زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
خوشوقت کسی که بعد نوشیدن آب
دارد عطش تلاوت نام حسین
#محمدجواد_غفورزاده
- ۰ نظر
- ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۰
زانروز که سوخت از عطش کام حسین
گوش دل عالم است و پیغام حسین
خوشوقت کسی که بعد نوشیدن آب
دارد عطش تلاوت نام حسین
#محمدجواد_غفورزاده
نمیدانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم
به هر جایی که رو کردم، فقط روی تو را دیدم...
تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی
تو را شکل توسّل، مثل ندبه، چون دعا دیدم
دوباره «لیلة القدر» آمد و شوریدگیهایم
تب شعر و غزل گل کرد و شور نینوا دیدم
شب موییدنِ شب آمد و موییدن شاعر
شکستم در خودم، از بس که باران بلا دیدم
صدایت کردم و آیینهها تابید در چشمم
نگاهم را به دالان بهشتی تازه، وا دیدم
نگاهم کردی و باران یکریز غزل آمد
نگاهت کردم و رنگین کمانی از خدا دیدم
تو را در شمعها، قندیلها، در عود، در اسپند
دلم را پَر زنان در حلقهٔ پروانهها دیدم
تو را پیچیده در خون، در حریر ظهر عاشورا
تو را در واژههای سبز رنگ «ربّنا» دیدم
تو را در آبشارِ وحیِ جبرائیل و میکائیل
تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم
تو را دیدم که میچرخید گِردت خانهٔ کعبه
خدا را، در حرم گم کرده بودم، در شما دیدم
شبیه سایهٔ تو، کعبه دنبالت به راه افتاد
تو حج بودی، تو را هم مروه دیدم، هم صفا دیدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند
تو را در آن شب تاریک، «مصباح الهدی» دیدم
در اوج کبر و در اوج ریای شام، ای کعبه!
تو را همشانه و همشأن کوی کبریا دیدم
دمی که اسبها بر پیکر تو تاخت آوردند
تو را ای بیکفن، در کسوت آل عبا دیدم
دلیل مرتضی! شبه پیمبر! گریهٔ زهرا!
تو را محکمترین تفسیر راز «انّما» دیدم
هجوم نیزهها بود و قنوتِ مهربان تو
تو را در موج موج «ربّنا» در «آتِنا» دیدم
تو را دیدم که داری دست در دستان ابراهیم
تو را با داغ حیدر، کوچه کوچه، پا به پا دیدم
تو را هر روز با اندوه ابراهیم، همسایه
تو را با حلق اسماعیل، هر شب همصدا دیدم
همان شب که سرت بر نیزهها قرآن تلاوت کرد
تو را بر دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت
تو را در چاهِ غربت همنوای مرتضی دیدم
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند
و من از کربلا تا شام را «غار حرا» دیدم
به «یحیی» و «سیاوش» جلوه میبخشد گل خونت
تو را ای صبح صادق با «امام مجتبی» دیدم
تو را دلتنگ در دلتنگی شامی غریبانه
تو را بیتاب در بیتابی طشت طلا دیدم
شکستم در قصیده، در غزل، ای جان شور و شعر
تو را وقتی که در فریاد «اَدرِک یا اَخا» دیدم
تمام راه را بر نیزهها با پای سر رفتی
به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم
دل و دست از پلیدیهای این دنیا، شبی شُستم
که خونت را، حنای دست مشتی بیحیا دیدم
چنان فواره زد خون تو تا منظومهٔ شمسی
که از خورشید هم خون رشیدت را فرا دیدم
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو
ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم
تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت
تو را خون خدا، خون خدا، خون خدا دیدم
#علیرضا_قزوه
#این_حسین_کیست
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
تو در تمام راه، دور عشق چرخیدی
حاشا اگر یک لحظه حَجّت را رها کردی
هفتاد دفعه دور معشوق خودت گشتی
آخر به روی نیزه حَجَّت را ادا کردی
شیطان به رویت سنگ زد، از کوفه پرسیدم:
کافر چرا اعمال حج را جابهجا کردی...
تا پای جان ماندن همان عهد قشنگی بود
عهدی که کوفی بست اما تو وفا کردی
خون خدا بودن قیامت میکند در تو
حق داشتی تا محشرت را خود به پا کردی
تو خوب میدانستی آنجا یار و یاور نیست
حس میکنم از کربلا ما را صدا کردی
این که تو ابن بوترابی اتفاقی نیست
تو خاک را با خون پاکت کیمیا کردی
حالا دلم با هر تپش صحن و سرای توست
یک کعبهٔ ششگوشه در قلبم بنا کردی
#مهدی_مردانی
مهر تو در این سفر مرا توشه بس است
وز خرمن احساس تو یک خوشه بس است
از بـیـن تـمـام آرزوهـا مـا را
یک بوسه بر آن ضریح ششگوشه بس است
#محمدجواد_غفورزاده
«چه کربلاست! که عالم به هوش می آید
هنوز نالهٔ زینب به گوش می آید»
چه موقفیست؟ که برتر ز کعبه میدانند
ملائکند، که اذن دخول میخوانند
چه کعبهایست؟ که حاجی شکسته است اینجا
به سوی قبلهاش احرام بسته است اینجا
چه عرصهایست؟ که دل، تَرک خواب میگوید
هنوز، تشنه لبی آب آب میگوید...
چه چشمهایست؟ که خون، جای اشک میجوشد
هنوز، اشک ز چشمان مشک میجوشد..
چه محشریست؟ که هر دل، ز سینه آوارهست
هنوز، مادر اصغر کنار گهوارهست
چه منزلیست؟ که هر گوشه بیتالاحزان است
هنوز، موی همه نخلها پریشان است
چه مَضجَعیست؟ که آید مَلَک به سوی زمین
هنوز، ناطق قرآن فتاده روی زمین
تو گویی اشک، ز چشمان ماه میآید
صدای مادری از قتلگاه میآید
ز خاک، لاله و از سینه ناله میآید
هنوز، خون ز دو پای سهساله میآید
چه ساعتیست؟ فلق با سپیده میگوید
چرا اذان، سرِ از تن بریده میگوید؟
سری به نیزه به خواهر نظارهای دارد
به طفلِ مانده به صحرا اشارهای دارد
#علی_انسانی
گر بر ستم قرون برآشفت حسین
بیداری ما خواست، به خون خفت حسین
آنجا که زبان محرم اسرار نبود
با لهجهٔ خون سرّ مگو گفت حسین
#سیدحسن_حسینی
ای وای عطش چه کرد آنجا با تو
همسایه مگر نبود دریا با تو
ای کاش به زیر تیغ خورشید، آن ظهر
بودیم شریک تشنگیها با تو
#حمیدرضا_شکارسری
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رسایت
تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست
ای شب تار عدم، شام غریبانِ عزایت
عطش و آتش و تنهایی و شمشیر و شهادت
خبری مختصر از حادثهٔ کربوبلایت
همرهانت صفی از آینه بودند و خوش آنروز
که درخشید خدا در همهٔ آینههایت
کاش بودیم و سر و دیده و دستی چو اباالفضل
میفشاندیم سبکتر ز کفی آب به پایت...
#محمدرضا_محمدی_نیکو
#کرامت_سرخ