شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

بی‎‌نگاهت، بی‌نگاهت مرده بودم بارها
ای که چشمانت گره وا می‌کند از کارها

مهر تو جاری شده در سینۀ‌ دریا و رود
دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیرین است امّا سفرۀ افطارها

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند
یاس‌ها، آلاله‌ها، گل‌پونه‌ها، گل‌نارها

برگ‌های نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل، سر برآوردند از بس خارها

بعد تو دارد مدینه غربتی بی حدّ و مرز
خانه‌های شهر، درها، کوچه‌ها، دیوارها

نخل‌های بی‌شماری نیمه‌شب‌ها دیده‌اند
سر به چاهِ درد برده کوه صبری، بارها

#سیده_تکتم_حسینى

توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگی‌ست در سرودن او...

چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کِشد تن او

دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او

از آن، ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او

#غلامرضا_شکوهی

خبری می‌رسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است

طبق آیات و روایات رسیده، ای قوم!
جمعه آمدن او به نظر نزدیک است

عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی
باز هم گل دهد این باغ، ثمر نزدیک است

قطره چون رود شود، راه به جایی ببرد
به دعای فرج جمع، اثر نزدیک است

با ظهورش حرم فاطمه را می‌سازیم
بار بر بند برادر! که سفر نزدیک است

راه دور دل ما تا به در خیمه او
از در خانه زهرا چقدَر نزدیک است!

آه گفتم که در خانه و یادم آمد
غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است

گر چه از آتش در سوخته جانم اما
بیشتر روضه کوچه به جگر نزدیک است

تا که افتاد زمین، زلزله در عرش افتاد
هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است

داغ مادر به جگر می‌رسد اما انگار
اثر داغ برادر به کمر نزدیک است

#محسن_عرب_خالقی

دیوار و در، دیوار و در، دیوار و در، دیوار...
خوابیده تاریخ تشیّع در همین تکرار!

این خانۀ وحی است اما بعد پیغمبر
بسیار خواهد دید از این بی‌حرمتی، بسیار...

این در نه! قرآن است که می‌سوزد و پشتش
واژه به واژه جملۀ «الجار ثم الدار»

آیه به آیه سوره‌های ناب قرآنند
این‌ها که دنیا می‌شود بر دوششان آوار

این‌ها که سرهاشان به روی نیزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پیکرهایشان شن‌زار

این‌ها که هر یک امتداد لحظه‌ای هستند
که سوخت قرآن خدا بین در و دیوار...

قرآن روی نیزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن‌خوان میان کوچه و بازار!

آه ای شفیع روز رستاخیز لب‌هایت!
ما را به حال خود برای لحظه‌ای مگذار

#پانته_آ_صفایی

آن شب میان هاله‌ای از ابر و دود رفت
روشن‌ترین ستارهٔ صبح وجود رفت

آن شب صدای گریهٔ باران بلند بود
دریا به روی شانهٔ زخمی رود رفت

روشن‌تر از زلالی نور آمد و چه حیف
با چند یادگاری سرخ و کبود رفت

بال و پری برای پرستو نمانده بود
آخر چگونه نیمهٔ شب پر گشود رفت

آتش زده به جان علی با وصیتش
غمگین‌ترین چکامهٔ خود را سرود رفت

رحمی به قبر خاکی او هم نمی‌کنند
این شد که مخفیانه و بی یادبود رفت

مولا خوشی ندیده ز دنیای بعد او
می‌گفت بعد فاطمه‌ام هر چه بود رفت

شب‌ها کنار تربت او یاس کوچکش
آهسته دم گرفته که مادر چه زود رفت

#یوسف_رحیمی

در کوچه، راه خانۀ خود گم نمی‌کنی
از تب پُری، اگر چه تلاطم نمی‌کنی

با مردمی که شبنم از آن می‌چکد چرا
نفرین به چشم خیرۀ مردم نمی‌کنی؟!

آن‌قدر باغ آرزویت زرد شد که صبح
حتی به آفتاب تبسم نمی‌کنی

از عمق زخم‌های دلت ای محدثه
با جبرئیل نیز تکلّم نمی‌کنی

با خاک‌ها بگوی که مَهر تو آب بود
حتی تو در خیال تیمم نمی‌کنی

با زخم دست، زحمتِ دستاس می‌کشی
یعنی جز آه، در دلِ گندم نمی‌کنی

#جواد_محمدزمانی

ای اشک مهلتی دل غمگین و خسته را!
چشمان غم گرفتۀ در خون نشسته را

مولا کنار فاطمه بدرود می‌کند
با بند بند خویش نگاهی گسسته را

بر دوش می‌گذارد و از خانه می‌برد
امشب علی حقیقت پهلو شکسته را!

از کوچه‌های شهر که رد می‌شود، غمی
در شعله می‌برد دلِ درهای بسته را

او را به خاک تیره... نه! پرواز می‌دهد
در آسمان کبوتر از بند رسته را


در صحن فاطمیه کنون حال دیگری‌ست
شوریدگان سینه‌زنِ دسته‌دسته را

#محمود_سنجری

قیامت غم تو کمتر از قیامت نیست
در این بلا، منِ غمدیده را سلامت نیست...

شکست پشت امامت ز داغ تو، زهرا
که قدر عصمت تو، کمتر از امامت نیست

به صبر، تکیه در این غم نمی‌توانم کرد
که در عزای تو او را هم استقامت نیست...

پس از شکستن قدر تو، ای حبیبۀ حق
دگر به جان و جهان، بویی از سلامت نیست

به اشک هر شبه، قبر تو را کنم سیراب
مثال دیدۀ من، ابر را کرامت نیست

خدا کند به قیامت رسد شبم چو به روز
کنار قبر توأم، جرأت اقامت نیست

#سیدرضا_مؤید

ای شمع سینه‌سوختۀ‌ انجمن، علی
تقدیر توست سوختن و ساختن، علی

ای رهبری که منزوی‌ات کرده جهل خلق
ای آشنای درد، غریب وطن، علی‌!

من پهلویم شکسته و، تو دل‌شکسته‌ای
من بر تو گریه می‌کنم و تو، به من علی‌...

سربسته بِه، که بعد حمایت ز حقّ تو
در اختیار من نَبُوَد دست من، علی‌

گفتم به شب کفن کن و شب دفن کن، ولی
از تن نمانده هیچ برای کفن، علی‌

#علی_انسانی

«عشق، سوزان است بسم الله الرحمن الرحیم
هر که خواهان است بسم الله الرحمن الرحیم»

کشتی‌ام بی‌ ناخدا دارد به دریا می‌رود
وقت طوفان است بسم الله الرحمن الرحیم

دست من بسته‌ست، جای من رجزخوان می‌شوی
کوچه، میدان است بسم الله الرحمن الرحیم

ختم قرآنِ تو جای «ناس» گویا با «حدید»
رو به پایان است بسم الله الرحمن الرحیم...

«قدر» می‌خوانم و می‌دانم که از نامحرمان
«قدر» پنهان است بسم الله الرحمن الرحیم

آب را از سلسبیل آورده‌ام «اسما»! بریز
غسل باران است بسم الله الرحمن الرحیم

#قاسم_صرافان