شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱۹۹ مطلب با موضوع «قالب» ثبت شده است

بوی ظهور می‌رسد از کوچه‌های ما
نزدیک‌تر شده به اجابت دعای ما

دیگر دو بال آرزوی ما شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما

این هفته هم سه‌شنبه شب جمکران گذشت
پاسخ نداشت این همه آقا بیای ما...

دیگر به آخر خط دوری رسیده‌ایم
ای انتهای غیبت تو ابتدای ما

این پنج روزه نوبت ما، کاش با تو بود
بر روی ردّ پای تو می‌بود پای ما

یک جمعه گریه‌های تو را درک می‌کنیم
عجّل، امام منتقم کربلای ما

#علی_ناظمی

شور به‌پا می‌کند، خون تو در هر مقام
می‌شکنم بی‌صدا در خود، هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه‌السّلام

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
می‌شکند تیغ را، خنده‌ی خون در نیام

ساقی، بی‌دست شد، خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت مِی و سوخت جام

بر سر نی می‌برند، ماهِ مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام!

از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده‌ی حرِّ توأم، اذن بده یا امام!

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام

#علیرضا_قزوه
#عشق_علیه‌السلام

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل، دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ، شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنهٔ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمی‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده‌ایم

# قیصر_امین_پور
#گزیده_شعر_جنگ_و_دفاع_مقدس

بر شانه‌های ضریحت تا می‌گذارم سرم را
انگار می‌گیری از من غوغای دور و برم را

حرفی ندارم به جز اشک، نه حاجتی نه دعایی
دست شما می‌سپارم این چشم‌های ترم را

من از جوار کریمه از شهرِ بانو می‌آیم
آقا! بگو می‌شناسم همسایهٔ خواهرم را

عطر هوای رواقت، آهنگ هر چلچراغت
نگذاشت باقی بماند بغضی که می‌آورم را

حتی اگر دانه‌ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن‌هایت پرم را

هربار مشهد می‌آیم انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته‌های حرم را

#زهرا_بشری_موحد

امام_رضا (علیه‌السلام)
عَجِبْتُ لِمَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ کَیْفَ یَحْزَن‏
تعجب می‌کنم! کسی که تقدیر الهی را باور دارد چگونه اندوهگین می‌شود!
الکافی، ج۲، ص۵۹

خواهی که تو را عشق به منزل ببرد
کشتیِ تو را خدا به ساحل ببرد
تسلیم مقدّرِ خدا باش ای دوست
ایمانِ به تقدیر، غم از دل ببرد

#محمد_جواد_غفورزاده

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند
موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی
هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند
 
گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب! فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را می‌شناسند
 
کاش من هم عبور تو را دیده بودم
کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

#قیصر_امین_پور
#سپیده_هشتم

امام رضا(علیه‌السلام):
اَلْإِمَامُ اَلْأَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ
امام، مونسی دلسوز، پدری مهربان و برادری همدل است.
الکافی، ج‏۱، ص۲۰۰

آقا! پدرم! برادرم! مولایم!
هر روز به شوق دیدنت می‌آیم
امروز تو را حلقه به گوشم که شود
لبریز صدای روشنت فردایم

#حسین_ابراهیمی


آب و جارو می‌کنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
 
چشم‌هایی را که حیرانند پشت «لا اله»
در خراسان تو می‌بینند «اِلّا الله را»

این تجلی‌گاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را

با زبان بی‌زبانی بشنو از نقّاره‌ها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را

ای خراسانی‌ترین خورشید، روشن کن مرا
ما که می‌دانی نمی‌دانیم راه و چاه را

من زیارت‌نامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟

بیت‌هایم خانه بر دوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را

راز پهلوی تو ماندن را نمی‌دانم ولی
آخرش می‌پرسم از شیخ بهایی راه را

می‌کِشی از هرطرف هر بی‌پناهی را به توس
بچه آهو کرده‌ای انگار خَلقُ الله را

شعر من با دوستت دارم به پایان می‌رسد
کاش می‌دادی جواب این جملهٔ کوتاه را

#عباس_شاه_زیدی
#این_شعر_مرا_کشت
همچون نسیم صبح و سحرگاه می‌رود
هر کس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد و غم، می‌شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله‌زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنی‌ست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هر که از این راه می‌رود
 
#فاطمه_نانی_زاد
#باران_بی_هوا

بهار آمد و بر روی گل تبسم کرد
شکوه وا شدن غنچه را تجسم کرد

بهار دید که شمشادها جوانه زدند
شکوفه‌های جوان را نثار مردم کرد

ز سمت مشرق دل‌ها وزید عطر بهشت
بهار مست شد و راه باغ را گم کرد

به سایه‌سار زیارت نشست و با مژه‌اش
غبارروبی صحن امام هشتم کرد

پس از طواف حرم یا محول الأحوال
بهار با نفس عاشقان تفاهم کرد

بهار نیت معراج داشت وقت نماز
به خاک مقدم زوار او تیمم کرد

در آستان رضا «إنّما یرید الله»
کریمه‌ای است که روح‌الأمین ترنم کرد

زلال اشک اگر گل کند به لاله قسم
که با امام رضا می‌شود تکلم کرد
 
سخن به رسم گل‌افشانی بهار بگو
اگر شکست دلت در حریم یار بگو:


«دوباره آمده‌ام تا دوباره در بزنم»
کبوترانه در این آستانه پر بزنم

به ناامیدی از این در نمی‌روم هرگز
اگر جواب نگیرم دوباره در بزنم

خدا مرا به حقیقت ولی‌شناس کند
که حلقه بر در این خانه بیشتر بزنم

سواد نامۀ من رنگ صبح خواهد شد
شبی که بوسه بر این چشمۀ سحر بزنم

خدای را کمی ای زائران درنگ کنید
که خاک پای شما را به چشم تر بزنم

من آشنای همین درگهم، خدا نکند
که رو به غیر بیارم در دگر بزنم

اگرچه خارم و نسبت به گل ندارم، باز
خوشم که گاه‌گداری به باغ سر بزنم

صفای تربیت باغبان حرامم باد
که در مجاورت گل دم از سفر بزنم

من از حضور تو ای ماه هاشمی خجلم
مگر به اشک شود ترجمان حرف دلم


به یک نگاه تو تطهیر می‌شود دل من
به یک کرشمه نمک‌گیر می‌شود دل من

مرا بس است طواف ضریح تو هرگاه
شکسته‌بستهٔ تقصیر می‌شود دل من

قسم به صبح جمالت که پشت پنجره‌ات
دخیل نالهٔ شبگیر می‌شود دل من

سرشک حاجت هر کس که می‌چکد بر خاک
کنار پنجره تصویر می‌شود دل من

به چشم آینه‌های حرم که می‌نگرم
هزار مرتبه تکثیر می‌شود دل من

به شوق آن که به پابوس زائرت برسد
به جای اشک سرازیر می‌شود دل من

خدا نکرده اگر از تو رو بگردانم
اسیر بازی تقدیر می‌شود دل من

چگونه قصد زیارت کنم برای وداع
مگر ز دیدن تو سیر می‌شود دل من؟
 
«خدا مرا به فراق تو مبتلا نکند
من و جدایی از این آستان خدا نکند»

#محمدجواد_غفورزاده
#سلام_بر_خورشید