ای سرّ تو در سینهٔ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟
#ابوسعید_ابوالخیر
- ۰ نظر
- ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۳
ای سرّ تو در سینهٔ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
هر کس که به درگاه تو آورد نیاز
محروم ز درگاه تو کی گردد باز؟
#ابوسعید_ابوالخیر
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
برآوردند سر از شاخ، گلها
گلی بر شاخسار من نیامد
چراغ لاله روشن شد به صحرا
چراغ شام تار من نیامد
جهان را انتظار آمد به پایان
به پایان انتظار من نیامد
همه یاران کنار از غم گرفتند
چرا شادی کنار من نیامد
چه پیش آمد در این صحرا که عمری
گذشت و شهسوار من نیامد...
#عباس_کی_منش (مشفق کاشانی)
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
گلها همه آیههای قرآن هستند
ایمان به بهار، عین ایمان به خداست
#میلاد_عرفان_پور
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند
پارسایانِ سفرکرده به آفاق شهود
در نسیم صلوات تو مناجات کنند
پیش آیینۀ پیشانی تو هر شب و روز
ماه و خورشید تقاضای ملاقات کنند
پی به یک غمزۀ اشراقی چشمت نبرند
گرچه صد مرحله تحصیل اشارات کنند
بعد از این، حکمتیان نیز به سر فصل حیات
عشق را با نفس سبز تو اثبات کنند
قدسیان چون ز تماشای تو فارغ گردند
عطر انفاس تو را هدیه و سوغات کنند
بعد از این شرط نخستین سلوک این باشد
که خط سیر نگاه تو مراعات کنند
#زکریا_اخلاقی
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
آن شیرزنی که شوهرش گشت شهید
میگفت در این راه پسر باید داد
#سیدحسن_حسینی
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
گلم از عشق، آتش داشت در دل
ولی از او فقط خاکستر آمد
#علی_انسانی
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین هشت آسمان ...
اینجا پرندههای زیادی رها شدند
باید خطاب کرد به این دشت آسمان
دشتی که در قدم قدم خاک روشنش
دنبال رد پای خدا گشت آسمان
در پیشواز آن همه پرواز بارها
تا این دیار آمد و برگشت آسمان
ای دشت بر غروب تو سوگند لحظهای
از خون کشتگان تو نگذشت آسمان
#سیدمحمدجواد_شرافت
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
پوکههای گلوله را آری
پدر از آسمان فرستادهست
عید آن سال، حوض خانهٔ ما
گل نداد و گلولهباران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکههای گلوله گلدان شد
پدرم تکهتکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بینیاز از تمام خواهشها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزشها
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود...
#سعید_بیابانکی