از نعرهٔ ما گوش فلک کر باید
در دل ما را زَهرهٔ حیدر باید
تا زهر به کام غاصب قدس کنیم
یک بار دگر نبرد خیبر باید
#سیدحسن_حسینی
- ۰ نظر
- ۱۳ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۳
از نعرهٔ ما گوش فلک کر باید
در دل ما را زَهرهٔ حیدر باید
تا زهر به کام غاصب قدس کنیم
یک بار دگر نبرد خیبر باید
#سیدحسن_حسینی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
مرداب کجا فرصت پیدا شدنش هست
آنگاه که چون موج از این بحر برآیید
چون صخره صبورید، شبِ شیطنت باد
رنجوریتان نیست از این فکر رهایید
در سینهتان زَهرۀ صد موج نهفتهست
حالی که سبکبارتر از ابر شمایید
شب تا برسد، یاد شما میرسد از راه
در یاد شماییم که آیینۀ مایید
آن روز نبودیم که این قافله میرفت
با ما که نبودیم بگویید کجایید
ماندیم و نراندیم و نشستیم و شکستیم
رفتید و شنیدیم شهیدان خدایید
#سلمان_هراتی
#گزیده_شعر_جنگ_و_دفاع_مقدس
گر به اخلاص، رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح
به تو از دست دعا کشتی نوحی دادند
تا از این قلزم پرخون به کنار آیی صبح
بندگی، کار جوانیست به پیری مفکن
در شب تار به ره رو که بیاسایی صبح
چون به گِل رفت تو را پای، به دل دست گذار
این حناییست که شب بندی و بگشایی صبح
نخل آهی بفشان در دل شبهای دراز
تا به همدستی توفیق به بار آیی صبح
صبر بر تلخی بیداری شب کن «صائب»
تا چو خورشید جهانتاب شکر خایی صبح
#صائب_تبریزی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی
ندارد خواب، چشم عاشق دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوش خویشتن میخانه در شبها...
به غفلت مگذران چون شمع شب را از سیهکاری
که دل روشن شود از گریهی مستانه در شبها...
ز روی انجم از شبزندهداری نور میبارد
تو هم چون شمع، قدّی راست کن مردانه در شبها...
مکن پهلو به بستر آشنا «صائب» چو بیدردان
سری چون غنچه بر زانو بِنِه رندانه در شبها
#صائب_تبریزی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی
سعی کن در عزت سیپارهٔ ماه صیام
کز فلک از بهر تعظیمش فرود آمد پیام...
چون درِ دوزخ، دهان گر چند روزی بسته شد
باز شد چندین در از جنت به روی خاص و عام
خال روی مهجبینان گر ز مشک و عنبر است
از شب قدر است خال چهرهٔ ماه صیام
نیست در سالی دو عید افزون و از فرخندگی
عید باشد مردمان را سی شب این ماه تمام
لذت افطار در دنبال باشد روزه را
صبح اگر بندد دری ایزد، گشاید وقت شام
روزه سازد پاک «صائب» سینهها را از هوس
زآتش امساک میسوزد تمناهای خام
#صائب_تبریزی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
یقیناً بر در خیبر نشسته
همان موشک که نامش ذوالفقار است
#محمد_رسولی
تقدیم به سردار شهید
#حاج_حسین_همدانی
زرد اﺳﺖ ﺑهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
دردا ﮐﻪ ﺧﺪاﯾﺎن زر و زور در ﻋﺎﻟﻢ
ﯾﮏ روز ﻧﮑﺮدﻧﺪ ﺑﺮ اﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺷﺒﺎنی
صحبت ز شبانی نتوان کرد در اینجا
وقتی که شبان کرده با گرگ تبانی
با این همه ای رایحه روﺷﻦ اﯾﻤﺎن
دارد ﻧﻔﺲ ﺳﺒﺰ ﺗﻮ از ﺑﺎغ ﻧﺸﺎنی
ﮐﺲ ﭼﻮن ﺗﻮ ﻧﺮﻓﺘﻪﺳﺖ ﺑﻪ هر ﺣﺎدﺛﻪ بیﺑﺎک
ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﻧﺪاری ﺗﻮ در اﯾﻦ ﻣﻌﺮﮐﻪ ﺛﺎنی
در واژه ﻧﮕﻨﺠﯿﺪ ﭼﻮ اﯾﺜﺎر ﺗﻮ دﯾﺮوز
ﻟﻨﮓ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺗﻮ اﻣﺮوز ﻣﻌﺎنی
در ﺧﻂ ﺧﻄﺮ، آن همه ﭼﺎﻻک دوﯾﺪی
ﺗﺎ ﻧﺎم شهیدان وطﻦ، ﮔﺸﺖ جهانی
ﺗﻨها ﻧﻪ در اﻧﺪﯾﺸﻪ اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻪ رفتی
ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻪ هـﻤﺴﺎﯾﻪ ز دﺷﻤﻦ ﺑﺴﺘﺎنی
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻤﺎن! رﻓﺘﯽ و از ﺧﻮﯾﺶ ﮔﺬشتی
رﻓﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮدت را ﺑﻪ شهیدان ﺑﺮﺳﺎنی
در ﺧﺎطﺮ اﯾﻦ ﺑﺎغ ﺑﻤﺎن ﺗﺎ ﺷﺐ ﻣﻮﻋﻮد
ﭼﻮن ﺻﺮف وطﻦ ﮐﺮدهای ای ﺳﺮو! ﺟﻮانی
ﺑﺎ آﯾﻨﻪ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ دﯾﺪار میآییم
ﻣﺎ را ﺗﻮ اﮔﺮ از ﺷﺐ دﯾﺠﻮر ﺑﺨﻮانی
من از تو جز این هیچ ندانم که بگویم
سردار بزرگ وطنی ای همدانی!
#جواد_محقق
قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
پرسیدی حیفا و تل آویو کجاست؟
در نقشه درست پشت «دیر الزور» است
#محمدصادق_میرصالحیان
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
دلم زبانهٔ آتش، دلم خرابهٔ شام
مرا به خاطر این خانهٔ خراب ببخش
ببین! خرابی من از حساب بیرون است
مرا بگیر در آغوش و بیحساب ببخش
تمام عمر حواست به حال و روزم بود
تمام عمر خودم را زدم به خواب، ببخش
اگر شکسته پر و روسیاه آمدهام
مرا به نور حسین ابن آفتاب ببخش
حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است
مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش
همیشه جانب او گفتم «السلام علیک...»
مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش
شنیدهام که تو با کودکان رفیقتری
مرا به گریهٔ ششماههٔ رباب ببخش
#ناصر_حامدی
پرستو! حرف من ناگفته ماندهست
دلم با خاطری آشفته ماندهست
شفاعت کن مرا، وقتی رسیدی
بگو اینجا گلی نشکفته ماندهست
#سیدحبیب_نظاری