شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گل‌عذار من نیامد

برآوردند سر از شاخ، گل‌ها
گلی بر شاخسار من نیامد

چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد

جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد

همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد

چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد...

#عباس_کی_منش (مشفق کاشانی)

در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار می‌رسد اما بهار من! تو کجایی؟

چه برکتی، چه نویدی، چه سبزه‌ای و چه عیدی؟
به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی

مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان
محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی

مقدر است به فالم مدبّرانه بتابی
خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی

اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند
چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟

اگر چه حُسن‌فروشان به جلوه آمده باشند
تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی

دل از امیر سواران گرفته است بشارت
از آسمان خراسان شنیده است ندایی

خودت مگر که به زهرا توسلی کنی امشب
نمی‌رسد گل نرگس! دعای ما که به جایی

#قاسم_صرافان

ای چشم‌هایت جاری از آیات فروردین
سرشارتر از شاخه‌های روشنِ «والتّین»
 
لبخندهایت مهربان‌تر از نسیم صبح
پیشانی‌ات سرمشق سبز سورۀ یاسین
 
ای با تو صبح و عصر و شب «فی أحسَنِ التقویم»
ای بی‌تو صبح و عصر و شب دل‌مرده و غمگین
 
ای وعدۀ حتمی! بگو کی می‌رسی از راه
کی می‌شکوفد شاخه‌های آبی آمین؟
 
رأس کدامین ساعت از خورشید می‌آیی
صبح کدامین جمعه‌ها با عطر فروردین؟

#مریم_سقلاطونی

خرقه‌پوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند

پیش آیینۀ پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند

پی به یک غمزۀ اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند

بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند

قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند

بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند

#زکریا_اخلاقی

گل شمّه‌ای از آیۀ تطهیر تو باشد
گر آینه در آینه تکثیر تو باشد
 
خود کیستی ای سورۀ کوثر که حسینت
تا کرب‌وبلا رفت که تفسیر تو باشد
 
بر سفرۀ نان و نمکت دست علی هم
برداشت نمک را که نمک‌گیر تو باشد...
 
در آب به تصویر کسی زل زده عباس
عشقش فقط این است که تصویر تو باشد
 
ای دست پر از پینه ز چرخاندن دستاس
عالم همه در گردش تقدیر تو باشد
 
در خوابِ شهیدان جهان یکّه‌سواری‌ست
کی می‌رسد از راه که تعبیر تو باشد

#مهدی_جهاندار

شعرم به مدح حضرت زهرا رسیده است
روی زمین به عالم بالا رسیده است

باغ و بهار می‌چکد از بیت بیت من
شعرم شکوفه‌وار به زهرا رسیده است...

میلاد دختر گل و ریحان و روشنی‌ست
شعری شریف و شاد و شکوفا رسیده است

نوروز آمده‌ست به تبریک فاطمه
چون رودخانه‌ای که به دریا رسیده است

هستی، نجات یافتهٔ حُسن خلق توست
زیبایی و کمال به امضا رسیده است

حُسنت رسیده است به فریاد زندگی
خُلقت به داد مردم دنیا رسیده است

وقتی که مادر پدری، پیر اُمّتی!
شعرم به درک امّ ابیها رسیده است

#مرتضی_امیری_اسفندقه

دنیاست چو قطره‌ای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟

قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک، فردا زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود،
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا

طاها و علی دو بی‌کران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا

بر تخت جلال از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا زهرا

در آل کسا محور شخصیّت‌هاست
مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا

او سرّ خدا و لیلةالقدر نبی‌ست
خِیر دو سرا درخت طوبی، زهرا

سرسلسلۀ‌ نسل پیمبر، کوثر
سرچشمۀ‌ نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا!

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی‌ست برای شیعه، تنها زهرا

حیف است «حسانا» که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا

#حبیب_الله_چایچیان

می‌داد نسیم سحری بوی تنت را
از باد شنیدم خبر آمدنت را

صد مصر پُر از یوسف و یعقوب، ندارد
ای گم شده‌ام، رایحۀ پیرهنت را

هم‌چون دل ما بشکند آن دست که بشکست
ای سرو چمن! قامت دشمن شکنت را

امروز به هنگام عروج تو ملائک
گفتند به من قصّۀ پرپر زدنت را

گفتند که چون لالۀ پرپر شده‌ دیدیم
در روضۀ گل‌رنگ حسینی، حسنت را!

یک‌پارچه جان بیند و دل جای تن تو
صاحب‌نظری گر بگشاید کفنت را!

جسم تو همه جان شد و پیوست به جانان
دیگر ز چه گیریم سراغ بدنت را؟

#عباسعلی_مهدی
باز کن چشمان از اندوه مالامال را
چار داغ تازه داری، چارفصل سال را

پا به پای چار فصل داغ‌هایت مثل ابر
بارها خون گریه کردم، منتهی الآمال را...

داغ پشت داغ، پشت داغ، پشت داغ... آه
داغداران خوب می‌فهمند این احوال را

از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار
کم خدا انداخت بر دوش زنی این شال را

چار داغت را نیاوردی به رو، گفتی حسین
کرد بارانی سؤالت، روز استقبال را

عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست
او که از حق، جای دستانش گرفته بال را

مادر دریا ببخش این شعر در شأن تو نیست
کاش می‌بستم به مدحت این زبان لال را

#عباس_شاه_زیدی

فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید
مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود

چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد
برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود

به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود
گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود

چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین
-و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود

اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما
به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود

فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت
به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود
 
#سیدمهدی_موسوی