شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی

در هیئت کنیزی اولاد فاطمه
این‌گونه پا به خانهٔ مولا گذاشتی

می‌ریخت از نگاه تو احساس مادری
مرهم به زخم زینب کبری گذاشتی

«مولا صدا بزن، نه برادر! حسین را...»
این جمله را تو بر لب سقا گذاشتی

در کربلا برای دل سنگ کوفیان
چار آینه به رسم تماشا گذاشتی

با تو بقیع داغ دلش تازه شد که تو
پا جای پای غربت زهرا گذاشتی

پیش از تو نوحه، شور حماسی نمی‌گرفت
رسم خوشی‌ست آنچه که بر جا گذاشتی

از خوان نوحه‌خوانی تو آب می‌خورد
چشمان خیس ما که بر آن پا گذاشتی

#سیدمحمدجواد_میرصفی

بی‌تاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی

مادر! شنیده‌ام که تو در ازدحام زخم
جز ذکر یا حبیب به لب‌ها نداشتی

وقتی نسیم عشق وزیدن گرفته بود
جز آرزوی دیدن زهرا نداشتی

باور نمی‌کنم که در آن رستخیز درد
دستی برای یاری مولا نداشتی

آن لحظه می‌رسید به بالینت آفتاب
اما دریغ، چشم تماشا نداشتی

در مشک تشنه جرعهٔ آبی هنوز بود
اما توان بردن آن را نداشتی

تا خیمه‌های نور اگر آب می‌رسید
شرم از نگاه تشنهٔ، دریا نداشتی...

#منصوره_حسن_خانی


قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت
جز این اگر که بود، نشانی ز من نداشت

آن‌قدر مرد ساختمش تا در امتحان
یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت

نزدم چه افتخاری از این بیشتر که او
مثل عموش جعفر، دستی به تن نداشت

مانند پاره‌های دل دختر رسول
بر خاک‌های سوخته ماند و کفن نداشت

دارم چهار یوسف، در مصر کربلا
امّا مدینه‌ام سرِ کنعان شدن نداشت

هر کاروان که آمد و رفتم به شوقشان
همراه خویش بویی از آن پیرهن نداشت

#مهدی_فرجی

جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت
در کوچه‌باغ مرثیه‌ها خوشه‌چین نداشت

نجوای غمگنانه این مادر صبور
تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت

جز چشم او که چشمهٔ احساس شد، کسی
یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت

با آن‌که خفته بود به خون، باغ لاله‌اش
از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت

بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو
دلبستگی به واژهٔ ام‌البنین نداشت...

می‌گفت ای دلاور نستوه! ای رشید!
خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت

عباس من! که لالهٔ عباسی منی
ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت
 
ای ساقی حرم که عطش تشنهٔ تو بود
ساقی به جز تو سلسلهٔ «یا و سین» نداشت

عباس من! شنیده‌ام افتاده‌ای از اسب
تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت؟

بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود
کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت

والله، بعد زمزمهٔ «اِن قطعتموا»
چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت

تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد
دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت
 
تو، ماه من نه... ماه بنی‌هاشمی ولی
پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت

وقتی حسین بر سرت آمد، که یک نظر...
چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت...

#محمدجواد_غفورزاده

جاری‌ست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین هشت آسمان ...

اینجا پرنده‌های زیادی رها شدند
باید خطاب کرد به این دشت آسمان

دشتی که در قدم قدم خاک روشنش
دنبال رد پای خدا گشت آسمان

در پیشواز آن همه پرواز بارها
تا این دیار آمد و برگشت آسمان

ای دشت بر غروب تو سوگند لحظه‌ای
از خون کشتگان تو نگذشت آسمان

#سیدمحمدجواد_شرافت

🌷 تقدیم به حضرت ام البنین (علیهاالسلام) 

