شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

مردِ جوان دارد وصیت می‌نویسد
می‌گرید و ذکر مصیبت می‌نویسد

دنیا برای رحمت او جا ندارد
آه این غریب از رفع زحمت می‌نویسد

از شرح حال خود سخن می‌راند اما
انگار در توصیف غربت می‌نویسد

کاتب ندارد این امیر از بس که تنهاست
از درد خود در کنج خلوت می‌نویسد

غربت درِ این خانه را از پشت بسته‌ست
مهمان ندارد؛ جای صحبت، می‌نویسد

خمس و زکات شیعیان را می شمارد
سهم فقیران را به دقت می‌نویسد

در چند خط می‌گوید از حج و ثوابش
این بند را با اشک حسرت می‌نویسد

پیش از نمازِ واپسینش رو به قبله
از خاطراتش چند رکعت می‌نویسد

زندان به زندان با نماز و روزه و عشق
دربان به دربان درسِ عبرت می‌نویسد

حتی برای خشم شیرانِ درنده
با چشم‌هایش از محبت می‌نویسد

بعد از شکایت از جفای این زمانه
در سر رسید فصل غیبت می‌نویسد ـ

من زود دارم می‌روم اما میایم
با احتیاط از رازِ رجعت می‌نویسد

می‌نوشد آب و یاد اجدادش می‌افتد
با رعشه از آزار شربت می‌نویسد

سر را به پای طفل گندمگون نهاده است
بر طالعش حکم امامت می‌نویسد

فردا خلیفه بر درِ این خانه با زهر
از مرگِ او جای شهادت می‌نویسد

بازارهای سامرا خاموش و گریان
بر در حدیثِ حفظِ حرمت می‌نویسد

با دست‌های کوچکش یک طفلِ معصوم
نام پدر را روی تربت می‌نویسد

#انسیه_سادات_هاشمی

هوای بام تو داریم ما هوایی‌ها
خوشا به حال شب و روز سامرایی‌ها

چه نعمتی‌ست سر سفره‌ات نمک خوردن
چه افتخار بزرگی‌ست این گدایی‌ها

خداست بانی این اعتقاد نورانی
خداست بانی این جور آشنایی‌ها

تو کربلای اسیری و روضه می‌خوانند
به یاد غربت تلخ تو کربلایی‌ها

دوباره حسرت دیدار در دل کعبه‌ست
چقدر کعبه دلش خون شد از جدایی‌ها

به یاد حضرت فرزندتان هر آدینه
چه حس و حال قشنگی‌ست هم‌صدایی‌ها

#قاسم_اردکانی

خسته‌ام از راه، می‌پرسم خدایا پس کجاست
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست

تابلوهای کنار جاده می‌گویند نیست
چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست...

رو به رویم ناگهان درهای بازِ خانه‌ات
بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتباست

احتمال ریزش یکریز باران قطعی است
در دلم اندوه عصر جمعه‌های کربلاست

آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط
گوشهٔ سجاده‌ات در نیمه‌شب‌های دعاست

از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است
آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست

از کبوترهای شهرم نامه‌ای آورده‌ام
حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست

راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟
در صدای من طنین انفجار گریه‌هاست

سکّه‌ها جاری‌ست از چشمانم اما باز هم
دست‌هایم رو به سویت کاسه‌های سامراست

#اعظم_سعادتمند

اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را

نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان
به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را

فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد
بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را

لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست
برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را

ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید
مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را

به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچارم
به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را

کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست
چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟

#علی_انسانی

 امام رضا (علیه‌السلام):
مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»... کُلَّمَا ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
می‌دانید معنی «صَلّی» در آیه شریفه «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» چیست؟ یعنی هر گاه نام پروردگارش را یاد کند بر محمد و آل او صلوات فرستد.
الکافی، ج‏۲، ص۴۵۹


جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
وقتی سخن از «ألا بِذِکْرِ الله» است
آرامش قلب‌ها‌ست نور صلوات

#محمدجواد_غفورزاده

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من
هرگه نظر به صورت زیبا کنم تو را...

