌ها را

به روی شانۀ لرزان مردم یک به یک رفتند
خدا از شانۀ مردم نگیرد این تکان‌ها را

#میلاد_عرفان_پور

امام صادق (علیه‌السلام):
إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ
هنگامی که روز قیامت فرا رسد، خدای  عَزَّ وَ جَلَّ مردمان را در صحرایی وسیع و هموار جمع می‌کند و مقدمات سنجش اعمال فراهم می‌شود. پس خون شهیدان با قلم عالمان سنجیده می‌شود و قلم عالمان بر خون شهیدان برتری می‌یابد.
من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۹۹

از علم شود مرد خدا حق‌بین‌تر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگین‌تر
سنجند اگر مداد دانشمندان
از خون شهید می‌شود سنگین‌تر

#محمدجواد_غفورزاده

گر چه با کوه گران‌سنگ گناه آمده‌ایم
لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمده‌ایم

بر سیه‌کاری ما هر سر مویی‌ست گواه
گر چه خاموش ز اقرار گناه آمده‌ایم...

شب ظلمانی ما نامه‌سیه چون مانَد؟
که به جولان‌گه آن رویِ چو ماه آمده‌ایم

سبز کن بار دگر مزرع بی‌حاصل ما
گر چه مستوجب آتش چو گیاه آمده‌ایم...

جان ما را به نگهبانی عصمت دریاب
که ز کوته‌نظری بر لب چاه آمده‌ایم

رحم کن بر نفَس سوختۀ ما یارب!
که در این راه، عنان‌ریز چو آه آمده‌ایم

نیست ممکن که شود خدمت ما پا به رکاب
با قدِ خم شده آخر همه راه آمده‌ایم...

پاک کن از خودی، آیینۀ خودبینی ما
که به درگاه تو از خود به پناه آمده‌ایم...

نیست انصاف، نظربسته گذشتن از ما
به امیدی به سر راه نگاه آمده‌ایم

«صائب» این آن غزل «حافظ» والا گهر است:
«که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم»

#صائب_تبریزی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه

شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه

کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یک‌دل ما را، پشیمان نه

سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه

یکی فریاد می‌زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه

یکی فریاد سر می‌داد بر پیکر سری دارم
که آن را می‌سپارم دست تیغ و بر گریبان نه

برای او که کشتن را صلاح خویش می‌داند
تفاوت می‌کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه

دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!

کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!

گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی این‌بار جمع ما پریشان، نه!

به جمهوری اسلامی ایران گفته‌ایم «آری»
به هر چه غیر جمهوری اسلامی ایران: «نه»

کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می‌شود تحریم، کتمان نه

دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه!

#محمدحسین_ملکیان

حضرت فاطمه (علیهاالسلام):
إِنَّ الْحَیَاءَ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ
همانا حیا از ایمان است و نتیجۀ ایمان، بهشت می‌باشد.
الکافی، ج۲، ص۱۰۶

در دست سپیده، برکاتی دگر است
پیغام سحر را، کلماتی دگر است
ای آن که امید زندگانی داری
در روشنی حیا، حیاتی دیگر است

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

🌷 تقدیم به #حاج_احمد_متوسلیان

در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست

گفتی: جگر شیر ندارید، نیایید
گفتی: که در این راه، همیشه خطری هست

شرم است در آسایش و از پای نشستن
جُرم است زمینگیری، اگر بال و پری هست

«آن را که خبر شد، خبری باز نیامد»
این بی‌خبری داده خبر، که خبری هست
 
از من اثری نیست که جامانده‌ام اما
هر جا که نظر می‌کنم از تو اثری هست

تو رفتی و گفتی که شرف، مرز ندارد
این سو در اگر بسته شد، آن سو که دری هست
 
رفتی و به زینب قسم! از نسل تو امروز
در شام و حلب، لشکر فریادگری هست

در راه تو، وقتی پدری باز نگردد
در بردن میراث تفنگش، پسری هست

سردار! سواران حرم، مثل تو رفتند
تا نام حسین است به سربند، سری هست

#قاسم_صرافان
#خط

جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع...

