شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

شیعیان! دیگر هواى نینوا دارد حسین
روى دل با کاروان کربلا دارد حسین‏

از حریم کعبۀ جدّش به اشکى شُست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسین‏

مى‏برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از این‏ها حرمت کوى منا دارد حسین...

او وفاى عهد را با سر کند سودا ولى
خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین‏...

آب را با دشمنان تشنه قسمت مى‏کند
عزّت و آزادگى بین تا کجا دارد حسین‏...

دست آخر کز همه بیگانه شد، دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسین‏

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین‏

اشک خونین، گو بیا بنشین به چشم «شهریار»
کاندرین گوشه عزایى بى‏ریا دارد حسین

#سیدمحمدحسین_شهریار
#خون_تو_پایان_نداشت

دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود

حجاز، بر قدِ سروِ که تکیه خواهد کرد؟
به سوی دشت طف آن کوهسار اگر برود

مگر به معجزه، زمزم نخشکد از گریه
مُراد این همه چشم انتظار اگر برود

چگونه ماه به گِرد زمین طواف کند
دلیل گردش لیل و نهار اگر برود

بعید نیست شغالان به شهر پای نهند
امیر و شیرِ عرب، زین حصار اگر برود

به زیر تیغ ستم کار کاهلان زار است
حسین یکّه به آن کارزار اگر برود

ز غم دو چشم پیمبر به خون شود غرقه
به پای طفلی از این زمره خار اگر برود

شب جماعت کوفی سحر نخواهد شد
سرش به نیزه سوی شام تار اگر برود

پس از حسین، به خون، شیعه مشق خواهد کرد
به ظلم سر نسپارد به دار اگر برود

#علی_محمد_مؤدب
#مرثیه_با_شکوه

نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را
تمام دلهره‌ها را، تمام فاصله را

هزار بار بمیرم برات، می‌خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را

تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟

چقدر خاطره‌ی تلخ مانده در ذهنت
ز نیزه‌دار که سر برده بود حوصله را

چه کودکی بزرگی‌ست این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را

میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را

چقدر گریه نکردید با سه‌ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده‌اید آبله را

دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش
نگاه تشنه‌ی آن کاروان یک دِله را

هنوز یک به یک، آری به یاد می‌آری
تمام زخم زبان‌های شهر هلهله را

مرا ببخش که مجبور می‌شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را

بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟

#سیدحمیدرضا_برقعی
#طوفان_واژه‌ها

بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی می‌کنیم ریشهٔ آل سعود را؟

یارب! به حق ناقهٔ صالح عذاب کن
نسل به جای ماندهٔ قوم ثمود را

افتاده دست ابرهه‌ها خانه خدا
سجیل کو که سر شکند این جنود را

چیزی به غیر وهن ندارد نمازشان
باید شکست بر سر آن‌ها عمود را

ای واجب‌الوجود ز لوث وجودشان
کی پاک می‌کنی همه مُلک وجود را...

جده، یمن، مدینه، غدیر، از قدیم‌ها
این قوم می‌خرند تمام شهود را

در آن زمین که نام علی گل نمی‌کند
هرگز مجوی مدفن یاس کبود را

کو وارث کسی که در قلعه کنده است
تا بشکند دوباره غرور یهود را

اسفند روز آمدنش کور می‌کند
یک صبح جمعه چشم بخیل و حسود را…

#عطیه_سادات_حجتی

وضو گرفته‌ام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را
ز مانده‌ها بسرایم؟ ز رفته‌ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگ درخت‌های جهان هست
بگو که داغ دلم را کی و کجا بنویسم؟

مصیبت «عطش» و «میهمان‌‌کشی» و «ستم» را
سه مرثیه‌ست که باید جدا جدا بنویسم

چگونه آمدنت را به جای سردر خانه
به خط اشک به سردی سنگ‌ها بنویسم؟

چگونه قصهٔ مهمان‌کشی سنگدلان را
به پای قسمت و تقدیر یا قضا بنویسم؟

خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت:
خوش است یک دو خطی هم ز کربلا بنویسم:

نمانده چاره به جز این‌که از برادر و خواهر
یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم

نمانده چاره به جز گفتن از اسیر سه‌ساله
چرا ز نالهٔ زنجیر و زخم پا بنویسم

به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا
تو از خرابه بخوانی... من از منا بنویسم...

