شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى

تو گر از چاه طبیعت به در آیى بیرون
یوسف مملکت مصرى و صاحب جاهى

در ره مصر حقیقت که هزاران خطر است
نیست چون چاه طبیعت به حقیقت چاهى

تا به زندان تن و بند زن و فرزندى
تو و آزادگى از ماه بود تا ماهى

کنج خلوت بطلب گنج تجلى یابى
دولت معرفت از فقر بجو، نز شاهى

زنگ دل را به یکى قطره اشکى بزدای
به صفا کوش اگر جام جهان بین خواهى

چشمه آب بقا در خور اسکندر نیست
همتى کن که کند خضر تو را همراهى

روى در شاهد هستى کن و چون شمع بسوز
ورنه گر کوه شوى باز نیرزى کاهى

«مفتقر» بنده درگاه ولایت شو و بس
نیست در ملک حقیقت به از این درگاهى

#علامه_محمدحسین_غروی_اصفهانی

ای آن که دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
حال دل خویش را چه گویم با تو
ناگفته تو خود هزار چندان دانی

#ابوسعید_ابوالخیر

زمین ز بتکده‌ها پُر شده‌ست، ابراهیم!
دوباره دور تفاخر شده‌ست ابراهیم

گرفته هرز تجمل حصار حوصله را
که نان سادگی آجر شده‌ست ابراهیم

دمیده بر ریه‌ی شهر، دود تلخ ریا
و روزگار تظاهر شده‌ست ابراهیم

مذاق اهل محبت در این زمانه‌ی بد
اسیر طعم تکاثر شده‌ست ابراهیم

چه زود گم شده در کوچه‌های عادت، عشق
زمین دچار تنفر شده‌ست ابراهیم

تبر به دوش چرا از سفر نمی‌آیی
زمین ز بتکده‌ها پُر شده‌ست ابراهیم

#پروانه_نجاتی

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد

خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد

به یاد چایی شیرین کربلایی‌ها
لبم حلاوت «احلی من العسل» دارد

چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش‌گوشه یک غزل دارد

بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد

غلامتان به من آموخت در میانهٔ خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد

#سیدحمیدرضا_برقعی

یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کرده‌ایم
دل را به اشتیاق تو آباد کرده‌ایم