گر چه با شمع و چراغ این آستان بیگانه است
الفتی با مهر و ماه آسمان دارد بقیع

گرچه محصولش به‌ظاهر یک نیستان ناله است
یک چمن گل نیز در آغوش جان دارد بقیع

گرچه می‌تابد بر او خورشید سوزان حجاز
از پر و بال ملائک سایبان دارد بقیع

می‌توان گفت از گلاب گریهٔ اهل نظر
بی‌نهایت چشمهٔ اشک روان دارد بقیع

بشکند بار امانت گرچه پشت کوه را
قدرت حمل چنین بار گران دارد بقیع

تا سر و کارش بود با عترت پاک رسول
کی عنایت با کم و کیف جهان دارد بقیع

این مبارک بقعه را حاجت به نور ماه نیست
در دل هر ذره خورشیدی نهان دارد بقیع

اینکه ریزد از در و دیوار او گرد ملال
هر وجب خاکش هزاران داستان دارد بقیع

چون شد ابراهیم، قربان حسین فاطمه
پاس حفظ این امانت را به‌جان دارد بقیع

فاطمه بنت اسد، عباس عم، ام البنین
این همه همسایهٔ عرش‌آستان دارد بقیع

در پناه مجتبی، در ظل زین العابدین
ارتباط معنوی با قدسیان دارد بقیع

باقر علم نبی و صادق آل رسول
خفته‌اند آنجا که عمر جاودان دارد بقیع

قرن‌ها بگذشته بر این ماجرا اما هنوز
داغ هجده‌ساله زهرای جوان دارد بقیع

کس نمی‌داند چرا یا قرة عین الرسول
منظر فصل غم انگیر خزان دارد بقیع

آخر اینجا قصه‌گوی رنج بی‌پایان توست
غصه و غم کاروان در کاروان دارد بقیع

خفته بین منبر و محرابی اما باز هم
از تو ای انسیة حورا، نشان دارد بقیع

راز مخفی بودن قبر تو را با ما نگفت
تا به کی مهر خموشی بر دهان دارد بقیع؟

شب که تنها می‌شود با خلوت روحانی‌اش
ای مدینه انتظار میهمان دارد بقیع

شب که تاریک است و در بر روی مردم بسته‌اند
زائری چون مهدی صاحب زمان دارد بقیع

کاش باشد قبضهٔ خاکم در آن وادی «شفق»
چون ز فیض فاطمه خط امان دارد بقیع

#محمدجواد_غفورزاده

غمگین مباش ای هم نفس که همدمی نیست
عشق علی در سینه‌ات جرم کمی نیست

بر پیکر ما باز زخم تازه‌ای هست
زخمی که بر آن تا قیامت مرهمی نیست

وقتی که همراز تو سِرّ الله باشد
دیگر چه باک از این که دل را محرمی نیست

با «انتم الاعلون» غربت را به سر کن
کو آن که می‌گوید دلیل محکمی نیست

سرمشق ما همواره ذکر یا حسین است
تا هم‌رکاب ماست عشق او غمی نیست

هم صحبت دریا اگر باشد چه حاصل
چشمی که از اندوه تو بر آن نَمی نیست

#سیدعلیرضا_شفیعی


ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است

روز عید است و قنوت است و دعای من و تو
اهل جود و جبروت است خدای من و تو...

و له الشکر که یک ماه مرا مهمان کرد
و له الحمد گناهان مرا پنهان کرد

بسته شد پنجرهٔ عرشی راز رمضان
الوداع ای سحر راز و نیاز رمضان

الوداع ای شب الغوث شب خَلِّصنا
شب قدری که نشد قدر بدانیم تو را

بزم قرآن به سر و بندگی درگاهش
لیلة القدر و نوای «بک یا اللهش»

دم گرفتیم شب گریه به آواز جلی
«بعلیٍ بعلیٍ بعلیٍ بعلی»

دم گرفتیم به ذکری ابدی و ازلی
«بحسین بن علیٍ بحسین بن علی»

سخت دلتنگ توایم ای مه کامل! رمضان!
ای که از همدمی‌ات نرم شد این دل، رمضان

الوداع ای که لبم را به عطش خوش کردی
در دلم شوق گنه بود تو خامُش کردی

تشنگی را تو چشاندی به من از روی کرم
تا ز یادم نرود تشنگی اهل حرم

یا رب ار هست مرا جرم نبخشیده هنوز
عیدی‌ام را بده و در گذر از آن امروز


کاش فیض سحر و روزه بماند با ما
نور این طاعت سی روزه بماند با ما

دل ببندیم به شیرینی امساک ای کاش
روزی ما نشود لقمهٔ ناپاک ای کاش

ای خوشا روزهٔ هر روزهٔ چشم و دل و کام
ای خوشا شیوهٔ پرهیز ز شبهه، ز حرام

نگذاریم که آید به سر سفره ما
لقمهٔ دوزخی «رشوه» و زَقّوم «ربا»

پی هر لقمه مبادا که دهان بگشاییم
ما که پروردهٔ نان و نمک مولاییم

کار و همت همهٔ رنگ و بوی این خاک است
عرق کارگران آبروی این خاک است

به عمل کار برآید به سخندانی نیست
پینهٔ دست کم از پینهٔ پیشانی نیست

کارگر، گرچه عرق، آب وضویش باشد
عرق شرم مبادا که به رویش باشد

آه از آن دست پر از پینه که حسرت بکشد
پدری کز زن و فرزند خجالت بکشد


ای نشسته صف اول! نکنی خود را گم
پی اقدام تو هستند هنوز این مردم

چند روزی تو مقامی به امانت داری
منصبت را نکند طعمهٔ خود پنداری

راه می‌جویی اگر، شیوهٔ مولاست دلیل
قصهٔ آهن تفتیده و دستان عقیل...

