شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#محمدجواد_غفورزاده» ثبت شده است

آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی
رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است

عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند
چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود
لاله، دل تنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است

میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت
میزبان غم او عیسی مریم شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس
شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است

تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول
زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا
کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا
مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما
سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟

گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس!
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است...

#محمدجواد_غفورزاده

پیامبراعظم(صلوات‌الله‌علیه):
مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُم‏
هر کس گروهى را دوست داشته باشد، (روز جزا) با آن‌ها محشور می‌شود.
بشارة المصطفى، ‏ج۲، ص۷۵

پیغمبر ما که منجی انسان‌هاست
این گفتۀ او امید بخشِ جان‌هاست
دل بستۀ هر گروه باشید امروز
در روز جزا، حشر شما با آن‌هاست

#محمدجواد_غفورزاده

ای روشنی آینه! ای آبروی آب!
اسلام تو حل کرد همه مسئله‌ها را

از چلّه نشینیِ حرا، تا شب معراج
طی کرده‌ای، ای روح دعا! مرحله‌ها را

از بس که نوازش ز تو دیدند گل و خار
برداشتی از روی زمین فاصله‌ها را

دل‌ها همه پابند به زنجیر هوس بود
از مِهر شکستی همهٔ سلسله‌ها را

از خاک به افلاک رساندی به محبت
بی‌زاد و سفر مردم و بی‌راحله‌ها را

رسم تو وفا بود و، نصیب تو جفا شد
ای کرده نهان در دل شیدا، گِله‌ها را

دندان تو را گرچه شکستند، تو گفتی
تأثیر دعای سحر و نافله‌ها را

ای سنگ صبوری که پذیرفته‌ای از مِهر
در خلوت خود تنگ‌ترین حوصله‌ها را

گل‌ها همه دارند به رخ گرد یتیمی
آوارهٔ صحرا مکن این قافله‌ها را

با زمزمهٔ وحی به آوای دل‌انگیز
بال و پر پرواز بده چلچله‌ها را

#محمدجواد_غفورزاده

هر چند ستاره غرق اشک و آه است
خورشید، دلش گرفته‌تر از ماه است
گلدستهٔ آفاق، پس از رحلت او
سرشارِ «محمداً رسول الله» است

#محمدجواد_غفورزاده

به نینوای حسین از «شفق» سلام برید
سلامِ خسته‌دلی را به آن امام برید

«ز تربت شهدا بوی سیب می‌آید»
مرا به دیدن آن روضة السلام برید

شکسته بسته دعای من از اثر افتاد
خبر به حضرت مولا از این غلام برید

معاشران! دل من، جای مانده در حرمش
مرا دوباره به آن مسجدالحرام برید

در آن حریم که هفتاد رنگ، گل دارد
به خون نشسته نگاهی بنفشه‌فام برید

در آن حریم مقدس، دوباره شیعه شوید
به شهر نور رسیدید، فیض عام برید

اگر که علقمه در موج‌خیز اشک شماست
برای ساقی لب‌تشنه یک دو جام برید

به دست‌های علمدار کربلا سوگند
مرا دوباره به پابوس آن مقام برید

به یک اشارهٔ او کارها درست شود
در آن مقام از این دل‌شکسته نام برید...

#محمدجواد_غفورزاده

روزی که حسین عشق را معنا کرد
صد پنجره رو به آسمان‌ها وا کرد
تا زمزمهٔ عشق به محشر برسد
از خون گلو قیامتی برپا کرد

#محمدجواد_غفورزاده

اشک‌ها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید

از شما می‌شنوم عطر گل یاسین را
خاک‌ها! رنگ یقینی به گمانم بدهید

جامی از اشک فراهم شد اگر، ای مردم
به تسلایِ دل هم سفرانم بدهید

طول یک چلّه جدایی، به خدا یک عمر است
گاه خطّ و خبر از سیر زمانم بدهید

گر خبر دار شدید از گل داودی من
یک شمیم از نفسش روح و روانم بدهید

پاره‌های دلم افتاده در این دشت، به خاک
رخصت گریه به گلگون کفنانم بدهید

کاکل آشفته، به خون خفته، در این جا سروی
باز در سایه‌اش آرامش جانم بدهید

این رباب است که با لاله‌رخان می‌گوید:
ذکر لالایی گل را به زبانم بدهید

من که از عطر گل فاطمه، مدهوش شدم
خبر از حال و هوای دگرانم بدهید

سجده‌ها کرده‌ام از بوسه بر این تربت پاک
طاقت از دست شد آرامش جانم بدهید

دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد
برگی از آن گلِ صدبرگ نشانم بدهید

اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
شعلۀ عشق، نه آن است که خاموش شود

#محمدجواد_غفورزاده

سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید

درای کاروانی از وطن دور
به گوش جان ز دیوار و در آید

گمانم کاروان اهل‌بیت است
که سوی کعبهٔ دل با سر آید

گلاب از چشم هر آلاله، جاری‌ست
که عطر عترت پیغمبر آید

پس از یک اربعین اندوه و هجران
به دیدار برادر، خواهر آید

همان خواهر که غوغا کرده در شام
همان ریحانهٔ پیغمبر آید

همان خواهر که با سِحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید

همان خواهر که کس نشناسد او را
به باغ لاله‌های پرپر آید...

اگر از کربلا، غمگین سفر کرد
کنون از گَرد ره، غمگین‌تر آید

نوای «وای وای» از جان زهرا
صدای «های های» حیدر آید

از این دیدار طاقت‌سوز ما را
همه خون دل از چشم تر آید

غم‌آهنگی به استقبال یک فوج
کبوترهای بی‌بال و پر آید

بیا با این کبوترها بخوانیم
سرودی را که شام غم سرآید:

«شمیم جان‌فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید

گمانم کربلا شد عمه! نزدیک
که بوی مُشک ناب و عنبر آید

به گوشم عمه! از گهوارهٔ گور
در این صحرا، صدای اصغر آید

مهار ناقه را یک دم نگه‌دار
که استقبال لیلا، اکبر آید

ولی ای عمه! دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید،

در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید»*

#محمدجواد_غفورزاده

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ابیات داخل گیومه از جودی خراسانی است.

ما را که غیر داغ غمت برجبین نبود
نگذشت لحظه‌ای که دل ما غمین نبود

هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید
ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

راهی اگر نداشت به آزادی و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود

ای آفتابِ محمل زینب! کسی چو من
از خرمن زیارت تو خوشه‌چین نبود

تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
در این سفر، مقدّر من غیر از این نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمی‌گرفت
در شام و کوفه، خطبهٔ من آتشین نبود

در حیرتم که بی‌تو چرا زنده‏ام هنوز
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

ده روزهٔ فراق تو عمری به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود

#محمدجواد_غفورزاده

این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
تو اشک غم حسین را پاک نکن
بگذار که این اشک تو را پاک کند

#محمدجواد_غفورزاده