یک ماه دست‌های دعا بوده‌ایم ما
یک ماه میهمان خدا بوده‌ایم ما

یک ماه، ماه دیده و خورشید دیده‌ایم
یک ماه از تو گفته و از تو شنیده‌ایم

ماهی که رفت ماه شگفت جهادهاست
آری، نبرد، روزه و افطار، فتح ماست

از تابش نماز علی ماه روشن است
در نور خطبه‌های ولی راه روشن است

با دشمنان بگو، هوس خام کرده‌اند
بیهوده رو به لشکر اسلام کرده‌اند

حاشا که بیم حمله احزابمان بَرَد
حاشا که پشت سنگر خود خوابمان بَرَد

ما وارثان سلسله‌های رشادتیم
ما راهیان قافله‌های شهادتیم

با ما فقط حساب تفنگ و خشاب نیست
با ماست آنچه قدرت آن در حساب نیست

بنگر که خون روان شده از کربلا به شام
آخر تمام می‌شود این کار ناتمام

گیریم دشمن است چو عمرو بن عبدود
این نسل حیدر است که از راه می‌رسد

بوی ظهور می‌رسد، ایمان، وطن شده‌ست
این لشکر علی‌ست که خیبرشکن شده‌ست

هر چند شعب از دم احمد بهشت ماست
این بار فتح خیبر نو، سرنوشت ماست

بدر است ماه و حضرت خورشید می‌رسد
بدر است ماه و عاقبت آن عید می‌رسد

بدر است ماه و می‌رسد آن عیدِ عیدها
بدر است ماه‌ها همه با این شهیدها

تحریم و بیم کی به دل ما اثر کند؟
کی وسوسه ز کوی دل ما گذر کند؟

ای در صف نبرد نشسته دو دل مباش
دریا ببین و بسته‌ی این آب و گل مباش

ای در صف نبرد نشسته به پا بایست
چون مردهای مرد در این کربلا بایست

ای در صف نبرد! به میدان شتاب کن
قدری به جای گفتن یا لیتنا بایست

دنیا و اهل آن همه گر مانعت شوند
چون حر غیور باش و برای خدا بایست

وای تو گر امید ببندی به شرق و غرب
با قبله باش و بر سر این مدعا بایست

با دشمنان صریح چو شمشیر دم بزن
هرکس اسیر فتنه شد او را قلم بزن

پایت اسیر دست عصای کسان مباد
دستت به پای خواهش از این و از آن مباد

جز آفتاب پابه‌رکاب کسی مباش
هم‌آسمان پر زدن کرکسی مباش

بر خان خائنان به جُوِی نان رضا مده
این نان بهانه‌ای‌ست به اینان بها مده

برخی چه لقمه‌ها که گلوگیر می‌خورند
خوبان ولی به شام بلا تیر می‌خورند

اهل رفاه و بزم که در ناز و نعمتند
کی غمگسار ملت و کی اهل خدمتند؟

دیروز خرده کاسب تحریم بوده‌اند
امروز نیز کاسب تسلیم و ذلتند

سرمست از حقوق نجومی خویشتن
آخر چگونه در طلب حق ملتند؟

ای دوستان که در صف اول نشسته‌اید!
مردم هنوز چشم به راه عدالتند

این مردم صبور که در پای انقلاب
خون داده‌اند و اهل جهاد و رشادتند

این مردم صبور که تحریم دشمنان
از ره نبردشان و هنوز اهل غیرتند

آسان به کف نیامده این عشق و اعتماد
بر ریشه‌های باورشان تیشه‌ای مباد

ای دوستان که در صف اول نشسته‌اید!
اینک شما و عهد عظیمی که بسته‌اید

ناگفته ماند حرف بلندی که روشن است
ایمان مدافع است که این خاک، ایمن است

این آتش فتاده به دنیا گواه ماست
جان مدافعان حرم جان‌پناه ماست

بنگر به شور و شوق جوانان به شهرها
جام شهادتی زده بر جام زهرها

با برق تیغ، هیبت شب را شکسته‌ایم
حاشا که بشنود کسی از پا نشسته‌ایم

ما را سر قمار به دین و وطن مباد
ما را سر معامله با اهرمن مباد

چشم طمع به چشمه خورشید بسته‌اند
دیگر بس است هرچه که پیمان شکسته‌اند..

این خیرگی به کوریشان ختم می‌شود
این تیرگی به صبح امان ختم می‌شود

این دست دوستی که دراز است سویمان
دست دسیسه است از این قوم بی‌گمان

در راه عشق تکیه به خود کی کنیم ما؟
تکرار زخم‌های اُحُد کی کنیم ما؟

شمشیر از نیام، چو رهبر کشیده‌ایم
فریاد فتح، از دل سنگر کشیده‌ایم


"عید است و آخر گل و یاران در انتظار"
عید است و عید نیست مرا غیر روی یار

"دل بر گرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار"

عید است، عید ماه خدا، ماه رحمت است
عید است و عید در نظر ما شهادت است

روی شهید، معنی عید است شک مکن
این عید مادران شهید است شک نکن

عید است، عید زنده شدن، عید انتخاب
این عید همسران صبوری‌ست چون رباب

عید است چشم روشنی عاشقان ببر
خوبان زکات فطریه جان می‌دهند و سر

عید است و کاش طاعت ما هم شود قبول
ما تشنه حسین شماییم یا رسول

ما را دوباره رخصت کرببلا دهید
این عید هم برات زیارت به ما دهید

شعر مشترک از:
#علی_محمد_مؤدب
#میلاد_عرفان_پور
#محمدمهدی_سیار
#محمد_قائمی_راد

غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچون تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و، من هم نروم 

#ابوسعید_ابوالخیر

امام صادق (علیه‌السلام):
لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مِفْتَاحاً وَ مِفْتَاحَ الرِّزْقِ الصَّدَقَة
برای هر چیزی کلیدی است و کلید رزق و روزی صدقه است.
الکافى، ج‏۴، ص۱۰

می‌خواهی اگر رزق فراوان برسد
از ابر کرم بارش باران برسد
باید که گشاده‌دستی‌ات همچون رود
جاری شود و به تنگدستان برسد

#حسین_ابراهیمی


ای جذبهٔ ذی‌الحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم

تقدیر مرا نور نگاه تو رقم زد
باید که شب چشم تو را قدر بدانم

روی تو و خورشید، نه، روشن‌تر از آنی
چشم من و آیینه، نه، حیران‌تر از آنم

در سایهٔ قرآن نگاه تو نشستم
باران زد و برخاست غبار از دل و جانم

برخاست جهان با من برخاسته از شوق
تا حادثهٔ نام تو آمد به زبانم

عید است و سعید است اگر ماه تو باشی
ای جذبهٔ ذی‌الحجه و شور رمضانم

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان

سر به آیینهٔ الغوث زدم در شب قدر
آب شد زمزمهٔ راز و نیاز رمضان

دیدم این قدر همان آینهٔ خلّصناست
دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این، ناز نخواهیم کشید از دنیا
بعد از این، دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شود دیدهٔ باز رمضان

صبح با بادهٔ شعبان و رجب آمده بود
آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع
خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

#علیرضا_قزوه
#تسبیح_اشک

با روزه و با نماز نشناختمت
با آن همه رمز و راز نشناختمت
یک ماه اگر چه میهمانت بودم
بگذشت مجال و باز نشناختمت

#قیصر_امین_پور