شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹۹ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

دل اگر تنگ و جان اگر خسته‌ست
گاه گاهی اگر پریشانیم
روبرو صخره‌ای اگر باشد
یک به یک موج‌های طوفانیم

دین ما دین آب و آیینه‌ست
بی‌قرار امیر آدینه‌ست
داغ‌هایی به روی این سینه‌ست
گاه اگر مثل ابر گریانیم

گاه مهر نبی نشانهٔ ماست
گاه گاهی شکوه شمشیرش
«فاتقوا الله یا اولی الباب»
ما همیشه مرید قرآنیم

«و یدالله فوق ایدیهم»
عشق یعنی عبادتی بی‌مرز
عقل اگر ماه و عشق اگر ابر است
ما پریشان وقت بارانیم

لحظه‌های دفاع از ایمان
لحظه‌های شکوه اسلام است
پای دشمن اگر وسط باشد
بی‌گمان رهسپار میدانیم

هر کجای جهان اگر باشیم
راه ما راه عشق و همراهی‌ست
یوسف عاشقیم و در همه حال
چشم در راه خاک کنعانیم

نیست باکی اگر که درگیری‌ست
دشمن ما اگر که تکفیری‌ست
جنگشان از سر شکم سیری‌ست
ما در این رزمگاه می‌مانیم

یک جهان مانده در شجاعت ما
وحدت ماست رمز عزت ما
شیعی و سنی‌اند دوشادوش
دست در دست هم مسلمانیم

#ناصر_کسایی

اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مى‌‏دهى، صفاى که دارى؟
عطر بهشتى، ز خاک پاى که دارى؟
مژده چه آوردى و براى که دارى؟
تا بفشانیم جان، تو را به خوش آمد

ماه ربیع است و نوبهار کرامت
ماه شکوفایى کمال و شهامت
در تن هستى دمید، روح سلامت
از برکات طلوع، روز امامت‏
باز گشودند باب لطف مجدّد

صبح دلان صبح صادق است ببینید
باغ بهشت از شقایق است ببینید
جلوهٔ رب المشارق است ببینید
روز تجلّاى خالق است ببینید
وز رخ زیباى جعفر بن محمد...

نور ولایت دمیده از نظر او
چشمهٔ کوثر رهین چشم تر او
باقر دریاى علم و دین، پدر او
هم پدر او امام و هم پسر او
نور دل حیدر است و وارث احمد

نهضت علمى که آن امام به‌پا کرد
کارى چون خون سید الشهدا کرد
از سر اسلام دست فتنه جدا کرد
آنچه رسالت به عهده داشت ادا کرد
شاهد حسن ازل نشست به مسند

گر همه عالم قلم به دست برآرند
تا به قیامت مدیح او، بنگارند
یک ز هزاران فضیلتش نشمارند
آن که به شاگردی‌اش چهار هزارند
جمله به فقه و کلام و فلسفه، ارشد

ز آن همه یک چند چهره‌‏هاى درخشان
عالم و آگاه در معارف قرآن
مؤمن طاق و هشام و جابر حیّان
زادهٔ مسلم، دگر مفضّل و صفوان
کان همه بودند چون زراره سرآمد

داده شرافت شریعت نبوى را
معرفت آموخت شیعهٔ علوى را
نازش آن حُسن راى و نطق قوى را
آن چه برانداخت دولت اموى را
وآن‌چه نگون ساخت آن بناى مشیّد...

من که به لب، نغمهٔ ثناى تو دارم
هر چه که دارم من از عطاى تو دارم
دست به زنجیرهٔ ولاى تو دارم
پاى به زنجیرم و هواى تو دارم
دست برون آور و بگیر مرا یَد

در نگر، اى از تو نور، دیدهٔ من را
قامت از معصیت خمیدهٔ من را
اى ز ولایت ثبات ایدهٔ من را
مُهر قبولى بزن قصیدهٔ من را
اى که «مؤیِّد» ز لطف توست مؤیَّد

#سیدرضا_مؤید

ای کوی تو، کعبۀ خلایق‏
طالع ز رخ تو، صبح صادق

ای پایۀ منبرت فراتر
از کرسی هفت چرخ اختر

تا نام ز ماه و مهر بوده‌ست
خاک در تو، سپهر بوده‌‌‌ست

گفته‏‌ست خرد، بس آفرینت
صد‌ها چو «هشام»، خوشه‌چینت

گردش، ز فلک، اشاره از تو
استاد خرد، «زراره» از تو

چون «مؤمن طاق» از تو آموخت‏
لب بر لب هر چه مدعی دوخت

اندیشه هر آنچه بود مُجمَل‏
بشنید مفصل از «مُفَضّل»

کی مکتب تو، نظیر دارد؟
صدها چو «ابوبصیر» دارد

تا مشعل علم، «جابر» افروخت‏
بس نکته، خرد که از وی آموخت‏

شد شهره به دهر، مذهب تو
«حمران» و «ابان» و مکتب تو

فانی نه، که جاودانه‌‏ای تو
دریایی و بی‌کرانه‌‏ای تو

ای مذهب تو شهید پرور
ای مکتب تو «مفید» پرور

#محمدعلی_مجاهدی

ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش

ای قلب سلیم و جان آگاه
ای محرم راز «لِی مَعَ الله»

روزی که سرشته شد گل ما
مهر تو نشست در دل ما

عرش از تو گرفته زیور و زین
ای رفته به سیر «قاب قوسین»

