آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
بود آنچه شهامت و شهادت میخواست
چیزی که نبود، بیمی از دشمن بود
#محمدجواد_محبت
- ۰ نظر
- ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۸
آن سو، همه برق نیزه و جوشن بود
این سو، دلی از فروغ حق روشن بود
بود آنچه شهامت و شهادت میخواست
چیزی که نبود، بیمی از دشمن بود
#محمدجواد_محبت
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
ای تشنهلبی که اِذن باران با توست!
از شرم تو ابرها عرق ریختهاند
#میلاد_عرفان_پور
آن کشته که دین زنده ز نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
فرض است بر او گریه ولی برتر از آن
سرمشق گرفتن از مرامش باشد
#سیدرضا_مؤید
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
تا پاک شود زمین ز ابناء یزید
همواره حسین مقتدا بایدمان
#سیدحسن_حسینی
کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
هر کجا مُلک خدا هست، حسینیهٔ توست
هر که را مینگرم، شور محرّم دارد
نه محرّم، نه صفر، بلکه همه دورهٔ سال
کعبه با یاد غمت، جامهٔ ماتم دارد
روضهخوانِ تو خدا، گریهکنِ تو آدم
اشک، ارثیست که ذرّیهٔ آدم دارد
نازم آن کشته! که تا صبح قیامت زندهست
سلطنت همچو خدا، در دل عالم دارد
اشک در ماتم تو بسکه عزیز است، حسین!
جای در چشم رسولان مکرّم دارد
جگرم زخمیِ آن کشته که زخمِ بدنش
هر دم از زخمِ دگر دارو و مرهم دارد
میکند آتش دریای غضب را خاموش
هر که در دیدهٔ خود، یک نم از این یَم دارد
روز محشر نفروشد به دو صد باغ بهشت
هر که یک میوه ز نخلِ تر «میثم» دارد
#غلامرضا_سازگار
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
تقویم پر از فرصت عاشوراییست
هر روز حسین یاوری میطلبد
#پروانه_بهزادی_آزاد
نی، ناله کرد و باز ترنّم، شروع شد
فصلِ هبوطِ آدم و گندم، شروع شد
دریای بیکران شهادت، که موج زد
طوفان نوح بود و تلاطم شروع شد
از بِرکهٔ غدیر، مُحرّم طلوع کرد
سرمستی حبیب هم از خُم شروع شد
باران اشک شیفتگان غم حسین
«تا گفتم: اَلسَّلامُ عَلیکُم شروع شد»
روح دعا، به نام اباالفضل چون رسید
غوغایی از توسّلِ مردم شروع شد
وقتی گلوی نازک گل، شد نشانِ تیر
لبخند باغبان و تبسم شروع شد
از اشک و خون، اگرچه وضو میگرفت عشق
از تربتِ شهید، تیمّم شروع شد
ای آسمان! مصیبت عظمایِ اهلبیت
از قتلگاهِ عصمتِ پنجم شروع شد
فصل به خون نشستنِ گلهای باغ وحی
از آیهٔ «لِیُذهِبَ عَنکُم» شروع شد
با آنکه باغِ گل به محبت نیاز داشت
با تازیانه، ناز و تنعّم شروع شد
وقتی دلِ ستارهٔ محملنشین شکست
با ماه رویِ نیزه، تکلم شروع شد
#محمدجواد_غفورزاده
#این_حسین_کیست
غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش
تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش
شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را
پر از ترنم غم کرده اشک سوزانش
سلام کرد به جدش... سلامی از سر صدق
سلام آنکه کند جان فدای جانانش
سلام کرد بر آن گونههای خاک آلود
بر آن تنی که نمودند نیزه بارانش
سلام کرد بر آن بوسهگاه نورانی
سلام آنکه کند جان خویش قربانش
سلام آنکه دلش زخمی مصیبتهاست
سلام آنکه اگر بود کربلا، جانش
میان طف، سپر نیزه و سنان میکرد
و میسپرد به شمشیرها گریبانش
سلام کرد بر آن جام نیزه نوشیده
بر آنکسی که شکستند عهد و پیمانش
سلام آنکه اگر نینوا حضور نداشت
علیالدوام شده نالهی فراوانش
سلام آنکه سرازیر میشود هر روز
به جای اشک روان، سیل خون ز چشمانش...
#مریم_سقلاطونی
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
یکروز به انتقام هفتاد و دو شمس
با سیصد و سیزده قمر میآید
#عباس_احمدی
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...
یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...
#مهدی_جهاندار
#مرثیه_با_شکوه