پلک بر هم مگذارید که فرصت رفته‌ست
پلک بر هم زدنی فرصت خدمت رفته‌ست

ما نه آنیم که آموختهٔ غرب شویم
پی هر وسوسه‌ای سوختهٔ غرب شویم

سیلی از کوخ‌نشین، کاخ‌نشین خواهد خورد
و زمین‌خوار سرانجام زمین خواهد خورد...


اگر از غرب رسد نسخه، خودش بیماری‌ست
قرص خواب است ولی چارهٔ ما بیداری‌ست

تا ابد تربیت از مهر ولی می‌گیریم
مشق از غیرت ابروی علی می‌گیریم

ما بر آنیم که در مکتب او دیده شویم
با علی اصغر و قاسم همه فهمیده شویم

تا ابد سستی تسلیم مبادا با ما
وحشت از حربهٔ تحریم مبادا با ما...

عهد با دزد سر گردنه بستیم ای دوست
بارها عهد شکست و نشکستیم ای دوست

هر چه می‌شد بَرَد از کیسهٔ ما بُرد که بُرد
«بُرد بُرد» این بُوَد آری همه را بُرد که بُرد

گفته بودند که دشمن به تجارت آمد
پیر ما گفت که البتّه به غارت آمد

خواب دیدند صَلاح از طرف بیگانه‌ست
به خود آییم نجات همه در این خانه‌ست

کارزار است، قدم قاطع و محکم بردار
سخن از صلح بگو، اسلحه را هم بردار!

راه ما راه حسین است و به خون روشن شد
تکیه بر تیغ زد آن دم که جهان دشمن شد

نه به دل راه بده واهمه از اخم عدو
نه دلت غنج رود باز به لبخندی از او

دل به لبخندش اگر باخته‌ای، باخته‌ای!
گر ز اخمش سپر انداخته‌ای باخته‌ای!

غم مخور، سست مشو، با صف اعدا بستیز
مژدهٔ «لا تهنوا» می‌رسد از جا برخیز

تا بدانند که هان لشکر احمد ماییم
رزمجویان و دلیران محمد ماییم

ذوالفقار علوی بود برون شد ز نیام
مرحبا، دست مریزاد، سپاه اسلام...

اینکه چون صاعقه آمد به سرت تکفیری
ذوالفقار است که از غرّش آن می‌میری...

نوش جان همه‌تان سیلی شش موشک ما
که صدایش برسد تا به ریاض و حیفا

این قدَر بمب نچسبان به کمر، ای نامرد!
صبر کن موشک ما منفجرت خواهد کرد

ای ابوجهل که در کشتن خود استادی
خر دجالی و افسار به صهیون دادی

ای سیه‌روی که از نفت سعود آمده‌ای
بچه‌ابلیس که از ناف یهود آمده‌ای

دشمن از ابلهی‌اش در طمع خام افتاد
تشت رسوایی‌اش اما ز سر بام افتاد...

رقص شمشیر چو در خیمهٔ دشمن برپاست
سپر انداختن و طعنه به شمشیر خطاست

آری آرامش ما مرد خطر می‌طلبد
صبح پیروزی ما خون جگر می‌طلبد

«می‌وزد از همه جا بوی گل یاس شهید
از کجا آمده‌اند این همه عباس شهید

ذوالجناح از نفس این‌بار نخواهد افتاد
علم از دست علمدار نخواهد افتاد»

در دفاع از حرم، آیینهٔ آن سقاییم
همچو عباس، علمدار ولایت ماییم

این زره پشت ندارد منگر برگردیم
تیغ در دست، به ره، منتظر ناوردیم

قدس ای قبلهٔ آغاز که پایان با توست
مهر باطل شدن فتنهٔ شیطان با توست

تو کلید همهٔ گمشدگی‌ها هستی
قدس ای قدس! تو آزادی دنیا هستی

منشینید به غم، شام بلا می‌گذرد
راه ما از سفر کرببلا می‌گذرد

شعر مشترک از:
#علی_محمد_مودب
#محمدمهدی_سیار
#میلاد_عرفان_پور
#رضا_وحیدزاده

زندگی جاری‌ست، در سرود رودها شوق طلب زنده‌ست
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده‌ست

خاک، حاصلخیز، باغ‌های روشن زیتون بهارانگیز
دشت‌ها شاداب، در شکوه نخل‌ها ذوق رطب زنده‌ست

چون شب معراج، قبله‌گاه دور دست ما گل‌افشان ست
وادی توحید، در وفور چشمه‌های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانهٔ پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیف‌های نیمه‌شب زنده‌ست

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌های عشق در آیینه‌ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده‌ست

خیمه در خیمه، لالهٔ داغ شهیدان روشن است اما
گریه‌ها خندان، شادمانی‌ها در این رنج و تعب زنده‌ست

مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست‌های شوق، در قنوت گریه‌های مستحب زنده‌ست

شرق بیدار است، در جهان از هم صدایی‌ها خبرهایی‌ست
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل‌های ادب زنده‌ست

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده‌ست

باد می‌آید، بوی گل‌های حماسی می‌وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده‌ست

#زکریا_اخلاقی