شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲۱ مطلب با موضوع «بانوان اهل بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

رضا نشست و به معصومه‌اش نگاه انداخت
چنان که چشمهٔ ذوق مرا به راه انداخت

خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را

و ماه اول ذی‌القعده تا که پیدا شد
دخیل‌های ضریح برادری وا شد

ببین که حضرت نجمه چه کوکبی آورد
برای شاه خراسان چه زینبی آورد

مقامش آینه‌ای از مدارج پدر است
عجیب نیست که باب‌الحوائج پدر است


برای تشنه‌لبان باده را به خم آورد
مزار مادر خود را به شهر قم آورد

عجیب نیست که قم طعنه بر مدینه زده
که سنگ مادر سادات را به سینه زده

چه باشکوه به دستان خود علم دارد
از این به بعد بگو فاطمه حرم دارد

منِ فراری از این و آن بریده کجا
پناهِ چادر سر تا فلک کشیده کجا

مرا ببخش که شعرم برات زیبا نیست
به مدح فاطمه‌ها بهتر از علی‌ها نیست

تویی تو فاطمه، مدح تو نیز قرآن است
برادرت به حقیقت علی ایران است

#مجید_تال

تصویر مهتاب و شب و آیینه‌بندان
امشب صفای دیگری دارد شبستان

گلدسته‌ها و آسمان سرمه‌ای رنگ
نقش و نگار کاشی و گل‌های ایوان

شهر از هیاهوها پر اما با حضورت
آرامش باغ ارم دارد خیابان

جایی به غیر از خانهٔ امن شما نیست
چتر امانی بر سر ما بی‌پناهان

در ساحل آرامشت پهلو گرفتند
دل‌های توفان دیدهٔ جمعی پریشان


گنبد... کبوتر... اشتیاق روشن ابر
حس زیارت‌نامه خواندن زیر باران...

قلبم هوایی می‌شود پر می‌کشد باز
با شوق معصومانه‌ای سمت خراسان

#سیده_تکتم_حسینی

تا ابد دامنهٔ عطر بهار است این‌جا
دست گل‌هاست که بر دامن یار است این‌جا

هر طرف رایحهٔ باغ تجلی دارد
هر طرف پنجرهٔ آینه‌زار است این‌جا

بال‌هایی که ملائک به طواف آوردند
وقف برداشتن گرد و غبار است این‌جا

بس‌که روشن شده از گنبد او صبح حرم
نور خورشید کم از شمع مزار است این‌جا

تحفه‌هایی که زمینی‌ست کجا لایق اوست؟
صلوات است که شایان نثار است این‌جا

#جواد_محمدزمانی

#دلواپسی‌های_اویس


جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو، چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

بانو سلام! کاش زمان با همین سلام
در آستانهٔ در ساعت بایستد

و گردش نگاه تو در بین زائران
روی من ـ این فتاده به لکنت ـ بایستد

تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام
در محضر شما دو سه رکعت بایستد

بانو اجازه هست که بار گناه من
در کنج صحن این شب خلوت بایستد؟

در این حرم هزار هزار آیهٔ عذاب
هم وزن با یک آیهٔ رحمت بایستد

باید قنوت حاجت بی‌انتهای ما
زیر رواق‌های کرامت بایستد

شیعه به شوق مرقد زهرا به قم رسید
طاقت نداشت تا به قیامت بایستد

آنکس که جای فاطمه در قم نشسته است
در روز حشر هم به شفاعت بایستد

تو خواهر امام غریبی و این غزل
با بیت‌هاش در صف بیعت بایستد

من واژه واژه عطر تو را پخش می‌کنم
حتی اگر نسیم ز حرکت بایستد...

#هادی_جانفدا

#کفشداری_یازده


ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی

الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
ام الّنجبا، فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حُسن عملت پایه گرفته

همّت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبان‌ها که ز کفّار شنیدی

ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه‌گه ختم رسل نخل وجودت

ای مکّه ز خاک قدمت خلد مخلّد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد

تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند...

تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سخت‌ترین روز شدی یار محمّد
در شدت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد

در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ

آن‌روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه‌ی پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی‌مادری فاطمه، تنهائی احمد

بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی‌مادر خود را

بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی‌مادری فاطمه زود است

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی‌تو شده از هر مژه‌اش سیل روانه

پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید

ای جامه‌ی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم پاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک

«میثم» ز غم نور دو عین تو بگوید
تا صبح قیامت ز حسین تو بگوید

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

تو را می‌خواست تا در همسرانش بهترین باشی
برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی

خدایت انتخابت کرد تا ای مادر هستی
برای چشمه‌ی کوثر، بهشتی در زمین باشی

خدا هرشب برایت می‌فرستد تهنیت‌هایی
که در تنهایی‌ات هم‌صحبت روح‌الامین باشی

تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی
زنی مثل تو دیگر نیست، یعنی آخرین باشی

برای طعنه‌ی کفار در اوج نداری‌ها
تو باید پاسخ دندان‌شکن در آستین باشی

تو از معروفِ تجاری ولی در شعب بیماری
فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی

علی تنها علی باید امیرالمؤمنین باشد
و تنها تو سزاواری که ام‌المؤمنین باشی

#محمد_مهدی_خانمحمدی

در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق هم‌صدا بودی

هر شب کنار خانه با یعقوب چشمانت
چشم انتظار یوسف غار حرا بودی

آیات کوثر روی دامان تو نازل شد
چون آیه تطهیر بودی، إنمابودی

وقتی امین مکه را مردم رها کردند
تنها امان جان ختم‌الانبیا بودی

با عشق با لبخند با احساس با اشکت
بر جای زخم سنگباران‌ها دوا بودی

مادربزرگ بی‌کفن‌ها لحظه‌ی آخر
جای کفن دنبال یک تکه عبا بودی

شعب ابی‌طالب کجا و طف کجا بانو
ای کاش تو همراه زینب، کربلا بودی...

#فاطمه_بیرامی

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی


خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شب‏های خطر بودن

به هم می‏ریزی آداب قدیم بی‏قراری را
شروع عاشقی کردن، کمی بی‏تاب‏تر بودن

بزرگت می‏کند قلبی که سمت عشق چرخاندی
کنار آفتابی زنده باید شعله‏ور بودن

اگر از کوچه‏ها زخم زبان می‏خورد پیغمبر
زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن

وزیدی در بیابان‏های داغ فقر و تنهایی
و تا منزل به منزل از محمد باخبر بودن

نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است:
کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن

به شمشیر علی می‏نازد و سرمایه‏ات، احمد
به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن

نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختی‌ست
بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن

خدا پل می‏زند با یک سلام از آسمان تا تو
چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن

بیا چشم و چراغ خانۀ پیغمبر ما باش
بیا لبخند شو بر اخم‏های خون‏جگر بودن

خدا دست تو را با دست پیغمبر عجین کرده
نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن

تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است
کنار شانۀ مردی خدایی همسفر بودن

#سعیده_ثابتی_رضویان

گاه تنها یک نفر هم یار دین باشد بس است
یک نفر بانوى سرشار از یقین باشد، بس است

مال و ثروت -هرچه هم باشد- فداى راه دوست
هم‌نشین رحمةٌللعالمین باشد بس است

در نگاه شوم مردم بدترین باشد، ولى
در دل پیغمبر خود بهترین باشد بس است

دیگران هم، همسر پیغمبرند اما فقط
مادر زهرا که «أمّ المؤمنین» باشد بس است

دخترش زهرا کجا و دختران این و آن ؟!
حاصل عمرش اگر تنها همین باشد بس است

دختر او مادرى کرده براى شیعیان
مادرى مثل خدیجه در زمین باشد بس است


ما کجا و مدح او گفتن؟ معاذالله... نه
نام ما تنها «گداى خوشه‌چین» باشد بس است

واژه هاى گنگ و بى‌معنا چه مى‌فهمند از او؟
انتهاى شعر باید نقطه چین باشد... بس است

#محمد_میرزایی_بازرگانی