#فروغی_بسطامی


شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
برخیز به احترام این بخت بلند
یثرب! تو مدینة النبی خواهی شد

#سیدمحمدجواد_شرافت

رسید وحی تا که از بلا تو را خبر کند
خبر کند که یک نفر به جای تو خطر کند

چقدر تیغ آخته به خانه‌ی تو تاخته
کدام مرد حاضر است سینه را سپر کند؟

چه صولتی! عجب یلی‌ست! مرد مردها علی‌ست
به جان او مباد چشم تیغ‌ها نظر کند

بگو چگونه رد شدی؟ کسی ندیده برگ گل
چنین سلامت از میان خارها گذر کند

به گرد پای لیلة المبیت هم نمی‌رسد
هر آن‌که مدعی‌ست هر چقدر هم هنر کند

#سیده_تکتم_حسینی

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخم خورده و بی سر بیاورم

یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم

یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
این شعله را چگونه به دفتر بیاورم

با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
کاری نداشت واژه‌ی بهتر بیاورم

وقف تو اشک‌ها و غزل‌هام، تا اگر
گفتی گواه عشق بیاور، بیاورم

فصل عزا تمام شد اما چگونه من
پیراهن عزای تو را دربیاورم

تا می‌وزید نام تو پر می‌کشید دل
چیزی نمانده بود که پر دربیاورم

نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
از عرش ربنای تو سر دربیاورم

با اشک آمدم به وداعت که لااقل
آبی برایت این دم آخر بیاورم

این واژه‌ها به کار رثایت نیامدند
با زخم‌های تو چه برابر بیاورم؟

آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
این روضه را گذاشتم آخر بیاورم
 
 امسال هم دعای فرج، بی‌جواب ماند
من می‌روم برای تو یاور بیاورم
 
قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
این بیت هم، سر غزلی که فدای توست
 
#حسن_بیاتانی

اینجا حرم است، حجت هشتم را
تکرار کن آیهٔ «قل اللهم» را
یک پرچم سبز، با تکان دادن دست
دعوت به بهشت می‌کند مردم را

در توس دلم هیچ زمان خسته نبود
آغوش بهشت، لحظه‌ای بسته نبود
مشهد به کدام جلوه دل خوش می‌کرد
گر منظر  این گنبد و گلدسته نبود؟!

در توس که قبلهٔ خداجویان است
ما بین دو کوه، روضهٔ رضوان است
«از خاتم انبیا در این‌جاست تنی»
«از سید اوصیا در این‌جا جان است»

هر کس که شود پاک سرشت از این‌جاست
تعیین مسیر سرنوشت، از این‌جاست
ای دل! به هزار راه و بیراهه مرو
گر مرد رهی، راه بهشت از این‌جاست

در توس به جز زمزمهٔ یاهو نیست
آیینه به غیر «لَیس اِلاّ هُو» نیست
تو ضامن آهویی و در سینهٔ ما
یک دل که به بی‌گناهی آهو نیست

غم‌ها، نگران حس و حالم بودند
شفاف‌تر از اشک زلالم بودند
حرف از «حرم و کبوتر و پرواز» است
ای کاش دو دست من دو بالم بودند

ایوان تو، روی شانهٔ خورشید است
گلدستهٔ تو نشانهٔ خورشید است
چشمش که به گنبد توروشن شد، ماه
دریافت که خانه، خانهٔ خورشید است
 
خورشید بر ایوان تو ای پاک سرشت
جز «سلسلة الذهب» حدیثی ننوشت
گفتی «أنا من شروطها» یعنی، نیست
جز عشق و محبت تو راهی به بهشت

از جوش مَلَک در این حرم هنگامه‌ست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامه‌ست
تا اذن دخول از تو بگیرد آهم
هر قطرهٔ اشک من زیارت‌نامه ست

دل در حرم تو، خویش را گم کرده است
یعنی عوض گریه، تبسم کرده است
موسای کلیم نیست این دل، اما
بی‌واسطه با شما تکلّم کرده است

عاشق، کارش به عشق پرداختن است
در شعلهٔ غم، سوختن وساختن است
ما در پی تعظیم و طوافیم، اما
آغاز زیارت تو دل باختن است

مولای رئوف ماست، احسان، کارش
کارش همه عاطفه است با زوراش
از معرفتش گلی به دست آوردی؟
ای آن‌که سه جا می‌طلبی دیدارش!

یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیت‌اندیش نبود
هجرت ز مدینه، بود بدرود حیات
انگور، به جز بهانه‌ای بیش نبود

پیوسته دم از مشی و مرامش زده‌اند
پرچم همه‌جا به احترامش زده‌اند
صد بار، به او زدند خنجر از پشت
یک بار، اگر سکه به نامش زده‌اند!

#محمدجواد_غفورزاده