شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

شروع نامه‌ام نامی کریم است
که بسم‌الله الرحمن الرحیم است

به آن نامی کزان عالم برافروخت
بشر اسماء حُسنی را بیاموخت...

به آن نامی که بر ما روح بخشید
ز نورش زُهره زهرا درخشید

چه زهرایی؟ که معنی‌بخش اسماست
همانا اسم اعظم، اسم زهراست

خدا گر مدح او نازل نمی‌کرد
کتاب خویش را کامل نمی‌کرد

به نام کوثرِ قرآن ستودش
که لفظی بهتر از کوثر، نبودش

حساب نام یازهرا به ابجد
برآید یا علی و یا محمد

که زهرا ز آن‌دو هست و آن‌دو، زهرا
جدایی نیست آری مهر و مه را

کسی‌که کُفوِ آن نور جلی بود
علی بود و علی بود و علی بود

خوش آن روزی که با اذن خداوند
به دلخواه پیمبر یافت پیوند

جهان رحمت و علم و کرامت
به دنیای جمال و عشق و عصمت

رسیدش در شب جشن عروسی
عروس آسمان، بر خاکبوسی

به سائل داد چون پیراهنش را
به حکم «لن تنالو البر حتی...»

اگرچه خانهٔ زهرا گِلین بود
حریم افتخار مسلمین بود

محبت، پایهٔ کاشانه او
شرف، خشت بنای خانه او

جهاز بانوی دنیا و عقبا
بُد از پشم و سفال و لیف خرما

سفالین کوزه‌ای و مشکی از پوست
اساس چشم‌گیر خانهٔ اوست!

سپهر، آیینه‌دار هستی‌اش بود
رهین آسیای دستی‌اش بود

حصیری گرچه فرشِ زیر پا داشت
به روی سر، همه نور خدا داشت

شُکوه آسمان‌ها صیت او بود
گواه «فی بیوتٍ» بیت او بود

سلام هر شب و صبحِ پیمبر
شُکوه خانه‌اش کردی فزون‌تر

سلام، ای وحی منزل در کلامت
که حق از کودکی گفته سلامت

به وحدت داده هر مویت شهادت
ورم کرده‌ست پایت از عبادت

زیارت‌گاه انجُم، خاک پایت
زیارت‌نامهٔ حوران، ثنایت

تویی یاسین تویی طاهای قرآن
تویی رمز اشارت‌های قرآن

زنان را با عمل، ارشاد کردی
جهاد المرأه را فریاد کردی...

خدا را بنده‌ای یک‌دانه بودی
پدر را دل‌خوشی در خانه بودی

دو تن بودید او را پشتوانه
تو در خانه، علی بیرون ز خانه

رسالت را گلستانی، بهاری
امامت را نگهبانی، قراری

خروش بی‌امان مسجدی تو
رسول خطبه‌خوان مسجدی تو

چو تو از دین طرفداری که کرده‌ست؟
امام خویش را یاری که کرده‌ست؟

خروشت حامی جان علی شد
کلامت تیغ بُرّان علی شد

الا، ای راز رحمت در دو دنیا
تویی مشکل‌گشای هر دو دنیا

نخستین زن که در جنت در آید
تو هستی، کز قیامت محشر آید

چو در صحرای محشر پا گذاری
شفاعت را چو خورشیدی بر آری

ملائک صف به صف در چار سویت
علی و مصطفی در پیش رویت

مهار ناقه‌ات در دست جبریل
خلایق محو این اکرام و تجلیل

به حیرت، کاین هیاهو چیست، یارب؟
کسی کاین‌سان در آید، کیست یارب؟

که از درگاه عزت در چپ و راست
ندا آید که این زهراست! زهراست!

در آن‌جا شیعیانت می‌درخشند
نه تنها دوستانت را ببخشند،

که می‌بخشد خدای مهربانت
گناه دوستانِ دوستانت

در آن روزی که عالم بی‌قرارند
رسولان نیـز امید از تو دارند

در آن غوغا که بهر کس، مَفَر نیست
ز بیم جان، پدر فکر پسر نیست

زهر سو بانگ وانفسا بلند است،
ز ما فریاد یازهرا بلند است

تو دستِ دست‌گیری چون برآری
«مؤید» را مبادا واگذاری!

