شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۳ مطلب با موضوع «شهدای کربلا» ثبت شده است

لا که نور و صفا آفتاب از تو گرفت
ستاره سرعت سِیْر و شتاب از تو گرفت

به جلوه‌های جمال تو ماه خیره شده‌ست
شکوه وحی در آیینه‌ات ذخیره شده‌ست

تو عطر گلشن یاسین، شکوفهٔ یاسی
تو با پیامبر عشق، «اَشبَهُ النّاسی»

نگاه گرم تو باغ بنفشه‌کاری بود
در آبشار صدای تو، وحی جاری بود

کسی به جز تو کجا حُسنِ مهرپرور داشت
ملاحتی که تو داری فقط پیمبر داشت...

الا که سروِ خرامان‌تر از تو، باغ ندید
کسی که روی تو را دید، درد و داغ ندید

تو بازتاب سپهر چهار معصومی
تو سایه‌پرور مهر چهار معصومی

تجلّیات یقینت به اوج می‌زد اوج
امید در دل و جان تو موج می‌زد موج

ظهور و جلوهٔ ایمان مطلق از تو خوش است
ترنم «اَ وَ لَسنا عَلَی الحَق» از تو خوش است

همین که منطق تو منطق رسول خداست
حساب حُسن تو از دیگران همیشه جداست

بلاغت از سخنت می‌چکد، گلاب صفت
و گرمی از نفست خیزد، آفتاب صفت

کسی به کوی وفا چون تو راست قامت نیست
که قامتی که تو داری کم از قیامت نیست

حسین محو تماشای راه رفتن توست
مرو که خون تماشاییان به گردن توست


بخوان که بدر به پابوس تو هلال شود
بگو که محو اذان گفتنت بلال شود

به کاروان شهادت دلیل یعنی تو
شهید اولِ نسل خلیل یعنی تو

تو را حسین، عقیق زبان به کام گذاشت
حساب عاشقی‌ات را کنار جام گذاشت

تو لب به چشمهٔ آب حیات تر کردی
فدای حج وداعی که با پدر کردی

کسی که ناز تو را با دو چشم مست کشید
پس از فراق تو از هر چه بود دست کشید...

جوانی‌ات گل پا در رکاب این چمن است
سرشک دیدهٔ زینب، گلاب این چمن است

جوانی تو سپر شد که شب سحر گردد
که خودنگر به خود آید خدانگر گردد

الا که گردش تو در مدار حق‌طلبی‌ست
تو زمزمی و جهان در کمال تشنه‌لبی‌ست

تبارک اللَّه از آن خلقت پیمبروار
که حسن خلق تو آیینهٔ خصال نبی‌ست

بگو جمال جمیل تو را نگاه کند
کسی که عاشق روی پیمبر عربی‌ست

شجاعت تو علی‌گونه بود روز نبرد
شهامت تو نشانِ نماز نیمه‌شبی‌ست

به عزت تو و گل‌های کربلا سوگند
که خال کنج لبت مُهر هاشمی نَسبی‌ست

«هزار مرتبه شُستم دهان به مشک و گلاب
هنوز نام تو بردن نشان بی‌ادبی‌ست»

قسم به آینه‌ها نور مشرقینی تو
سفیر عشق، علی اکبر حسینی تو

#محمدجواد_غفورزاده
#این_حسین_کیست

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان

خسته از ماندن و آمادهٔ رفتن شده بود
بعد یک عمر، رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
«مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود»

روح او از همه دل کنده، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته...

آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جملهٔ در پوست نگنجیدن را...

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی، حضرت ماه
گفت: لا حول و لا قوة الا بالله...


رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
«دیدمت خُرَّم و خندان، قدح باده به دست»

آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می‌گیری

زخم‌ها با تو چه کردند؟ جوان‌تر شده‌ای
به خدا بیشتر از پیش پیمبر شده‌ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا

گوش کن! خواهرم از سمت حرم می‌آید
با فغان پسرم وا پسرم می‌آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی این‌بار چرا دست به پهلو داری؟

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته‌ست؟

مثل آیینهٔ در خاک مکدّر شده‌ای
چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شده‌ای؟

من تو را در همهٔ کرب‌و‌بلا می‌بینم
هر کجا می‌نگرم جسم تو را می‌بینم

ارباً اربا شده چون برگ خزان می‌ریزی
کاش می‌شد که تو با معجزه‌ای برخیزی

مانده‌ام خیره به جسمت که چه راهی دارم؟
باید انگار تو را بین عبا بگذارم...

