شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲۱ مطلب با موضوع «بانوان اهل بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

ابر مستی تیره‌گون شد باز بی‌حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد

امتحان کردم ببینم سنگ می‌فهمد تو را
از تو گفتم با دلم؛ کوتاه آمد، گریه کرد

ای که از بوی طعام خانه‌ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد

با تمام این اسیران فرق داری، قصه چیست؟
هرکسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد...

وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش درآمد گریه کرد...

#کاظم_بهمنی

روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من

وقتی که شب‌های تارم در آرزوی سپیده‌ست
خورشید او می‌تراود از روزن کوچک من

یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید
دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من

می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من...

در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور
هفتاد و دو لاله رُسته از گلشن کوچک من

از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست
با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من

دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست
دارالامان جهان را در مأمن کوچک من

آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را
شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من

#محمدعلی_مجاهدی
#کاروان_شعر_عاشورا

با این‌که غمی بزرگ بر دوش من است
او نیست ولی صداش در گوش من است
ای هق‌هق بی‌امان کمی بند بیا
حالا که سر پدر در آغوش من است

#سعیده_اصلاحی

رفتیّ و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی، نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر، آه از یتیمی!

من بودم و غم، روز روشن، شهر کوفه
روی تو را بر نیزه دیدم، دیدم از دور
در بین جمعیت تو را گم کردم اما
با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور

من بودم و تو، نیمه‌شب، دروازهٔ شام
در چشم من دردی و در چشم تو دردی
من گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم
تو گریه کردی، گریه کردی، گریه کردی

در این زمانه سرگذشت ما یکی بود
ای آشنای چشم‌های خستهٔ من
زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو
خار مغیلان زد به پای خستهٔ من

ای لاله! من نیلوفرم، عمه بنفشه
دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی
بابا شما چیزی نپرس از گوشواره
من هم از انگشتر نمی‌گیرم سراغی

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

خورشید به خون نشسته‌ام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
ای عمّه! کمک کن که ز جا برخیزم
انگار مسافر من از راه رسید!

#سیدمحمد_بابامیری

دوباره بوی خوش مشک ناب می‌آید
شمیم توست که با آب و تاب می‌آید

به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمه‌شب به برم آفتاب می‌آید

نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب می‌آید؟

هنوز در غم بی‌آبی لب تو ببین
که چشمه‌چشمه ز چشمانم آب می‌آید

قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب می‌آید؟»

جز این‌که شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب می‌آید؟

هر آن‌که دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب می‌آید

رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خسته‌دلان مستجاب می‌آید

#جواد_هاشمی
#از_سنگ_ناله_خیزد

خانه‌های آن کسانی می‌خورد در، بیشتر
که به سائل می‌دهند از هرچه بهتر بیشتر

عرض حاجت می‌کنم آن‌جا که صاحب‌خانه‌اش
پاسخ یک می‌دهد با ده برابر بیشتر

گاه‌گاهی که به درگاه کریمی می‌روم
راه می‌پویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر

زیر دِین چارده معصومم اما گردنم
زیر دِین حضرت موسَی‌بن‌جعفر بیشتر

گردنم در زیر دِین آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر

آن امامی که «فداکِ» گفتنش رو به قم است
با سلامش می‌کند قم را معطر بیشتر

قم همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد چل اختر بیشتر

قصد این بار قصیده از برادر گفتن است
ورنه می‌گفتم از این معصومه‌ خواهر بیشتر

من برایش مصرعی می‌گویم و رد می‌شوم
لطف باباهاست معمولاً به دختر بیشتر

عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را می‌کنم این‌گونه باور بیشتر

مرقدت ضرب‌المثل‌های مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر

چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر

پیش تو شاه و گدا یکسان‌ترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر

ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم‌ بر راه تو هستم روز آخر بیشتر

از غلامان شما هم می‌شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر

بر تمام اهل‌بیت خویش حسّاسی ولی
جان زهرا چون شنیدم که به مادر بیشتر...

بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...