#سیدرضا_مؤید
#بهار_بی‌خزان

هدف زهراست در سیر تکامل
زدم بر دامنش دست توسل
شهیدِ خانهٔ عشق علی شد
«جِهادُ المَرْأةِ حُسْنُ التَّبَعُّل»

#زهرا_بشری_موحد

می‌رسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
می‌فروشد زرهی را که رفیق جنگ است

چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«إن یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد

خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید به آن نیمه رسید

علی و فاطمه در سایۀ هم... فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبۀ یک‌دست سفید

عشق تا قبلِ همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشۀ عشاق نداشت

کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه... فاطمه با رایحۀ گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد

آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد

ابر مهریۀ او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد

ناگهان پنجره‌ای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمةالزهرا شد

مثنوی نام تو را برده تلاطم دارد
چادرت را بتکان قصد تیمم دارد

می‌رسد قصۀ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحیر

و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است
غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است

چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟
به ام فضل و به جعده اگر رباب زن است

زبان به شکوه گشوده‌ست زهر و می‌داند
که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن است...

اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت
ولی حسین هم این بین با تو هم‌سخن است

گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست
حدیث اشک و غم دیدهٔ اباالحسن است

شدند بر تن تو سایه‌بان کبوترها؟
هنوز روی زمین، آفتاب، بی‌کفن است

#سیدمحمدجواد_میرصفی

شکسته‌اند قلم‌ها و بسته‌اند دهان‌ها
نشسته‌اند قدم‌ها و خسته‌اند توان‌ها

نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن
چه ساکنند زمان‌ها، چه الکنند زبان‌ها

چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است
که شرح عمر کمت نیست در توان بیان‌ها

کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث
نشسته داغ عظیمی میان سینۀ آن‌ها

کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو
کشیده خط سیاهی به دور خط و نشان‌ها

یکی‌ست لطف و عتابت هر آن که دور شد از تو
چشیده است بلاها و دیده است زیان‌ها

تویی که مرجع حلُ‌المسائل است نگاهت
به ما نگاه بینداز در هجوم گمان‌ها

همیشه قصۀ تو می‌خورد گریز به گودال
درست لحظۀ آخر بریده است امان‌ها

رضا شده‌ست علی‌اکبر و شدی تو حسینش
عوض شده‌ست فقط جای پیرها و جوان‌ها

دوباره راهی مشهد شدیم و توشۀ ما شد
پر از عریضۀ حاجت شبیه نامه‌رسان‌ها

غریب‌زاده! قریبِ به اتفاق سپردند
که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوان‌ها!

#سیدمحمدجواد_میرصفی

هر چند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
با ندبۀ ما نیامدی، حرفی نیست
یک جمعه تو گریه کن که ما برگردیم

#اسماعیل_محمدپور

شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت می‌کنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت می‌کنم

