شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#خسرو_احتشامی» ثبت شده است

اى بسته بر زیارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قیامت، آب‏

افتاد سایه‏اى ز سمند تو در فرات
پیچید و رنگ باخت ز شور شهامت، آب‏

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید و کمال کرامت، آب‏

بر دفتر زلالىِ شط خطّ «لا» نوشت
لعلى که خورده بود ز جام امامت آب‏

لب، تر نکردى از ادب اى روح تشنگى!
آموخت درس عاشقى و استقامت، آب‏

ترجیع درد را، ز گریزى که از تو داشت
سر مى‏زند هنوز به سنگ ندامت، آب‏...

سوگ تو را، ز صخره چکد قطره قطره، رود
زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب‏

از ساغر سقایت فضلت قلم چشید
گسترد تا حریم تعزّل زعامت، آب‏

زینب، حسین را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت: آب!

از جوهر شفاعت تیغت بعید نیست
گر بگذرد ز آتش دوزخ سلامت، آب‏

آمد به آستان تو گریان و عذرخواه
با عزم پاى‌بوسى و قصد اقامت، آب‏

مى‏خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را
در دیدگان منتظرم بسته قامت، آب

#خسرو_احتشامی
 #کاروان_شعر_عاشورا

این آستان که هست فلک سایه افکنش
خورشید شبنمی‌ست به گلبرگ گلشنش

تا رخصت حضور نیاید شب طلوع
مهتاب از ادب نتراود به روزنش

جاری است موج معجزه جویبار غیب
در شعله شقایق صحرای ایمنش

اینت بهشت عدن که دور از نسیم وحی
بوی خدا رهاست به مشکوی و برزنش

کو محرمی که پرده ز راز سخن کشد
دارد زبان ز سبزه توحید سوسنش

تا زینت هماره هفت آسمان شود
افتاده است خوشه پروین ز خرمش

سر می‌نهد سپیده دمان پای بوس را
فانوس آفتاب به درگاه روشنش

جای شگفت نیست که این باغ سرمدی
ریزد شمیم شوکت مریم ز لادنش

روز نخست چون گل این بوستان شکفت
عطر عفیف عشق فرو ریخت بر تنش

محتاج نقش نیست که گردد بلند نام
گوهر، جهان فروز بر آید ز معدنش

اینجاست نور آینه عصمتی که بود
بر نقطه نگین نبوت نشیمنش

هم باشدش بهار رسالت در آستین
هم می‌چکد گلاب ولایت ز دامنش

مرد آفرین زنی که خلیلانه می‌شکست
بتخانه خلاف خلافت ز شیونش

از سدره نیز در شب معراج می‌گذشت
حرمت اگر نبود عنان‌گیر توسنش

تا کعبه را، ز سنگ کرامت نیفکند
از چشم روزگار نهان‌ست مدفنش

احرامی زیارت زهراست اشک شوق
یا رب نگاهدار ز مژگان رهزنش

دارم گواه کوتهی طبع را به لب
بیتی که هست الفت دیرینه با منش

«من گنگ خوابیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش»

#خسرو_احتشامی