چون مَرکب همّت تو رانَد
جبریل ز راه، باز مانَد

در خانهٔ تو، که در گشاده‌ست
جبریل، غلام خانه‌زاد است

این خانه اگر غلام دارد
بی‌شبهه، فرشته نام دارد

تو علت غایی وجودی
روشن‌گر محفل شهودی

جبریل، همان همای عرشی
هنگام نزول و سیر فرشی

تا پای نهد به خانهٔ تو
چون خادم آستانهٔ تو

می‌کرد بسی نظر ز دورت
تا اذن بگیرد از حضورت

پیش تو، جمال یوسفی چیست؟
حُسنی که به کف ملاحتش نیست

خورشید تویی و مهر، سایه
ای سایهٔ تو بلندپایه

گویند چو حق دری گشاید
هر اَلْف، اَلِف قدی برآید

این دور، که دور ایزدی بود
دوران ظهور احمدی بود

در پای همه، قیام می‌کرد
پیش از همه کس سلام می‌کرد

قربان قیام کردن او
و آن طرز سلام کردن او

سر حلقهٔ انبیاست، احمد
نور دل اولیا، محمد

#محمدعلی_مجاهدی

هراس و دلهره خواهد رفت
همان شبی که تو می‌آیی
همان شب آمنه می‌بیند
درون چشم تو دنیایی

همین که آمده‌ای از راه
قریش محو تو شد، ای ماه!
یتیم کوچک عبدالله!
ببین نیامده، آقایی!

گل قشنگ بنی‌هاشم
سلام بر تو ابوالقاسم
دلم کنار تو شد مُحرِم
ندیده خوش‌تر از این جایی

چنان کنار ابوطالب
ستوده حُسن تو را یثرب
که وحی شد به دل راهب
همان ستودۀ عیسایی

به هیچ آینه جز حیدر
نه پادشاه و نه پیغمبر
شکوه و حُسن تو را دیگر
خدا نداده به تنهایی

به دختران نهان در گِل
ببار ساقی نازک دل
ببار تا بشود نازل
به قلب پاک تو زهرایی

به آرزوی نگین تو
در آمده‌ست به دین تو
مسیح من! به کمین تو
نشسته است یهودایی

قسم به «لیل» و به گیسویت
به ذکر «یا حق» و «یا هو»یت
به آیه‌، آیۀ ابرویت
به آن دو چشم تماشایی

در این هزارۀ ظلمانی
از آن ستاره که می‌دانی
برای این شب توفانی
کمی بخوان دل دریایی!

بخوان که در عرفاتم من
کنار آب حیاتم من
طنین یک صلواتم من
به شوق این همه زیبایی

#قاسم_صرافان

پیامبر اعظم (صلوات‌الله‌علیه‌و‌آله):
أنَّ أفْضَلَ الْأَعْمَالِ الْحُبُّ فِی اللهِ وَ الْبُغْضُ فِی الله‏
برترین اعمال، دوستى‏ در راه خدا و دشمنی در راه خداست.

مشکاة الأنوار، ص۱۲۵

پیغمبر ما که مشرق نور هُداست
دل آینه‌دار مهر او، دیده جداست
فرمود: که حُبّ و بغض در راه خدا
محبوب‌ترین کارها نزد خداست

#محمدجواد_غفورزاده

کسی که دیگر خود خدا هم
نیافریند مثال او را
چو من حقیری کجا تواند
بیان نماید خصال او را

مهی که بدرش مدام بدر است
چو نور مطلق به شام قدر است
نه مدح چیزی به او فزاید
نه کم کند ذم کمال او را

مباد او را بخوانی از خاک
به خاطر او به پا شد افلاک
بیا بخوان از حدیث لولاک
شکوه جاه و جلال او را

هنوز قال و مقال او از
گلوی گلدسته‌ها بلند است
هنوز هر جا مؤذنی هست
به یاد آرد بلال او را

مگر حدیث کسا و حوضش
به قصد قربت نخوانده باشی
که سر سپرده نگشته باشی
کتاب او را و آل او را

#کیومرث_عباسی

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزل‌های فراوان باشد

نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه‌ی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی‌ست به اعجاز، نگاهت کافی‌ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه‌ی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حرا وا مانده

عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد

شأن نام تو دراین شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه‌ی یکدیگر نیست

از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی

رفتی آن جا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید

عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته

پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمی‌دانم شد

آن چه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز

شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد

#سیدحمیدرضا_برقعی

پایان یکی‌ست، پنجرهٔ آسمان یکی‌ست
خورشید بین این همه رنگین‌کمان یکی‌ست

ما دست داده‌ایم به هم، چشممان به اوج...
ما را به سمت دست خدا نردبان یکی‌ست

هم مَسلکیم، قامتمان پیش حق دو تاست
تا روز حشر، قبلهٔ ایمانمان یکی‌ست

هنگام هم‌کلامی معشوق، بین ما
در سجده و رکوع و تشهد، زبان یکی‌ست

پیرانمان نصیحتمان کرده‌اند و ما
آموختیم عاقبت داستان یکی‌ست:

تکبیرگو به کشتن تکفیر می‌رویم
سنگر یکی‌ست، دشمن این دودمان یکی‌ست

قرآن سپرده است به ما: «لا تَفَرَّقُوا»
منشور عشقبازی ما در جهان یکی‌ست

دریا برای ماست، نترسیم از مسیر
پایان رودهای مداوم روان یکی‌ست

#حسن_اسحاقی

امام صادق (علیه‌السلام):
لَا یَزَالُ الدُّعَاءُ مَحْجُوباً حَتَّى یُصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد
پیوسته دعا در حجاب است (و میان آن و استجابتش حجاب و پرده‌اى حائل است) تا زمانی که بر محمد و آلش صلوات فرستاده شود.
الکافی، ج‏۲، ص۴۹۱

هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
در پرده بُوَد اجابت اما صلوات
بفرست که آن حجاب را بر‌دارد

#محمدجواد_غفورزاده