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحریرهای_رود

برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
آغوش کفن را به تنت رنگین کن
تا زنده کنی پیام عاشورا را

#غلامرضا_شکوهی

غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید می‌دمد ز تماشای ماه تو

دلتنگ می‌شویم برای پیامبر
وقتی که نیست آیهٔ فجر نگاه تو

با اشک‌های خویش فرستاده‌ام تو را
آبی نبود تا که بپاشم به راه تو...

جایی برای بوسه به جسمت نمانده است
از بس که تیر، خیمه زده در پناه تو

صبح آشنای مدّ اذان تو بوده‌ایم
حالا چرا بریده بریده‌ست آهِ تو؟!

#جواد_محمدزمانی
#دلواپسی‌های_اویس

خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بی‌کرانه شد

آیینه بود و خُرد شد و تکّه تکّه شد
تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد

یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت
یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد

آب فرات لایق نوشیدنش نبود
با جرعه‌ای نگاه، از این‌جا روانه شد

عمری به انتظار همین لحظه مانده بود
رفع عطش رسید و برایش بهانه شد

آن گیسویی که باد صبا، صبح شانه کرد
با دست‌های گرم پدر، ظهر شانه شد

او یک قصیده بود که در ذهن روزگار
مضمون ناب یک غزل عاشقانه شد

#رضا_جعفری
#صبح_شبنم

فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن

دردی عمیق در رگ من تیر می‌کشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

هل من معین توست که لبیک می‌دهم
أمّن یجیب‌های مرا مستجاب کن

من روی دست‌های تو قد می‌کشم، پدر
از این به بعد روی نبَردم حساب کن

داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن

گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطره‌های رباب کن

وقتش رسیده نیزهٔ خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن

#وحیده_گرجی

زره پوشیده از قنداقه، بی‌شمشیر می‌آید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر می‌آید

به روی دست بابا آسمان‌ها را نشان کرده
چقدر آبی به این چشمان بی‌تقصیر می‌آید!

زبانش کودکانه‌ست و نمی‌فهمم چه می‌گوید
ولی می‌خوانم از چشمش که با تکبیر می‌آید

به چیزی لب نزد جز آه، از لطف ستم اما
نمی‌دانم چرا از دست دنیا سیر می‌آید!

جهانی را شفاعت می‌کند با قطرهٔ اشکی
که از چشمش تو گویی آیهٔ تطهیر می‌آید

بگو ای آخرین سرباز میدان، چند سالت بود؟
که با خون دارد از زخم تو بوی شیر می‌آید


بخواب ای کودکم، لالا... که سیرابت کند دشمن
بخواب ای کودکم، لالا... که دارد تیر می‌آید

#علی_فردوسی
#دق_الباب

باید دل خود به عشق، پیوند زدن
دم از تو، تو ای خون خداوند! زدن
از تو، ره و رسم عشق باید آموخت
وز اصغر تو، به مرگ لبخند زدن!

#محمدعلی_مجاهدی

با خودم فکر می‌کنم اصلاً چرا باید
رباب
با آب
هم‌قافیه باشد؟
روضه‌خوان‌ها زیادی شلوغش کرده‌اند
حرمله آن‌قدر‌ها هم که می‌گویند تیرانداز ماهری نبود
هدف‌های روشنی داشت
تنها تو بودی که خوب فهمیدی
استخوانی که در گلوی علی بود سه‌شعبه داشت
شش ماه علی بودن را طاقت آوردی
خون تو جاذبهٔ زمین را بی‌اعتبار کرد
حالا پدرت یک قدم می‌رود برمی‌گردد
می‌رود برمی‌گردد
می‌رود...
با غلاف شمشیر برایت از خاک گهواره‌ای بسازد
تا دیگر صدای سم اسب‌های وحشی از خواب بیدارت نکند
رباب می‌رسد از راه
با نگاه
با یک جملهٔ کوتاه
آقا خودتان که سالمید ان‌شاءالله؟...

#سیدحمیدرضا_برقعی

حظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
تا صدای پدر به گوشَت خورد
تن گهواره را تکان دادی

گرچه سمت تو تیر می‌آمد
هدف تیر قلب مادر بود
مادرت داشت نیمه‌جان می‌شد
روی دست پدر که جان دادی

می‌توانی گلو سپر بکنی
تیر حتی اگر سه پر باشد
تیر خوردی و راه و رسمت را
به تمام جهان نشان دادی

حیف خون گلوت بود اگر
قطره‌ای روی خاک می‌افتاد
از زمین دلخوری برای همین
خون خود را به آسمان دادی

گر چه شش‌ماه داشتی اما
یک‌شبه پا گذاشتی بر اوج
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقدر خوب امتحان دادی

#سیدعلی_محمد_نقیب