شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۵ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام حسین علیه‌السلام» ثبت شده است

حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضت‌آموز است

تمام زندگی او، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین یک روز است...

حسین و ذلّت تکریم ظالمان، هیهات!
که آفتاب عدالت از او دل‌افروز است

به نزد او که شهادت، به جز سعادت نیست
ردای مرگ برایش قبای زر دوز است

رهین همت والای سیّدالشهداست
هرآن‌که از غم اسلام در تب و سوز است

هماره تازه بُوَد یادبود عاشورا
که روز حق و عدالت همیشه نوروز است

حرارتی که ز عشق حسین در دل‌هاست
برای ظالم هر عصر، خانمان‌سوز است...

#حبیب_چایچیان
#خلوتگه_راز

ای امیر مُلک شأن و شوکت و عزم و شهامت
تا قیامت همّت مردانه خیزد از قیامت

سرفرازان، پاک‌بازان، دل‌نوازان، چاره‌سازان
هر یکی با یک جهان اخلاص آید بر سلامت

از جوانمردان کسی چون تو نبرده گویِ سبقت
در فداکاری کسی چون تو نکرده استقامت

داستان نهضتت را ای امیر رادمردان!
هرکسی بشنید گفتا: معجز است این یا کرامت...

حاصل تو احترام و شوکت و شأن و شرف شد
حاصل خصمت بلا و نفرت و لعن و ملامت

تن رها کردی که تا مانَد تن اسلام، ایمن
سر ز کف دادی که تا مانَد سر دینت سلامت

ای که فرمودی نباید رفت زیر بار ذلت
درس عزت می‌دهد بر هر جوانمردی کلامت

در همان لحظه که از سوز عطش آتش گرفتی
از فراتِ افتخار و آبرو پُر بود جامت...

#پیروی_شیرازی
#از_سنگ_ناله_خیزد

مرد آزاده حسین‌ است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش

عوض آب زر، از خون سر این جمله نوشت
ای خوش آن کاو نکند بستر راحت، تلفش

امتحان کرد ز اصحاب، در آخر شبِ عمر
تا به جز مردم آزاده نماند، به صفش

درس غیرت ز وی آموز که تا در دم مرگ
دیده سوی حرم و حفظ زنان، بُد هدفش

برفشاندی به سوی چرخ که این هدیهٔ ماست
گشت از خون سر آن لحظه که لبریز کفش

سوخت کاخ ستمِ پور معاویه به شام
آتشین خطبهٔ زینب که ز دل بود تفش...

«خوشدل» این منزلتی نیست که هرکس باید
که جهان ناقد و ماییم چو دُرّ و خزفش

#خوشدل_تهرانی

زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست

گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمهٔ دوست دوست...

بندهٔ یزدان‌شناس، موت و حیاتش یکی‌ست
زآن‌که به نور خداش پرورشِ طبع و خوست...

گوش دل مؤمن است سامع صوت خدا
گر چه ز آواز خلق، ملک پر از های و هوست...

عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟
قصهٔ ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست

عاشق دیدار دوست اوست که همچون حسین
زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست...

دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست

گر به اسیری برند عترت او دشمنان
هرچه ز دشمن بر او دوست پسندد، نکوست

تا بتوانی «فؤاد» در غم او گریه کن
بر تو از این آبِ رو نزد خدا آبروست

#فؤاد_کرمانی

#خون_تو_پایان_نداشت

عالم همه قطره‌اند و دریاست حسین
مردم همه بنده‌اند و مولاست حسین
ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش
از بس که کرم دارد و آقاست حسین

#سیدرضا_مؤید

الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پی ابقایِ قَد قامَت، به ظهر روز عاشورا
برای گفتن اللّه‌اکبر، اکبر آوردم...

علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم

اگر با کشتن من دین تو جاوید می‌گردد
برای خنجر شمر ستمگر، حنجر آوردم

برای آن‌که قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مرکب‌ها، خدایا پیکر آوردم

علی، انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم...

من «ژولیده» می‌گویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم

#ژولیده_نیشابوری

شبی که صبح شهادت در انتظار تو بود
جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌سوخت
فرات موج‌زنان گرچه در کنار تو بود

به رزم، قصد فنای جهان، گرت می‌بود
نه آسمان، نه زمین، مردِ کارزار تو بود

اگر شجاعت و ایثار، جاودانی شد
ز خون پاکِ دلیران جان‌نثار تو بود

به جای ماند اگر نامی از جوانمردی
ز پایمردی یاران نام‌دار تو بود

به پیشواز اجل آن چنان کمر بستی
که مرگ، مضطرب از طفل شیرخوار تو بود

شُکوه نام بلند تو، جاودان باقی‌ست
که سربلندی و آزادگی، شعار تو بود

به روی دست تو پرپر شد از خدنگ ستم
گلی که از چمن حُسن، یادگار تو بود

اگر چه گلشنت ای باغبان به غارت رفت
خزانِ باغِ تو، آغازِ نوبهارِ تو بود

درخت عدل و مروّت که آبیاری شد
رهین منّت شمشیر آبدار تو بود

به جز دل تو که بود از وصال، خرّم و شاد
جهان و هر چه در او بود، سوگوار تو بود

به غیرِ داغ محبت به دل نبود تو را
اگرچه سینهٔ هر لاله داغدار تو بود...

#ذبیح_الله_صاحبکار

آن‌سو نگران، نگاه پیغمبر بود
خورشید، رسول آه پیغمبر بود
ای تیغ پلید! می‌شکستی ای‌کاش
آن حنجره، بوسه‌گاه پیغمبر بود

#ساعد_باقری

لب‌تشنه‌ای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگری‌ست و این داغ دیگری

گاهی زره به تن به علی می‌شوی شبیه
گاهی عبا به دوش شبیه پیمبری

گفتند کوفیان به تو از هر دری سخن
واشد به دردهای تو از هر سخن دری

با صد هزار جلوه برون آمدی... دریغ
با صد هزار دیده ندیدند برتری

تنهایی تو بیشتر از پیش واضح است
حالا که در میان شلوغی لشکری...

شمشیر می‌کشی... چه شکوهی، چه هیبتی
تکبیر می‌کشند... چه الله اکبری

یاران بی بدیل، عجب جمع سالمی
اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری

آن‌ها که روی دستِ محمد ندیده‌اند
بر نیزه دیده‌اند که از هر نظر سری...

#محمدحسین_ملکیان

مانده بودم، غیرت حیدر به فریادم رسید
در وداعی تلخ پیغمبر به فریادم رسید

طاقتم را خواهشِ اکبر در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فریادم رسید

انتخابی سخت حالم را پریشان کرده بود
شور میدان‌داری اکبر به فریادم رسید

تا بکوبم پرچم فریاد را بر بام ماه
کودک شش‌ماهه‌ام اصغر به فریادم رسید

تا بماند جاودان در خاک این فریاد سرخ
خیمه آتش گشت و خاکستر به فریادم رسید

نیزه‌ها و تیرها و تیغ‌ها کاری نکرد
تشنه بودم وصل را، حنجر به فریادم رسید

جبرئیل آمد: بخوان، قرآن بخوان، بی‌سر بخوان
منبری از نیزه دیدم سر به فریادم رسید

#علیرضا_قزوه