ای ولایت شرط توحید تمام عاشقان!
با تولای تو، من تجدید بیعت می‌کنم

در حریم حضرت خورشید، جای ذره نیست
از حضور خود در این درگاه حیرت می‌کنم

تا نگاهم می‌کنند آیینه‌ها از هر طرف
شرم از آیینۀ قرآن و عترت می‌کنم

من که سنگین‌بارم از بسیاری جرم و گناه،
خواهش بال کبوتر با چه جرأت می‌کنم؟

نعمت  قرب جوارت را به من بخشیده‌اند
در بهشت آرزو کفران نعمت می‌کنم

ای شنیده با صبوری درد دل‌های مرا
اشک اگر بگذارد امشب با تو صحبت می‌کنم

من که با فرمان‌بری از نفس عادت کرده‌ام،
کی به خود می‌آیم آخر، کی عبادت می‌کنم؟

خط نزن اسم مرا با صد خطا پشت خطا
من دلِ هر جایی خود را نصیحت می‌کنم

«سورۀ یوسف» که خواندم، آیه شد «هشتاد و هشت»
بارها این آیه را با خود تلاوت می‌کنم

شک ندارم «با کریمان کارها دشوار نیست»
گر نشد کامم روا، خود را ملامت می‌کنم

این خریداران یوسف‌، دست پُر آورده‌اند
من تهی‌دستم چرا بیهوده قیمت می‌کنم؟

تا نسوزد بی‌گناهی از شرار آهِ من
می‌روم از جمع بیرون، با تو خلوت می‌کنم

تا نصیب من شود توفیق ترک معصیت
چشم خود را چشمۀ اشک ندامت می‌کنم

تا نگردد در مقام عرض حاجت، ‌ناامید
با دل خود بعد از این اتمام حجت می‌کنم

یک قدم تا آسمان مانده‌ست از شهر بهشت
من زغفلت آرزوی باغ جنت می‌کنم

می‌روم سمت «مصلّی»، می‌رسم تا «پنج‌راه»
یعنی از پایین پا قصد زیارت می‌کنم

گر که زنگ ساعتِ صحن تو بیدارم کند
توبه در باقی عمر ازخواب غفلت می‌کنم

گر که دستم را بگیری، مثل خُدّام حرم
بعد از این خدمت به قدر استطاعت می‌کنم

بس که تو زود آشنایی ای امام مهربان
من کجا در محضرت احساس غربت می‌کنم؟

«یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می‌روم
لذتش را با تمام شهر، قسمت می‌کنم»

تا بریزم گاهگاهی سرمه در چشم غزل
من به گرد راه زوّارت قناعت می‌کنم

تا بماند قصۀ صیاد و آهو جاودان
بی‌پناهان را به پابوس تو دعوت می‌کنم

در کنار پنجره فولادتان با اشک چشم
می‌نویسم «یا علی» و رفع زحمت می‌کنم

#محمدجواد_غفورزاده
#آیه_۸۸

دل در حرم تو، خویش را گم کرده‌ست
یعنی عوض گریه، تبسم کرده‌ست
 موسای کلیم نیست این دل، اما
بی‌واسطه با شما تکلم کرده‌ست

#محمدجواد_غفورزاده


به ظاهر زائرم اما زیارت را نمی‌فهمم
من بیچاره لطف آشکارت را نمی‌فهمم

تو از من بیشتر مشتاق دیداری و من حتی
به دل افتادن گاه و گدارت را نمی‌فهمم

زیارت‌نامه می‌خوانم  دلم از نور لبریز است
«اگر چه گاه معنای عبارت را نمی‌فهمم»

تو پرواز مرا در اوج می‌خواهی و می‌دانی
من از بس در قفس بودم اسارت را نمی‌فهمم

به جای غربت تو ازدحام صحن را دیدم
غریبی آه درد بی‌شمارت را نمی‌فهمم

به هر زائر سه جا سر می‌زنی، دلگرمی‌ام این است
زیارت نه ولی قول و قرارت را که می‌فهمم

#حسین_عباس_پور

نامه‌ام را می‌گذارم باز بر دوش نسیم
راه دشوار است «بسم الله الرحمن الرحیم»

ای سکوتت بهتر از رسم قشنگ گل، سلام!
ای سکوتت دل‌گشا، مثل اذان‌های سلیم

حال تو «الحمدلله» است مانند بهشت
حال ما «العفو» مثل خار و خس‌های جحیم

خانۀ تو زادگاه ابرهای بی‌قرار
خانۀ تو زادگاه آفتاب است از قدیم

حرف‌های ما پر از پروانگی هستند، باز
در طواف نور تو پرواز کم می‌آوریم

چیست تکلیف کسی که در خودش زندانی است
او که دور افتاده از فیض صراط المستقیم

از رمیدن‌های آهو ترس و تک افتادگی
بغض‌هایم را بخوان از چشم‌های یاکریم...

#رقیه_ندیری