شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

حضرت فاطمه (علیهاالسلام):
اَلسَّخَاءُ شَجَرَةٌ فِی الْجَنَّةِ، وَ أَغْصَانُهَا فِی الدُّنْیَا فَمَنْ تَعَلقَ بِغُصْنٍ مِنْ أَغْصَانِهَا أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ
سخاوت، درختی است در بهشت که شاخه‌هایش در دنیا گسترده است و هر کس شاخه‌ای از آن را بگیرد، او را به بهشت می‌برد.
دلائل الامامة، ص۷۱

ای دوست! سخاوت، آسمان‌پیوند است
این شاخۀ سبزِ باغِ بی‌مانند است
چید آن‌که از این شاخه گلی، بی‌تردید
در هر دو سرا، عزیز و عزتمند است

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

خبری می‌رسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است

طبق آیات و روایات رسیده، ای قوم!
جمعه آمدن او به نظر نزدیک است

عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی
باز هم گل دهد این باغ، ثمر نزدیک است

قطره چون رود شود، راه به جایی ببرد
به دعای فرج جمع، اثر نزدیک است

با ظهورش حرم فاطمه را می‌سازیم
بار بر بند برادر! که سفر نزدیک است

راه دور دل ما تا به در خیمه او
از در خانه زهرا چقدَر نزدیک است!

آه گفتم که در خانه و یادم آمد
غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است

گر چه از آتش در سوخته جانم اما
بیشتر روضه کوچه به جگر نزدیک است

تا که افتاد زمین، زلزله در عرش افتاد
هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است

داغ مادر به جگر می‌رسد اما انگار
اثر داغ برادر به کمر نزدیک است

#محسن_عرب_خالقی

با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد

مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد
دلشوره‌های زخمی خواهر شروع شد

باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد

جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصهٔ در و مادر شروع شد

اینجا به جای میخ در و قامتی کبود
اینبار جنگ خنجر و حنجر شروع شد

زینب! بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد

بر خاک سر گذاشت حسین، آسمان گرفت
زینب گریست، خندهٔ لشکر شروع شد

می‌خواستم تمام کنم شعر را، نشد
یک غم تمام شد، غم دیگر شروع شد

زینب نشست و خاک عزا ریخت بر سرش
«والشمرُ جالسٌ»... سر و خنجر... تمام شد

خنجر سوی گلوی برادر بلند شد
وقت فرود، طاقت خواهر تمام شد

وقتی صدای شیون خواهر به عرش رفت
فهمید عرش، کار برادر تمام شد 

پنجاه و چار سال فقط با حسین بود
پنجاه و چار سال که دیگر تمام شد

پنجاه و چار سال معطر به عطر او
وقتی حسین شد گل پرپر، تمام شد

تازه هجوم و قصهٔ آتش شروع شد
وقتی که قصهٔ سر و خنجر تمام شد

فریاد زد امام: «علیکنّ بالفرار»
حجت بر اهل‌بیت پیمبر تمام شد...


اینها گذشت...
چفیه و سربند را که بست،
وقتى که گریه در دل سنگر تمام شد ـ

رفتند دسته‌هاى عزایى که راهشان
با «انتقام سیلى مادر» شروع شد

#محمد_میرزایی_بازرگانی

دیوار و در، دیوار و در، دیوار و در، دیوار...
خوابیده تاریخ تشیّع در همین تکرار!

این خانۀ وحی است اما بعد پیغمبر
بسیار خواهد دید از این بی‌حرمتی، بسیار...

این در نه! قرآن است که می‌سوزد و پشتش
واژه به واژه جملۀ «الجار ثم الدار»

آیه به آیه سوره‌های ناب قرآنند
این‌ها که دنیا می‌شود بر دوششان آوار

این‌ها که سرهاشان به روی نیزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پیکرهایشان شن‌زار

این‌ها که هر یک امتداد لحظه‌ای هستند
که سوخت قرآن خدا بین در و دیوار...

قرآن روی نیزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن‌خوان میان کوچه و بازار!

