شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

با ذکر یا کریم همه یاکریم‌ها
خواندند با تو یا علی و یا عظیم‌ها

تا بوده‌ام همیشه فقیر تو بوده‌ام
باشد حکایت من و تو از قدیم‌ها

باید تمام مردم دنیا گدا شوند
وقتی تویی کریم‌ترین کریم‌ها

هم سرخوشند از کلماتت فقیه‌ها
هم جرعه‌نوش بادهٔ فضلت حکیم‌ها

ای حاء و سین و نون شما ریشهٔ حسین
ای مقصد خدا ز الف لام میم‌ها

هم زنده‌اند از دم گرمت مسیح‌ها
هم در تکلمند به لطفت کلیم‌ها

تو با حسین نور نگاه پیمبرید
کوری چشم‌های حسود عقیم‌ها

حتی نوادگان حسن هم حسینی‌اند
کرب‌و‌بلاست مرقد عبدالعظیم‌ها

ما عاشقان قاسم و عبداللَه توایم
بر ما نگاه کن پدر این یتیم‌ها

من در بقیع حاجت خود را گرفته‌ام
آن گوشه کز نگاه تو دارد شمیم‌ها

#حسین_خدایار

رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژده‌ای دیگر و لطف دگری بهتر از این

گر چه باشد سپر آتش دوزخ، صومم
لیک با این همه دارم سپری بهتر از این

شب قدر رمضان، گر چه بسی پر قدر است
دارد این مه، شب قدر و سحری بهتر از این

مولد لؤلؤ پاک مَرَجَ البَحرَین است
نیست در رشتۀ خلقت گهری بهتر از این

مادرش فاطمه و باب گرامیش علی
چه کسی داشته اُمّ و پدری بهتر از این

رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخۀ طوبی ثمری بهتر از این

اسوۀ خلق زمین، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این

گفت خالق فَتبارک به خود از خلقت او
کلک ایجاد ندارد اثری بهتر از این

بگذر آهسته‌تر ای ماه حسن، ای رمضان!
عمر ما را نبود چون گذری بهتر از این

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
اُمتی را نبود راهبری بهتر از این

زنده گشته‌ست به این صلح موقت اسلام
نیست در حُسن سیاست هنری بهتر از این

لطف کن اذن زیارت که خدا می‌داند
بهر عشاق نباشد سفری بهتر از این

گر چه مشمول عنایات تو بوده است «حسان»
یا حسن! کن به محبان نظری بهتر از این

#حبیب_چایچیان
#فصل_کرامت

بر عفو بی‌حسابت این نکته‌ام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم «لا تَقنَطُوا» گواه است

هرگز نمی‌پسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بی‌پناه است

در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پرونده‌ام سیاه است

بازآمدم به سویت برگشته‌ام به کویت
این بندۀ فراری محتاج یک نگاه است

من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است

یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بی‌تو بودن یک‌عمر اشتباه است

یک یا اِلهی اَلْعَفو جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است

#غلامرضا_سازگار
#تسبیح_اشک

سوختیم از داغ غفلت، سوختیم ای خام‌ها!
دانه‌ها را چیده‌اند اما به سوی دام‌ها

هر که پای برگه‌ها را، مست، امضا می‌کند
پای خون را باز خواهد کرد در حمام‌ها

این جماعت نیست! جمعی از فراداهای ماست!
ساز خود را می‌زند تکبیرة‌الاحرام‌ها

ای مسلمان! دین نداری لااقل آزاده باش
کفرها گاهی شرف دارند بر اسلام‌ها

راه سختی پیش رو داریم بعد از کربلا
سنگ‌ها در کوفه‌ها، دشنام‌ها در شام‌ها

آه اگر مولا چراغ خیمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاریکی ابهام‌ها

آه از آن بزمی که بعد از لقمه‌های چرب و نرم
جام‌های زهر می‌نوشیم از «برجام»ها

تیغ شعرم تیز شد اما غلافش می‌کنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کام‌ها!

#زهرا_بشری_موحد

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی

خدایا، تمام مرا می‌برند
کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟

مرا غیر از این دل، نصیبی نبود
خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟

 دریغا، بهاران این باغ را
به گلزار آلاله‌ها می‌برند

 کجا ای حقیقت، تو را بنگرم
از این پس که آیینه را می‌برند...

 چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا
که بر شانه‌های عزا می‌برند

شگفتا که دریایی از نور را
چنین بر سر دست‌ها می‌برند

چه کردی که خاک تو را ای عزیز
از این پس برای شفا می‌برند

اماما، ببین روشنان فلک
غبار تو را توتیا می‌برند

سزاواری ای گل، که بر موج نور
تو را تا به عرش خدا می‌برند

#کاووس_حسنلی
#سوگنامه_امام_خمینی

تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو...

جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود
می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو

ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو

بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو

پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق
گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو

من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو

کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم
تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو

#زکریا_اخلاقی
#تبسم‌های_شرقی

به‌نام او که دل را چاره‌ساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است

چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را
به بسم‌الله، بسمل کن  دلم را

بگیر این دل، دل ناقابلم را
به امّیدی که بگدازی دلم را

بده حالی که حالی تازه باشد
که هر فصلش وصالی تازه باشد

مدد کن لحظه‌ای از خود گریزم
که تاریک است صبح رستخیزم

تمام فصل من شد برگ‌ریزان
بده داد منِ از خود گریزان

الهی سینه‌ای داریم پُر سوز
تبسم کن در این آیینه یک روز

تبسم کن، تبسم کن، الهی!
مرا در عطر خود گم کن، الهی!

من از کوه و درختی کم نبودم
شبی با من تکلم کن، الهی!

همه حیران، چون موساییم در طور
تجلی کن، شبی، یا نور، یا نور!

تجلی کن که ما گم‌کرده راهیم
ببخشامان که لب‌ریز از گناهیم

الهی سربه‌زیران تو هستیم
اسیرانیم، اسیران تو هستیم

اسیرانی سراسر دل‌پریشیم
الهی، ما گرفتاران خویشیم

الهی اَلاَمان از نَفْس بد کیش
اسیر تو گریزان است از خویش

دلم سرگرمِ کارِ هیچ‌کاری
امان از این پریشان‌روزگاری

نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار
گرفتارم، گرفتارم، گرفتار

دلا برخیز، از این بیهوده برخیز
به چشمانم چراغ گریه آویز

از آن ترسم که در روز قیامت
نیاید دل به‌کار سوختن نیز

الهی ما نیازیم و تو نازی
غم ما را تو تنها چاره‌سازی

الهی درد این دل را دوا کن
همین امشب مرا از من جدا کن

دعا کن یک سحر در خود برویم
بگویم آن چه را باید بگویم

دلم را شعلۀ آه سحر کن
مرا در یک دوبیتی مختصر کن

«الهی درد عشقم بیش‌تر کن
دل ریشم از این غم، ریش‌تر کن

از این غم گر دمی فارغ نشینم
به جانم صدهزاران نیشتر کن»

#علیرضا_قزوه
#سوره_انگور

آری همین امروز و فردا باز می‌گردیم
ما اهل آنجاییم، از اینجا باز می‌گردیم

با پای خود سر در نیاوردیم از این اطراف
با پای خود یک روز اما باز می‌گردیم

چون ابرها صحرا به صحرا برد ما را باد
چون رودها صحرا به صحرا باز می‌گردیم

این زندگی مکثی‌ست مابین دو تا سجده
استغفراللهی بگو، ما باز می‌گردیم

بین جماعت هم نماز ما فرادا بود
عمری‌ست تنهاییم و تنها باز می‌گردیم*

ما عاقبت «انا الیه راجعون» بر لب
از کوچۀ بن‌بست دنیا باز می‌گردیم

#محمدمهدی_سیار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* «و لقد جئتمونا فرادا کما خلقناکم اول مرة؛ همانا تنها به سوی ما آمدید، آن سان که در آغاز آفریدیمتان.» سوره انعام، آیه۹۴

یکی از همین روزها، ناگهان
تو می‌آیی از نور، از آسمان

تو می‌آیی و شب زمین می‌خورد
و قد می‌کشد نور، در آسمان

قفس با ظهور تو خط می‌خورد
زمین می‌شود سهم آزادگان

به سر می‌رسد فصل سرد سکوت
ترک می‌خورد بغض فریادمان

تو می‌آیی از فصل عدل علی
به تقسیم لبخند، تقسیم نان

تو از سمت توفان شبی می‌رسی
به دست تو تیغی عدالت نشان

تو می‌آیی و با سرانگشت تو
ورق می‌خورد سرنوشت جهان

تو در باغ آدینه گل می‌کنی
بهار عدالت، امام زمان!

#رضا_اسماعیلی
#آخرین_غزل