و همه مادران و همسران شهدا


شمیم عطر گل یاس در حرم پیچید

و قلب‌ها شده روشن در آستانۀ عید


پرنده‌ها همه از راه دور برگشتند

بهار با چمدانی پر از شکوفه رسید


درخت، پیرهنی از شکوفه پوشیده‌ست

شکوفه‌های بنفش و شکوفه‌های سفید


هزار دشت بنفشه... هزار لالۀ‌ سرخ

شکفته با نفس گرم دختر خورشید


بهار آمده با عطر پرچم عباس

پر از هوای شقایق شده است سال جدید


بهار با همه گل‌های تازه آمده است

به دست‌بوسی و دیدار مادران شهید


به احترام زنی که شکسته قامت او

شبیه کوه از اندوه چار سرو رشید


بهار، بوی گل سرخ با خود آورده‌ست…

که یادمان نرود زنده است یاد شهید


#مریم_سقلاطونی

می‌روم مادر که اینک کربلا می‌خوانَدَم

از دیار دور یار آشنا می‌خوانَدَم


مهلت چون و چرایی نیست مادر، الوداع

زان که آن جانانه بی چون و چرا می‌خواندم


وای من گر در طریق عشق کوتاهی کنم

خاصه وقتی یار با بانگ رسا می‌خواندم


بانگ «هل من ناصر» از کوی جماران می‌رسد

در طریق عاشقی روح خدا می‌خواندم


می‌روم آنجا که مشتاقانه با حلقوم خون

جاودان تاریخ ساز کربلا می‌خواندم


ذوالجناح رزم را گاه سحر زین می‌کنم

می‌روم آنجا که نای نینوا می‌خواندم


یا علی گویان سرود لا تخف سر می‌دهم

کز نجف آنک علی مرتضی می‌خواندم


هیمۀ سردم که کانون شرر می‌جویدم

آیۀ دردم که قانون شفا می‌خواندم


مطلع شعر بهارانم که در گوش چمن

هر سحر باد صبا تا انتها می‌خواندم


قصۀ خونین عشقم من که نسل عاشقان

بعد از این در برگ برگ لاله‌ها می‌خواندم


#سیدحسن_حسینی

خوشا سری که سرِ دار آبرومند است

به پای مرگ چنین سجده ای خوشایند است


چه دیده است در آن سوی پردهٔ هستی

کسی که روی لبش وقت مرگ لبخند است


به سن و سال، به نام و نشان نگاه مکن

شناسنامهٔ سرباز نقش سربند است


زبان مشترک نسل‌های ما عشق است

ببین سلاح پدر روی دوش فرزند است


ز جاهلان سخن ناشناس بی‌مقدار 

بپرس قیمت خون عزیزشان چند است؟!


مدافعان حرم پای جانفشانی‌شان

بدان که چیزی اگر خورده‌اند، سوگند است


خوشا به حال شهیدان که سربلند شدند

که مرگِ غیر شهادت ز خویش شرمنده‌ست


#محمد_رسولی


🎙قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری

مرهم برای زخم کبوتر بیاوری


ردِّ هزار چلچله را پر کشیده‌ای

تا از شب طلائیه سر در بیاوری


کنج کدام خاطره جا مانده غربتت

رفتی نشانی از غم مادر بیاوری


این قطعه خاک، بوی ملائک گرفته است

ای کاش هدیه، تربت سنگر بیاوری


می‌شد که در مسیر رهایی شکوفه داد

بوی بهشت از دل معبر بیاوری


از پشت خاکریز، نه از پشت میز‌ها

شمعی به یاد غربت حیدر بیاوری


زخمی‌ترین نشانۀ پرواز در تو بود

رفتی که تا دو بال سبک‌تر بیاوری


#حسین_عبدی

ز آه سینۀ سوزان ترانه می‌سازم

چو نی ز مایۀ جان این فسانه می‌سازم


به غمگساری یاران چو شمع می‌سوزم

برای اشک دمادم بهانه می‌سازم


پَر نسیم به خوناب اشک می‌شویم

پیامی از دل خونین روانه می‌سازم


نمی‌کنم دل از این عرصۀ شقایق‌فام

کنار لاله‌رخان آشیانه می‌سازم


در آستان به خون خفتگان وادی عشق

برون ز عالم اسباب، خانه می‌سازم


چو شمع بر سر هر کشته می‌گذارم جان

ز یک شراره هزاران زبانه می‌سازم


ز پاره‌های دل من شلمچه رنگین است

سخن چو بلبل از آن عاشقانه می‌سازم


چنین سر و دل و جان را به خاک می‌فکنم

برای قبر تو چندین نشانه می‌سازم


کشم به لجۀ شوریدگی بساط «امین»

کنون که رخت سفر زین کرانه می‌سازم


#امام_خامنه‌ای