در بین ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
هر بار که آمدهست از سوی خدا
جبریل، به محضرت سلام آوردهست
#یوسف_رحیمی
- ۰ نظر
- ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۷
در بین ملائک از تو نام آوردهست
نام از تو شکوه ناتمام آوردهست
هر بار که آمدهست از سوی خدا
جبریل، به محضرت سلام آوردهست
#یوسف_رحیمی
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
ثروت به پاهای تو افتاد و
از تو غرورش را گدایی کرد
من هم کنار آسمان بودم
وقتی نماز نور را خواندی
در روزهای غربت و سختی
مردانه پای عشق خود ماندی
بانو کسی دیگر نمیگوید
مردانگی در سیرت زن نیست
مردانگیها را نشان دادی
مردانگی تنها به گفتن نیست
فرمود پیغمبر به یارانش:
باید شبیه همسرم باشید
از او شنیدم توی جنت هم
قسمت شده تا مال هم باشید
تو همسرش بودی و میمانی
قدر تو بیش از دیگران باشد
اصلاً برای چون تویی بانو
باید کفن از آسمان باشد
با چشم خود دیدم برای او
سال عروجت سال غمها شد
شکر خدا آن روزهای سخت
زهرای تو ام ابیها شد...
یادت میآید گفت پیغمبر:
خورشید بر شب میشود غالب؟!
بانو منم همرزم دیروزت
یعنی علی ابن ابیطالب
امروز اینجا بر مزار تو
آوردهام زهرا و زینب را
زینب دو سالش هست و میداند
زن میتواند بشکند شب را...
#محسن_کاویانی
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
شایستۀ وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیفهای این چنینی
حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی
انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی
طرد تو از سمت قریشیهای مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی
نام تو از لبهای پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی
«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی»
این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصۀ تازه قرینی
رخسارۀ تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظههای واپسینی
در چشمهایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّۀ دیگر غمینی
دلواپس غمهای بیپایان زهرا
بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی...
ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آنجا گفت: یا فضّه خذینی
#محمدعلی_بیابانی
ای بانویی که زنده شد عصمت ز نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
ای آفتاب لمیزلی همنشینتان
ای کوثر بهشت نبی همکلام تو
بیتالحرام معتکف مسجد شماست
غار حراست چلهنشین طعام تو
پیراهن رسول کفن شد که گل کند
تا روز حشر عطر نبی در مشام تو
ای سید زنان بهشتی که میگریست
چشمان سید الشهدا* در مقام تو
سال عزاست چون تو به پرواز میرسی
ای مطلع غم همه حُسن ختام تو
تا بر فراز مأذنهها نام مصطفاست
«ثبت است بر جریدهی عالم دوام تو»
#میثم_مؤمنی_نژاد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مقصود شاعر حضرت حمزه علیهالسلام است که تا قبل از شهادت امام حسین علیهالسلام از ایشان با وصف «سیدالشهدا» یاد میکردند.
سلام ما به تو ای مادر بهشت رسول
که پرورش به روی دامن تو یافت بتول
ملائکاند به مدحت در آسمان مشغول
امین وحی حقت کرده بر سلام نزول
سلام ذات خداوند و چارده معصوم
به تو که بوده مقامت همیشه نامعلوم
خدای را به خدا لایق درودی تو
به یاری نبی آغوش خود گشودی تو
دل از رسول خدا همچنان ربودی تو
تمام لشکر ختم رسل تو بودی تو
تو سینه را سپر سنگ دشمنان کردی
به حفظ جان محمّد نثار جان کردی
تو بهترین زن روی زمینی ای مادر
تو در جلال، جلالآفرینی ای مادر
تو مام همسر حبلالمتینی ای مادر
تو مادر همۀ مؤمنینی ای مادر
گل رسول خدایی و گل کجا تو کجا؟
زنان دیگر ختم رسل کجا تو کجا؟
تو آسمان فروزان یازده قمری
تو از زنان همه انبیا به رتبه سری
هرآنچه وصف تو خوبان کنند خوبتری
زنان ختم رسل دیگرند و تو دگری
مگر نگفت نبی بین همسرانش بسی
که بهر من چو خدیجه نبود و نیست کسی
سلام بر تو و روح بلند ایمانت
درود بر تو و ایثار و عهد و پیمانت
بهار سبز گل عصمت است دامانت
سلاله و پدر و مادرم به قربانت
به جز خدا و نبی مدح تو نشاید گفت
تو را چو فاطمه اُمالائمه باید گفت
هنوز بوی خدا میدمد ز پیرهنت
دمی که روح تو پرواز کرد از بدنت
زهی جلال سلام خدا به جان و تنت
که از بهشت فرستاد ذات حق، کفنت
گرفتم آنکه ز کوثر دهان خود شویم
مرا چه زَهره که اوصاف چون تو را گویم
وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
به شأن تو که بود رتبۀ خدادادت
همین بس است که مولا علیست دامادت
امین وحی، سلامت به احمد آورده
که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟
به آن خدا که جهان وجود را آراست
به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست
به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست
چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خود گذشته و پرواز میکند «میثم»
#غلامرضا_سازگار
در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است
در روی کبود آن دو، پیداست خدا
آئینه بزرگ و کوچکش یکسان است
#سیدرضا_مؤید
ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه
طوفان بر آشفتهی آرام وزیده
ای روضه ترین شعرغم انگیز حماسه
ای بغضترین ابر به باران نرسیده
ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود
هر روز زمانه به غمت غصهای افزود
غم درپی غم در پی غم در پی غم بود
ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده
من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی
تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی
تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟
که آمدهای با دل خون قد خمیده
نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل
شد شعر به یک روضهی مکشوف مبدل
نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟
این بیت رسیدهست به رگهای بریده
این کربوبلا نیست مدینهست در آتش
شد باز درون دل تو شعلهور آتش
در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش
ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده
این قافلهی توست سوی کوفه روان است
بر نیزه برای تو کسی دلنگران است
شکر است که تا شام فقط ورد زبان است
«رفتید دعا گفته و دشنام شنیده»
سخت است که بنویسم دستان تو بستهست
مانند دلت، قد تو چندیست شکستهست
قد تو شکستهست نماز تو نشستهست
من ماندم و این شعر و گریبان دردیده
#سیدمحمدرضا_شرافت
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود...
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
#احمد_علوی
#مرثیه_با_شکوه
با دست بسته است ولی دست بسته نیست
زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست
هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست
زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست
او را اسیر قافله خواندن خجسته نیست
رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست
حتی اگر به صورت او سنگ میخورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست
#مجید_تال
دل سوزان بود امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو
من به تو دوختهام دیده تو بر من، از نی
یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو
اُسرا با من و رأس شهدا با تو به حق
چشم تاریخ ندیدهست سپاه من و تو
روی تو ماه من و ماه تو عباس امّا
ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو
آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من تا دانند
که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو
هر دو نستوه چو کوهیم بَرِ سیل امّا
عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو
#علی_انسانی