شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#امید_مهدی_نژاد» ثبت شده است

کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینۀ خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی

شاهینِ تیز بینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر
پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همۀ ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟
بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی

تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما
حتی در این مراسمِ اِحیا، علی علی...

#امید_مهدی_نژاد
#فصل_شهادت

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
آن نور ناب واهمه‌ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
گلدان یاس باغچهٔ من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند
ای کاش خاک تیرهٔ یثرب فدک نداشت

#امید_مهدی_نژاد

ازل برای ابد مُلک لایزالش بود
چه فرق می‌کند آخر که چند سالش بود

حریم عرش خدا بود سطح پروازش
تمام وسعت عالم به زیر بالَش بود

وجود خون خدا را به شیر خود پرورد
بزرگِ کرب‌و‌بلا طفل خردسالش بود

پس از غروب که خورشید راه خانه گرفت
چراغ کوچه‌ی شب قامتِ هلالش بود

به درد و داغ رضا داد زآنکه می‌دانست
سه گریه بعدِ پدر نوبت وصالش بود

زمین شب‌زده را رشکِ آسمان می کرد
اگر فـزون‌تر از آن خطبه‌ها مجالش بود

#امید_مهدی_نژاد