آه ای شفیع روز رستاخیز لب‌هایت!
ما را به حال خود برای لحظه‌ای مگذار

#پانته_آ_صفایی

آن شب میان هاله‌ای از ابر و دود رفت
روشن‌ترین ستارهٔ صبح وجود رفت

آن شب صدای گریهٔ باران بلند بود
دریا به روی شانهٔ زخمی رود رفت

روشن‌تر از زلالی نور آمد و چه حیف
با چند یادگاری سرخ و کبود رفت

بال و پری برای پرستو نمانده بود
آخر چگونه نیمهٔ شب پر گشود رفت

آتش زده به جان علی با وصیتش
غمگین‌ترین چکامهٔ خود را سرود رفت

رحمی به قبر خاکی او هم نمی‌کنند
این شد که مخفیانه و بی یادبود رفت

مولا خوشی ندیده ز دنیای بعد او
می‌گفت بعد فاطمه‌ام هر چه بود رفت

شب‌ها کنار تربت او یاس کوچکش
آهسته دم گرفته که مادر چه زود رفت

#یوسف_رحیمی

در کوچه، راه خانۀ خود گم نمی‌کنی
از تب پُری، اگر چه تلاطم نمی‌کنی

با مردمی که شبنم از آن می‌چکد چرا
نفرین به چشم خیرۀ مردم نمی‌کنی؟!

آن‌قدر باغ آرزویت زرد شد که صبح
حتی به آفتاب تبسم نمی‌کنی

از عمق زخم‌های دلت ای محدثه
با جبرئیل نیز تکلّم نمی‌کنی

با خاک‌ها بگوی که مَهر تو آب بود
حتی تو در خیال تیمم نمی‌کنی

با زخم دست، زحمتِ دستاس می‌کشی
یعنی جز آه، در دلِ گندم نمی‌کنی

#جواد_محمدزمانی

ای اشک مهلتی دل غمگین و خسته را!
چشمان غم گرفتۀ در خون نشسته را

مولا کنار فاطمه بدرود می‌کند
با بند بند خویش نگاهی گسسته را

بر دوش می‌گذارد و از خانه می‌برد
امشب علی حقیقت پهلو شکسته را!

از کوچه‌های شهر که رد می‌شود، غمی
در شعله می‌برد دلِ درهای بسته را

او را به خاک تیره... نه! پرواز می‌دهد
در آسمان کبوتر از بند رسته را


در صحن فاطمیه کنون حال دیگری‌ست
شوریدگان سینه‌زنِ دسته‌دسته را

#محمود_سنجری

قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست...

شکست پشت امامت ز داغ تو، زهرا
که قدر عصمت تو، کمتر از امامت نیست

به صبر، تکیه در این غم نمی‌توانم کرد
که در عزای تو او را هم استقامت نیست...

پس از شکستن قدر تو، ای حبیبۀ حق
دگر به جان و جهان، بویی از سلامت نیست

به اشک هر شبه، قبر تو را کنم سیراب
مثال دیدۀ من، ابر را کرامت نیست

خدا کند به قیامت رسد شبم چو به روز
کنار قبر توأم، جرأت اقامت نیست

#سیدرضا_مؤید

از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد

یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد

عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه‌ای
کسی که کفو علی می‌شود جگر دارد

کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد

سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی‌الله درد سر دارد

کسی که شهر سر سفرهٔ قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!

صدا زد: «اشهد ان علی ولی‌الله»
ولی دریغ که این شهر، گوشِ کر دارد...

کنیز بیت علی خاک را طلا می‌کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد

اگرچه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد

گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد

بگو به دشمن مولا، مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد...

بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد...

دهان تیغ دودم را عجیب می‌بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد

فدای محسن شش ماهه‌اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد

به شعله سوخت پر و بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد

اگر خمیده علی، از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد

شبانه گشت به دست ستاره‌ها تشییع
که ماه، الفت دیرینه با سحر دارد

میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد

#مجید_تال

ای شمع سینه‌سوختۀ‌ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی

ای رهبری که منزوی‌ات کرده جهل خلق
ای آشنای درد، غریب وطن، علی‌!

من پهلویم شکسته و، تو دل‌شکسته‌ای
من بر تو گریه می‌کنم و تو، به من علی‌...

سربسته بِه، که بعد حمایت ز حقّ تو
در اختیار من نَبُوَد دست من، علی‌

گفتم به شب کفن کن و شب دفن کن، ولی
از تن نمانده هیچ برای کفن، علی‌

#علی_انسانی