شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

در مشت خاک ریشه شمشاد می‌دود
همچون نسیم در قفس آزاد می‌دود

جسم مرا نگاه مکن، بی‌تو روح من،
آتش گرفته‌ای‌ست که در باد می‌دود

ما را به سرزمین دگرگون خود ببر
آنجا که صید در پی صیاد می‌دود

آنجا که با عبور تو از روی قبرها
خون دوباره در رگ اجساد می‌دود

آنجا که کوچه کوچه خراسان شبیه رود
پای پیاده سمت سناباد می‌دود

می‌ایستم کمی به تماشای کودکیم
دارد میان صحن گهرشاد می‌دود

گویا شفا گرفته کسی باز در حرم
عالم به سوی پنجره فولاد می‌دود

من آمدم تو نیز می‌آیی، به این امید
عمرم به سوی لحظه میعاد می‌دود

#سیدحمیدرضا_برقعی

گفتند بلا بلا بلا، گفتم چشم
از روز الست با رضا، گفتم چشم
من آمده بودم به ولایت برسم
گفتی «انا من شروطها» گفتم چشم

#مرتضی_آخرتی

این‌جا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه‌های رضایی شکسته باش

در کوهسار گنبد و گلدسته‌های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش

وقتی به گریه می‌گذری در رواق‌ها
سهم تمام آینه‌هایی! شکسته باش!

هر پاره‌ات در آینه‌ای سیر می‌کند
یعنی اگر مسافر مایی، شکسته باش

اینجا درستی همگان در شکستگی‌ست
تا از شکستگی به در آیی، شکسته باش

در انحنای روشن ایوان کنایتی‌ست
یعنی اگرچه غرق طلایی، شکسته باش

آن‌جا شکستی و طلبیدند و آمدی
این‌جا که در مقام فنایی شکسته باش

#حسن_دلبری
#سپیده_هشتم

ذکر پابوس شما از لب باران می‌ریخت
ابر هم زیر قدم‌های شما جان می‌ریخت

هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان می‌ریخت

عطر در عطر در ایوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پریشان می‌ریخت

نور در آینه‌های حرمت گل می‌کاشت
از نگاه در و دیوار گلستان می‌ریخت

روی انگشت همه ذکر دعا پَر می‌زد
از ضریح لب تو آیۀ احسان می‌ریخت

چشم در قاب مفاتیح تو را خط می‌برد
روی اسلیمی لب، نام تو طوفان می‌ریخت...

روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان می‌ریخت

زنده‌یاد #غلامرضا_شکوهی
#سرمه_در_چشم_غزل

در گوشه‌ای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است

چون دشت‌های تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است

چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است

فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است

دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است

می‌آید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است

زنده‌یاد #غلامرضا_شکوهی
#سرمه_در_چشم_غزل

هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است

یک‌شنبه‌ها که می‌رسد از راه، این جهان
در انتظار حادثه‌ای ناگهانی است

روزی دوبار در تب و تاب دوشنبه‌ام
دنیا هنوز مات دو جنگ جهانی است

خیرالأمور اوسطها؛ پس سه‌شنبه‌ها
حال و هوای شعر فقط جمکرانی است

حتی چهارشنبه شبیه سه‌شنبه است
حتی چهارشنبه زمین، آسمانی است

هر پنج‌شنبه منتظر روز جمعه‌ام
جمعه همیشه موسم خانه‌تکانی است

تا در کنار ندبه او گریه می‌کنم
یاقوت‌های اشک، عقیق یمانی است

با عشق زنده‌ام به‌خدا بی‌حضور عشق
چیزی که مفت هم نمی‌ارزد جوانی است

#احمد_علوی
#أیها_العزیز

تو یک خورشیدِ عالم‌گیر هستی

شکوه وحی را تفسیر هستی

می‌آیی، بعد از این شب‌های تاریک

تو تنها صبحِ بی‌تأخیر هستی


#سیدحبیب_نظاری 



به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید

مبادا از قلم‌ها جابیفتد واژه‌ای اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی، جام بردارید

«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز
بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید

الا ای شاعران! چشمان او آرایهٔ وحی است
برای ما از آن باران کمی الهام بردارید

نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق
از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید

به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید
غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید

اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد
به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید

«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»
به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید

به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی‌ست
کفن باید به جای جامهٔ احرام بردارید

اگر در گوش نوزادی اذان می‌خواند، می‌فرمود
که با آب فرات و تربت از او کام بردارید

میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد
میان گریه ختم سورهٔ انعام بردارید

#سیدحمیدرضا_برقعی

در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را

شد دشمن تو معترف، انگار خداوند،
در گوش تو گفته همه اسرار جهان را

با رایحهٔ خِطّهٔ سرسبز عبایت
کوتاه کن از باغ دلم دست خزان را

با امر تو هر چند در آتش ندویدم
هر چند فدای تو نکردم سر و جان را

هر چند مرید تو شدن شأن زراره‌ست
ای کاش که این عاشق بی‌نام و نشان را...

بگذار که تا ظل بنی‌ساعده یکبار
من جای تو بر دوش کشم کیسهٔ نان را

ماندم که در خانه‌ات آن روز چرا سوخت
آتش که نسوزاند تن خادمتان را


با لحن حجازی شبی از حضرت موعود
خواهیم شنید از حرمت صوت اذان را

#حسین_عباس_پور

به مناسبت ۱۷ شوال سال‌روز #جنگ_خندق

«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد

اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد

«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد

هر کس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران می‌داد

با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد

«رخصت به تیغم می دهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد

فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان می داد


«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد
فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد

او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد

کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد

زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌پا کردند
انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد

فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید
ساکت که می‌شد، دیو فریادی دگر می‌زد

یک‌بار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد

فرمود: «نه» هر چند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد


«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد

فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد

شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد

برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغه‌های ذوالفقار از دور پیدا شد

تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد

مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد

اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد

اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد

تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد

در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
 
#مهدی_مردانی
#پایین_پای_ابیات