شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

یوسف، ای گمشده در بی‌سروسامانی‌ها!
این غزل‌خوانی‌ها، معرکه‌گردانی‌ها

 سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمعند، چه شهری، چه بیابانی‌ها
 
چیزی از سورۀ یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی‌ها

همه در دست، ترنجی و از این می‌رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی‌ها...

«این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانۀ اوست؟»
این چه پروانه که کرده‌ست پرافشانی‌ها؟

یوسف گمشده! دنبالۀ این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریبند نیستانی‌ها

بوی پیراهن خونین کسی می‌آید
این خبر را برسانید به کنعانی‌ها

#مهدی_جهاندار
#عشق_سوزان_است

زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه

بهاری می‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید
گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه

بگو چله‌نشینان زمستان را که برخیزند
به استقبال می‌آییمت ای عید از همین دی ماه

به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه

به استهلال می‌آییمت ای عید از محرم‌ها
به روی بام‌ها هر شام با آیینه و با آه...

سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان
گلویی تر کنید ای تیغ‌های تشنه، بسم‌الله!

#محمدمهدی_سیار
#حق_السکوت

نمازی خوانده‌ام در بارش یک‌ریز ترتیلش
فدای عطر حول حالنای سال تحویلش

کلید آسمان در دست، مردی می‌رسد از راه
پر است از معنی آیات ابراهیم، تنزیلش

زمین هر روز فرعونی دگر در آستین دارد
دعا کن هر سحر آبستن موسی شود نیلش

زمان اسب سپید مهدی موعود را ماند
به گردش کی رسد بهرام ورجاوند با فیلش

زمین یک روز در پیش خدا قد راست خواهد کرد
به قرآنی که گل کرده‌ست از تورات و انجیلش


#علیرضا_قزوه
#سوره_انگور


اگر چه زود؛ می‌آید، اگر چه دیر؛ می‌آید
سوار سبزپوش ما به هر تقدیر می‌آید

همان خورشید موعودی که در روز طلوع او
حدیث صبح صادق می‌شود تفسیر، می‌آید

زمین آبی‌تر از این آسمان‌ها می‌شود وقتی
که آن آیینۀ سبز «خدا - تصویر» می‌آید

شکوه مهربانی که نگاه نافذش حتی
به روی سنگ‌ها هم می‌کند تأثیر، می‌آید

در اعماق نگاهش می‌توان خشمی مقدس دید
دلش لبریز از مهر است و با شمشیر می‌آید

چنان با ضربه‌های حیدری اعجاز خواهد کرد
که از دیوار هم گل‌نغمۀ تکبیر می‌آید

دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است
نه قدری زودتر از آن نه با تأخیر می‌آید

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

لب ما و قصۀ زلف تو، چه توهمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ‌العُلی به کمالِ» تو، «کشف‌الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی...

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازی‌ام، و نی‌ام اگر بنوازی‌ام
به نسیم یاد تو راضی‌ام نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم مکن تو که از تبار کرامتی

#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون

هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست

چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست
چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست

تویی که در همه ذرّات جلوه‌گر شده‌ای
هنور آینه، مبهوت بی‌شماری توست

بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟!
بگو کدام چکامه به استواری توست؟!

بیابیا که در این کوچه‌باغ دلتنگی
دلِ شکستۀ هر عاشقی، قناری توست

بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر
حَرا هر آینه در انتظار یاری توست

مرا امید ظهور تو زنده می‌دارد
و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست

بهار، هم‌نفس باغ‌های خرم توست
بهار، هم‌سفر چشمه‌های جاری توست


#جواد_محمدزمانی

آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟

نکشد ناز ستاره، نَبَرد منت ماه
هر که در سایۀ مهر تو اقامت دارد

محشر حُسن و ملاحت رخ نورانی توست
جلوۀ قامت تو، شور قیامت دارد

ذکر «قَد قامت» از آن بر لبم آید به نماز
که اشارت به تو و آن قد و قامت دارد

روشن از نور نبّوت، نه همین چهرۀ توست
مهربان شانۀ تو مُهرِ امامت دارد

تویی آن یار سفر کرده، که «حافظ» می‌گفت
«هر کجا هست خدایش به سلامت دارد»

چه حکایت کند از سوز دلم، چشمۀ اشک
«چشمِ از گریه نیاسوده علامت دارد»

گر «شفق» جام به دست آمده، عیبش مکنید
قطره‌ای، چشم به دریای کرامت دارد


#محمدجواد_غفورزاده

همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم

فرصتی هست که ما را شده توفیق، رفیق
نگر این دیدهٔ خودبین به خدا بگشاییم

وقت آن است که بر روی خود از روی خلوص
دری از رحمت حق را به دعا بگشاییم

شسته با خون جگر، گردِ گناه از رخ دل
روی آیینه به یین صفا بگشاییم

پای‌بند هوس و غفلت و شهوت تا چند
خیز کز پای خود این سلسله را بگشاییم

ماه تسبیح بُوَد بلکه به سر پنجهٔ ذکر
در بر نفس دگر مشت ریا بگشاییم

دیده یادآور داغ است بیا از دل خود
عقده با یاد امام و شهدا بگشاییم...

#محمد_موحدیان

چشمان منتظر خورشید، با خنده‌های تو می‌خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می‌خندد
 
با واژه‌های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می‌گیرد، بابا برای تو می‌خندد
 
بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می‌خندد
 
می‌آیی از گل و فروردین، از نص واقعه‌ای شیرین
آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو می‌خندد
 
ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می‌خندد
 
ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی‌تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می‌خندد
 
هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک‌نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می‌خندد
 
یک‌بار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو می‌خندد
 
این شعر هجرت من بوده، از مروه‌ای نفس آلوده
در چشم‌های زلال بیت، دارد صفای تو می‌خندد
 
#حامد_اهور

نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی
تو افزون‌تر از اندیشه، فراوان‌تر از اغراقی
 
وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی
ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی
 
به خوبی تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که می‌گوید «الا یا ایها الساقی»
 
تمام کودکان معراج را توصیف می‌کردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
 
چنان رفتی که حتی سایه‌ات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
 
فرار از تو فراری می‌شود در عرصۀ میدان
چنان رفتی که بعد از آن بخوانندت هوالباقی...
 
به سوی خیمه‌ها یا «عدتی فی شدتی» برگرد
که تو بی‌مشک سقّایی، که تو بی‌دست رزّاقی
 
شنیدم بغض بی‌گریه به آتش می‌کشد جان را
بماند باقی روضه درون سینه‌ام باقی

#سیدحمیدرضا_برقعی