شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۹۲ مطلب با موضوع «قالب :: رباعی» ثبت شده است

با اشک تو رودها درآمیخته‌اند
از شور تو محشری بر انگیخته‌اند
ای تشنه‌لبی که اِذن باران با توست!
از شرم تو ابرها عرق ریخته‌اند

#میلاد_عرفان_پور


آن کشته که دین زنده ز نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
فرض است بر او گریه ولی برتر از آن
سرمشق گرفتن از مرامش باشد

#سیدرضا_مؤید

عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
تا پاک شود زمین ز ابناء یزید
همواره حسین مقتدا بایدمان

#سیدحسن_حسینی

معشوق علی‌اکبری می‌طلبد
گاهی بدن و گاه سری می‌طلبد
تقویم پر از فرصت عاشورایی‌ست
هر روز حسین یاوری می‌طلبد

#پروانه_بهزادی_آزاد

یک روز به هیأت سحر می‌آید
با سوز دل و دیدهٔ تر می‌آید
یک‌روز به انتقام هفتاد و دو شمس
با سیصد و سیزده قمر می‌آید

#عباس_احمدی

پیغمبر درد بود و هم‌درد نداشت
از کوفه به‌جز خاطره‌ای سرد نداشت
می‌گفت: خدایا که بگوید به حسین
این شهر هزارکوچه، یک مرد نداشت

#محمدعلی_جوشایی

تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود

#احد_ده_بزرگی

شعر از مه و مهرِ شب‌شکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا خاطرهٔ مباهله گم نشود
پیوسته سخن سخن سخن باید گفت
 
آیات چو آفتاب از خاور نور
نازل شده بر سینهٔ پیغمبر نور
ابناء و نساء و اَنفُس اَقدَس حق
یعنی حسنین و علی و کوثر نور
 
آن پنج وجود صاحب عصمت حق
یعنی همه عصارهٔ خلقت حق
کردند فنا بنای اُسقف‌بازی
با هیمنهٔ شگفت و با هیبت حق

مهری که به شأنش آمد از حق لولاک
روشن شده از جلوهٔ رویش افلاک
با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد
تا ریشهٔ تثلیث برآرد از خاک 

فرماندهٔ جنگ، مصطفی بود آن‌روز
سردار سپاه، مرتضی بود آن‌روز
لشکر حسنین و فاطمه پشتیبان
در عرصه، سلاحشان دعا بود آن‌روز

آن‌روز نه سنگ و چوب و نه سنگر بود
نه نیزهٔ جان شکار و نه خنجر بود
پیروزی پنج تن به اهل نجران
از باور بالندهٔ بارآور بود

با ذکر علی‌الدوام،آن پنج نفر
کردند به پا قیام، آن پنج نفر
با باور خود به مشرکین حجت را
کردند به حق تمام، آن پنج نفر

فرمود نبی: علی ولی الله است
خورشید ولایت و دلیل راه است
زهرا است دل من و حسن دلبندم
عشق است حسین و عشق حق دلخواه است

مهر آمد و پشت شب بیداد شکست
اندیشه تثلیثی شیاد شکست
هنگام مباهله ز اعجاز رسول
هم اُسقف و هم صلیب فولاد شکست

اُسقف که گل روی محمد را دید
افتاد صلیبش از کف و جامه درید
گفتا که به حق و راستی در انجیل
حق کرده وجود اَقدَسَت را تایید

تنها نه که بر مسیح ترفند زدیم
بر گریه خلق خسته لبخند زدیم
ای ختم رسل ببخش ما را که دگر
دل را به ولایت تو پیوند زدیم

با آن‌که گرفتار توهم هستیم
در پیچ و خم خیال خود گم هستیم
از عاقبت مباهله می‌ترسیم
کوتاه سخن، اهل تفاهم هستیم

پیش تو صلیب را شکستن عشق است
بر خاک، به درگهت نشستن عشق است
زُنار بلند عقل خود را با صِدق
بر رشته دامن تو بستن عشق است

با اهل جدل مجادله باید کرد
با تیغ زبان مقابله باید کرد
بر منطق وحی سر اگر نسپردند
بی‌چون و چرا مباهله باید کرد

#احد_ده_بزرگی

آیینه‌اش از غبارها تار نبود
بر لوح دلش به غیر دلدار نبود
بر دار زبان او بریدند ولی
از گفتن عشق دست بردار نبود

#میثم_مؤمنی_نژاد

چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوه‌ی دُرّ سفتن توست
هر چند رطب‌های تو شیرین باشد
شیرین‌تر از آن علی علی گفتن توست

#میثم_مؤمنی_نژاد