#حامد_عسکری

ماه هر شب تا سحر محو تماشای علی‌ست
تازه در این خانه زهرا ماه شب‌های علی‌ست

چشم دنیا روشن از ماه جمال مرتضاست
چشم زهرا روشن از روی دلارای علی‌ست

با شگفتی‌های دنیای علی بیگانه‌ایم
این‌که دنیا پیش او هیچ است دنیای علی‌ست

بارها با اشک خود زخم علی را بسته است
گرمی این دست‌ها تنها مداوای علی‌ست

روز وانفساست محشر، شیعیان لاتحزنوا
این که محشر خاک پای اوست زهرای علی‌ست

یاعلی امضا کند یا فاطمه فرقی که نیست
آخرش امضای زهرا عین امضای علی‌ست

#عباس_شاه_زیدی

در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد

ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّ‌فَضل داشت به اِبن‌الرّضا عِناد

این جسم سبز بوی گل سرخ می‌دهد
دست که داد دسته‌گل فاطمی به باد؟

شد کوچه‌های شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد

گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لب‌تشنه داد جان و جوابش کسی نداد

آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد

#علی_انسانی
#گلاب_و_گل

آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بی‌امام شد

دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد

جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام
در بارش ملائکه خود، بار عام شد

تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش
خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد...

آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد
آن روز ذوالفقار علی در نیام شد

آتش نشست در جگر کربلایی‌اش
یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد...

#عباس_احمدی

لطف تو بی‌واسطه دریای جودت بی‌کران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
 
صورت و سیرت... نه اصلاً عمرت از مضمون پر است
ماه گندمگون! غریب خانه! مولای جوان!
 
چاه‌های خشک با دست تو جوشان می‌شدند
ای نگاهت مثل چشمه! ای دلت آتشفشان!
 
روز حسرت هیچ‌کس حسرت نخواهد خورد تا
بخشش ابن الرضایی تو باشد در میان
 
داستان عمر تو کوتاه بود اما نبود
لحظه‌ای تاریخِ نور از ردپایت بی‌نشان
 
یوسفی اما عزیز خانه‌ات هم نیستی
یا سلیمانی که شأنش را نمی‌فهمد زمان
 
دوستانت بی‌وفایی... دشمنانت خون دل...
آشنای طعنه‌ای از کودکی... از این و آن
 
نامتان را شیعیان گاهی به قصد... بگذریم
ما چنین گفتیم تا وا شد دهان دیگران
 
از قضا من هم جواد بن الرضایم گر چه باز
بین ما فرق است مولا از زمین تا آسمان

#محمدجواد_الهی_پور

...که پرسش همه‌ی خلق را مجاب کنی
سؤال‌های عبث مانده را جواب کنی

خدا تو را به همین خاک بی‌خبر آورد
که رو به جهل زمین و زمان، عتاب کنی

که زخم زخم دلت را مدام بشماری
شمار غفلت این خلق را حساب کنی

که در جوانی خود لحظه لحظه پیر شوی
گناه مردم را محو در ثواب کنی

شبیه سیل شدی کوچه کوچه در تن خاک
که خانه خانه‌ی تضلیل را خراب کنی

چقدر خسته شدی، ماه مهربان نهم!
که آسمان را دلگرم آفتاب کنی

ولی بس است همین یک دو روز کافی بود
که خون دل بخوری، سینه را کباب کنی

صدای همهمه از عرش می‌­رسد امشب
فرشتگان دعا را که مستجاب کنی

به پیشواز تو با رخت سبز می‌­آیند
که از ملال زمین دیگر اجتناب کنی

خدا برای تو ای مرد! سخت دلتنگ است
خدا کند که برای خدا شتاب کنی

شراب ناب شهادت به جام منتظر است
اگر هرآینه لب تشنه، قصد آب کنی...

بلند شو! چه نشستی؟ شب شهادت توست
شتاب کن که به خون جگر خضاب کنی

#سودابه_مهیجی