شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱۹۹ مطلب با موضوع «قالب» ثبت شده است

سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح
درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح...

ادب به قامت زهرایی‌ات قیام کند
وفا به غیرت عباس تو سلام کند...

اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی
به چشم آل محمّد عزیز زهرایی

تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمه‌ای
تو آسمان ادب را همیشه قائمه‌ای

به نفس پاک محمّد تو همدمی مادر
مسیح عشق و ادب را تو مریمی مادر

بهشت شیفتۀ چار لالۀ یاست
کلید باب حوائج به دست عبّاست

مزار توست کنار مزار چار امام
که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام...

مگر به گوش، پیام خدا ز غیب شنفت
که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت

هزار قافله دل پای‌بست فرزندت
نشان بوسهٔ مولا به دست فرزندت...

اگر تو نام نبردی ز شاخۀ یاست
گریست دیدۀ زهرا برای عبّاست

الا تمام وجودت پر از نوای حسین
به گریه نایبة‌الزینبی برای حسین

روایتِ عطشِ کربلاست در اشکت
سلامِ گریه‌کنان حسین، بر اشکت

سرودِ زخم گلوی حسین، ورد لبت
خلوص زینب و عبّاس در نماز شبت...

تو مادر شهدا، همسر علی هستی
هزار حیف، غریبانه چشم خود بستی

خزان رسید چو بر برگ لالۀ یاست
نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست

سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند
علی، حسین، حسن، زینبت کجا بودند

هماره ریخت به رخ از دو دیده، یاقوتت
اگر به دوش غریبانه رفت تابوتت

دگر به پیکرت آثار تازیانه نبود
دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود...

#غلامرضا_سازگار

بی‌تاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی

مادر! شنیده‌ام که تو در ازدحام زخم
جز ذکر یا حبیب به لب‌ها نداشتی

وقتی نسیم عشق وزیدن گرفته بود
جز آرزوی دیدن زهرا نداشتی

باور نمی‌کنم که در آن رستخیز درد
دستی برای یاری مولا نداشتی

آن لحظه می‌رسید به بالینت آفتاب
اما دریغ، چشم تماشا نداشتی

در مشک تشنه جرعهٔ آبی هنوز بود
اما توان بردن آن را نداشتی

تا خیمه‌های نور اگر آب می‌رسید
شرم از نگاه تشنهٔ، دریا نداشتی...

#منصوره_حسن_خانی


قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت
جز این اگر که بود، نشانی ز من نداشت

آن‌قدر مرد ساختمش تا در امتحان
یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت

نزدم چه افتخاری از این بیشتر که او
مثل عموش جعفر، دستی به تن نداشت

مانند پاره‌های دل دختر رسول
بر خاک‌های سوخته ماند و کفن نداشت

دارم چهار یوسف، در مصر کربلا
امّا مدینه‌ام سرِ کنعان شدن نداشت

هر کاروان که آمد و رفتم به شوقشان
همراه خویش بویی از آن پیرهن نداشت

#مهدی_فرجی

جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت
در کوچه‌باغ مرثیه‌ها خوشه‌چین نداشت

نجوای غمگنانه این مادر صبور
تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت

جز چشم او که چشمهٔ احساس شد، کسی
یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت

با آن‌که خفته بود به خون، باغ لاله‌اش
از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت

بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو
دلبستگی به واژهٔ ام‌البنین نداشت...

می‌گفت ای دلاور نستوه! ای رشید!
خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت

عباس من! که لالهٔ عباسی منی
ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت
 
ای ساقی حرم که عطش تشنهٔ تو بود
ساقی به جز تو سلسلهٔ «یا و سین» نداشت

عباس من! شنیده‌ام افتاده‌ای از اسب
تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت؟

بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود
کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت

والله، بعد زمزمهٔ «اِن قطعتموا»
چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت

تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد
دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت
 
تو، ماه من نه... ماه بنی‌هاشمی ولی
پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت

وقتی حسین بر سرت آمد، که یک نظر...
چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت...

#محمدجواد_غفورزاده

در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است
از امّ بنین چهارگل پرپر شد
این ناب‌ترین رباعی ایثار است

#محمدجواد_غفورزاده

جاری‌ست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین هشت آسمان ...

اینجا پرنده‌های زیادی رها شدند
باید خطاب کرد به این دشت آسمان

دشتی که در قدم قدم خاک روشنش
دنبال رد پای خدا گشت آسمان

در پیشواز آن همه پرواز بارها
تا این دیار آمد و برگشت آسمان

ای دشت بر غروب تو سوگند لحظه‌ای
از خون کشتگان تو نگذشت آسمان

#سیدمحمدجواد_شرافت

دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکه‌های گلوله گل داده‌ست
پوکه‌های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده‌ست

عید آن سال، حوض خانهٔ ما
گل نداد و گلوله‌باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه‌های گلوله گلدان شد
 
پدرم تکه‌تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش

پدرم کنج جانماز خودش
بی‌نیاز از تمام خواهش‌ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش‌ها

روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود...

#سعید_بیابانکی

🌷 تقدیم به حضرت ام البنین (علیهاالسلام) 

و همه مادران و همسران شهدا


شمیم عطر گل یاس در حرم پیچید

و قلب‌ها شده روشن در آستانۀ عید


پرنده‌ها همه از راه دور برگشتند

بهار با چمدانی پر از شکوفه رسید


درخت، پیرهنی از شکوفه پوشیده‌ست

شکوفه‌های بنفش و شکوفه‌های سفید


هزار دشت بنفشه... هزار لالۀ‌ سرخ

شکفته با نفس گرم دختر خورشید


بهار آمده با عطر پرچم عباس

پر از هوای شقایق شده است سال جدید


بهار با همه گل‌های تازه آمده است

به دست‌بوسی و دیدار مادران شهید


به احترام زنی که شکسته قامت او

شبیه کوه از اندوه چار سرو رشید


بهار، بوی گل سرخ با خود آورده‌ست…

که یادمان نرود زنده است یاد شهید


#مریم_سقلاطونی

می‌روم مادر که اینک کربلا می‌خوانَدَم

از دیار دور یار آشنا می‌خوانَدَم


مهلت چون و چرایی نیست مادر، الوداع

زان که آن جانانه بی چون و چرا می‌خواندم


وای من گر در طریق عشق کوتاهی کنم

خاصه وقتی یار با بانگ رسا می‌خواندم


بانگ «هل من ناصر» از کوی جماران می‌رسد

در طریق عاشقی روح خدا می‌خواندم


می‌روم آنجا که مشتاقانه با حلقوم خون

جاودان تاریخ ساز کربلا می‌خواندم


ذوالجناح رزم را گاه سحر زین می‌کنم

می‌روم آنجا که نای نینوا می‌خواندم


یا علی گویان سرود لا تخف سر می‌دهم

کز نجف آنک علی مرتضی می‌خواندم


هیمۀ سردم که کانون شرر می‌جویدم

آیۀ دردم که قانون شفا می‌خواندم


مطلع شعر بهارانم که در گوش چمن

هر سحر باد صبا تا انتها می‌خواندم


قصۀ خونین عشقم من که نسل عاشقان

بعد از این در برگ برگ لاله‌ها می‌خواندم


#سیدحسن_حسینی

از زخم شناسنامه دارند هنوز

در مسجد خون اقامه دارند هنوز

آنان همه از تبار باران بودند

رفتند ولی ادامه دارند هنوز


#هادی_فردوسی