شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت
آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت!

این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی
بر من ولی عزیز دلم، قرن‌ها گذشت...

هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد
جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت

گفتند جمعه بوی تو می‌آورَد نسیم
اما نسیم آمد و سر در هوا گذشت

خورشید هم هوای مرا تازه‌تر نکرد
او هفت دفعه آمد و بی‌اعتنا گذشت

عمرم به سر رسید و از این دستْ جمعه‌ها
تکرار شد، نیامدی و عمر ما گذشت

#ایوب_پرندآور

 راوی خبر گوید: با خطابه‌ی ام‌کلثوم(سلام‌الله‌علیها) مردم کوفه همگی صدا به گریه و ضجه و ناله بلند کردند... و هیچ موقع دیده نشد که مردم همچون آن روز گریه کنند.
 لهوف، سید بن طاووس، ص۲۴۴

صدایِ گریه‌ی او شهر را تکان می‌داد
و پای روضه‌ی او هر که بود جان می‌داد

میان قوم عرب یک نسب‌شناس کجاست
که لحن خطبه، علی را فقط نشان می‌داد

نگاه کرد به تسبیح خواهرش زینب
که این حماسه به او قدرت بیان می‌داد

کلامِ دخترِ نهج البلاغه نافذ بود
و درسِ مردی و غیرت به کوفیان می‌داد

خطاب کرد: «شما تا ابد دو رو بودید
اگر خدا به شما عمر جاودان می‌داد

به پاس این همه مدت که دم تکان دادید
خلیفه کاش همان قدر استخوان می‌داد

در این معامله کوفه سفیه بود سفیه
که دین خویش نفهمیده رایگان می‌داد

نشسته‌اید سر سفره‌ی حرام آن‌قدر
که نامه‌های شما نیز بوی نان می‌داد

و رودهای روان را بر آن کسی بستید
که اذن ریزش باران به آسمان می‌داد

به بی‌پناهی اهل خیام در صحرا
فقط حرارت خورشید سایبان می‌داد

شما به نام محمد چقدر می‌کشتید
خدا اگر به علی همچنان جوان می‌داد»

و کاش خطبه او تا همیشه جاری بود
و کاش گریه کمی بیشتر امان می‌داد

نوشته‌اند که شورش به راه می‌افتاد
اگر زمانه کمی بیشتر زمان می‌داد

#محمدمهدی_خانمحمدی

کمتر کسی است در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند

«دل‌های جمع را کند آشفته یاد من
راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند»

یاد آورم ز قاسم و عباس و اکبرم
چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند

غوغای کربلا، غم کوفه، حدیث شام
جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند

ما را خرابه جای شد و هیچ‌کس نگفت
باید که لاله جای به صحن چمن کند

از بازگشتمان به مدینه، کنایتی‌ست
هر کاروان خسته که رو در وطن کند

بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز
خوش روبه‌رو مرا به حسین و حسن کند،

شرمنده‌ی محبت زینب شوم که آه!
باید دوباره جامه‌ی ماتم به تن کند

وقتی کفن برای من آماده می‌شود
او باز گریه بر بدن بی‌کفن کند

#جواد_هاشمی

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد؟
غبار حادثه را، توتیا توانی کرد

ز سایه‌ی تو زمین، آفتاب پوش شود
اگر تو دیده‌ی دل را، جلا توانی کرد؟

بر آستان تو نقش مُراد، فرش شود
بساط خود اگر از بوریا، توانی کرد

اگر چو شبنم گل، ترک رنگ و بوی کنی؟
درون دیده‌ خورشید، جا توانی کرد

کلید قفل اجابت، زبان خاموشی‌ست
قبول نیست دعا، گر دعا توانی کرد؟

اگر ز خویش بر آیی به تازیانه‌ی شوق؟
سفر به عالم بی‌انتها، توانی کرد

به کُنه قطره توانی رسید، آن روزی
که همچو موج به دریا، شنا توانی کرد

تو را به هر غم و درد امتحان، از آن کردند
که درد‌های جهان را، دوا توانی کرد

تو آن زمان شوی از اهل معرفت «صائب»
که ترک عالمِ چون و چرا، توانی کرد

#صائب_تبریزی

جمعه‌ها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد

بی‌تو چندی‌ست که در کار زمین حیرانم
مانده‌ام بی‌تو چرا باغچه‌مان گل دارد

شاید این باغچه دَه قرن به استقبالت
فرش گسترده و در دست گلایل دارد

یازده پله زمین رفت به سمت ملکوت
یک قدم مانده، زمین شوق تکامل دارد

جمکران نقطه‌ی امید جهان شد که در آن
هر چه دل، سمت خدا دست توسل دارد

هیچ سنگی نشود سنگ صبورت، تنها
تکیه بر کعبه بزن، کعبه تحمل دارد...

#سیدحمیدرضا_برقعی

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده است

آیینه عریانی زیبای معانی است
این جمله سبزی که خداوند گشوده است

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده است

تقریر ادیبانه برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده است

تفسیر لطیفی است ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده است

بر سجده احساس بنفشه است، نشانی
سجاده سبزی که به الوند گشوده است

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده است

پاک است طرب نامه خوش بوی سلوکش
این گل که چنین چهره خرسند گشوده است

#زکریا_اخلاقی

راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود

کوه بیداد ز بنیاد نمی‌‏شد ویران
اگر از خشم، نهیب تو، تکان تو نبود

ریشه آنچه نباید، که ز جا بر می‏‌کند؟
اگر امید، به بازوی توان تو نبود

چه کسی راه، به دنیای کرامت می‏‌جست
اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟

جامهٔ نو، که بر این ملک کهن می‏‌پوشید؟
آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود

پای تردید به دل‌های کسان وامی‌‏شد
نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود

مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق
که در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود

آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول
حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود

هستی‏‌ات بود برازنده سیر ملکوت
این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود

#محمدجواد_محبت

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرهٔ دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین شانهٔ بهار
بی‌تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت

دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

#سلمان_هراتی
#مجموعه_کامل_شعرهای_سلمان_هراتی

هلا روز  و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان شراب عطش می‌دهد
شگفت است مهمانی چشم تو...

پر از مثنوی‌های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی قلب من
منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب‌ها قدم می‌زند
در آفاق بارانی چشم تو

شفا می‌دهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو

هلا توشه‌ی راه دریا دلان
مفاهیم طولانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو

#سیدحسن_حسینی

گر نگاهی به ما کند زهرا
دردها را دوا کند زهرا

بر دل و جان ما صفا بخشد
گر نگاهی به ما کند زهرا

کم مخواه از عطای بسیارش
کآنچه خواهی، عطا کند زهرا

بضعه مصطفی بُوَد زآن‌رو
جلوه چون مصطفی کند زهرا

خانه وحی را، ز رخسارش،
رشکِ غار حَرا کند زهرا

نه عجب گر به شأن او گویند،
خاک را کیمیا کند زهرا

این مقام کنیز او باشد
تا دگر خود، چه‌ها کند زهرا!

چهره پوشد ز مرد نابینا
تا بدین حد، حیا کند زهرا

در طرفداری از خدا و رسول
به علی اقتدا کند زهرا

روز محشر -که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا-

همچو مرغی که دانه بر چیند،
دوستان را جدا کند زهرا

چه شود گر زِ رحمت بسیار
حاجت ما روا کند زهرا؟

چه شود گر که بر «مؤید» هم
نظری از وفا کند زهرا

#سیدرضا_مؤید