#حسین_رستمی

#محفل_شاعران_آیینی

دور و بر خود می‌کشی مأنوس‌ها را
إذن پریدن می‌دهی طاووس‌ها را

وا می‌کنی سمت کویرِ این حوالی
با لطف پاکت پای اقیانوس‌ها را

«امید» دارویی‌ست در دارالشفایت
که با سخاوت می‌دهی مأیوس‌ها را

با آن دم قدسی خود شب‌های جمعه
رونق بده «یا نور و یا قدّوس»‌ها را

هر شب به یاد غربت شهر مدینه
روشن کنیم اینجا همه فانوس‌ها را

ای آبروی آب‌های این حوالی
سمت شما باز است این دستان خالی


وقتی که من از ماه می‌گیرم سراغت
می‌آورد دل را میان کوچه باغت

هفت آسمان، صدها ستاره می‌شمارد
هر شب به پای درس‌های چلچراغت

تو آیه‌های سورهٔ نوری، چگونه
پیدا کنم من راه خود را بی‌چراغت؟

این لاله‌هایی که به دامانت نشسته
تفسیر خوبی می‌شود از درد و داغت

انگار... نه من حتم دارم در بهشتم
آن لحظه‌ای که می‌نشینم در رواقت

ما لایق صحن و سرای تو نبودیم
همسایهٔ خوبی برای تو نبودیم


تو مهر زهرا را میان سینه داری
مهری که با آن اُلفتی دیرینه داری

از بس که آه زائرانت را خریدی
ایوان زیبایی پر از آئینه داری

هر صبح جمعه میزبان ندبه‌هایی
این است آن عهدی که با آدینه داری

تو از مدینه، کربلا، شام و خراسان
غم‌های بی‌اندازه‌ای در سینه داری

از نسل کوثر، معنی خیر کثیری
«با عشق،‌ خویشاوندی دیرینه داری»

فرسنگ‌ها راه است از ما تا صفایت
قربان آن صحن و سرای باصفایت


از ابتدا هم بود مشهد، مقصد تو
پل می‌زنم تا مقصدت از مشهد تو

عطر گل یاس از ضریحت می‌تراود
این مرقد زهراست یا که مرقد تو

عشق تو دریا را به ساحل می‌کشاند
ماه آبرو می‌گیرد از جزر و مد تو

خورشید دارد آرزو‌هایی طلایی
وقتی که می‌آید کنار گنبد تو

من شاعرت هستم ولی مثل همیشه
شعری ندارم تا که باشد در حد تو

من می‌نویسم بر روی سنگ مزارم
بانو! همیشه بوده از تو اعتبارم

#رضا_خورشیدی_فرد
#در_سایه_بیت_النور

ای چشمه‌های نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
راز دلم، نیاز دلم، باور دلم
سوی تو دست‌و‌پا زده بال و پر دلم

ای حضرت کریمه! تو را می‌زنم صدا
من آشنای دردم و تو خواهر رضا

ای نور بارگاه تو تابیده بر فلک
جارو زنانِ صحن تو بال و پر ملک
گر با مدینه هست تو را صحن مشترک
اِنّی اَنا الغَریبُ بِهَمّی اَتیتُ لَک

راهم دِه! ای سپیده که در ظلمتم گمم
اذنم دِه! ای بهشت، که من زائر قمم

مهمان‌نواز عترتی و خانه‌ات دل است
معصومه‌ای و ماه حجاب تو کامل است
روز حساب سایهٔ امن تو ساحل است
با این حساب، عشق تو حلال مشکل است

پس خوش به حال قم که تویی نبض سینه‌اش
حج فقیر، مشهد و قم هم مدینه‌اش

ای خوب! بی‌تو حال و هوای دلم بد است
شوقم به بارگاه تو ای ماه! بی‌حد است
خورشید اگرچه زائر بی‌تاب مشهد است
بین طلوع و... چشم تو در رفت و آمد است

اینجا که آسمان برد از چشمهٔ تو آب
گنبد طلوع کرده مگر پیش از آفتاب

ای آسمان رواق نواهای یا ربت
وی ماهتاب دانهٔ تسبیح هر شبت
نم‌نم گرفته ابر مفاتیحی از لبت
تازه رسیده‌ایم به آغاز مطلبت

هرچه قلم زدیم و نوشتیم و ساختیم
در بُعدِ ناشناخته‌ات پر گداختیم

نامت بلند! چون که رضا را تو خواهری
یا حَبَّذا! که دختر موسی بن جعفری
دریای منشعب شده از حوض کوثری
من را به خود می‌آری و از هوش می‌بری

خاکم ولی به شوق تو تا اوج می‌پرم
وقتی در آستان تو هستم، کبوترم

#مرتضی_حیدری_آل_کثیر

ای سورۀ نامت، تفسیر أعطینا
زهراترین زینب، زینب‌ترین زهرا

خیر کثیر تو، آیینۀ کوثر
نامت سرآغاز تکثیر خوبی‌ها

روشن‌تر از نوری، در نور مستوری
پیداترین پنهان، پنهان‌ترین پیدا

ماه مقیم قم، خورشید بیت‌النور
در سایه‌سار توست سرتاسر دنیا

فهم زمین عاجز از درک اوصافت
والا مقامی تو در عالم بالا

وقتی که معصومان معصومه‌ات خوانند
در وصف تو لال است شعر و شعور ما

از آه لبریزم، از اشک سرشارم
این قطره را دریاب دریاب ای دریا

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده