شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامده‌ست به جز ما کسی به یاری ما

به رنجِ راه بیامیز تا بیاموزی
به خط آبله، اسرار پایداری ما

مدام داغ جوان دیده‌ایم و در تشییع
ندیده است کسی اشک سوگواری ما

به سربلندی سرویم و استواری کوه
به رودهای جهان رفته بی‌قراری ما

نمانده جای شکایت که در پیِ هر زخم
بلندتر شده طومار بردباری ما

بهار می‌رسد و پیش پای آمدنش
خوشا که سرخ شود جامه‌ی بهاری ما

#میلاد_عرفان_پور

از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آن را که به من داد کشم

عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم

در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنون ببرم تیشه فرهاد کشم

مردم از زندگی بی تو که با من هستی
طرفه سرّی‌ست که باید بَرِ استاد کشم

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

#امام_خمینی
#دیوان_امام_خمینی

خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولوله‌ی نام تو خاموش شدن نیست

ای خواب ستم از تو برآشفته، خمینی!
این خاطره هم‌سایه‌ی مخدوش شدن نیست

چون سُکر پیام تو پر از شور قیام است
شیدای تو را نسبت مدهوش شدن نیست

 تو روح توانستنی و دست شکفتن
تدبیر تو با غصه هم‌آغوش شدن نیست

با عطر کلام تو گره‌ها همه بازند
در رشته‌ی افکار تو مغشوش شدن نیست

گفتی به همه راز بت ظلم شکستن
جز سعی هم‌آوایی و هم‌دوش شدن نیست

دیری‌ست که در جلوه‌ی تاریخی عشقی
اسطوره‌شدن غیر بلانوش شدن نیست

در عصر تو آموخت دگر باره جهانی
عزت مگر از راه کفن‌پوش شدن نیست

#پروانه_نجاتی

مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشه‌ات مانای تاریخ معاصر کرد

میان آیه‌ی والفجر یا بعد از لیالٍ عشر
تو را باید کجا خواند و کجا بایست حاضر کرد؟!

تو را با کشتی نوح و تو را در نیل با موسی
تو را هم‌پای ابراهیم می‌باید مجاور کرد

پیمبروار در اطراف تو پروانه پروانه
کلامت مردم این شهر را عمار یاسر کرد

جوان‌ها را مرامت کربلا در کربلا قاسم
کهنسالان عاشق را حبیب بن مظاهر کرد

به راه افتادی و با تو بیابان‌ها خیابان شد
جهان را هر خیابان در مسیر نور عابر کرد

سپاه فیل آورده‌ست دنیا و نمی‌فهمد
ابابیل آنچه را با لشکر بی‌دین و کافر کرد

به تحریف تو در ذلت نشستند و نمی‌دانند
که عزت را همین نام خمینی بود صادر کرد

زمان با من سر ناسازگاری داشت انگاری
مرا پابند دنیا و تو را مرغ مهاجر کرد

#محسن_ناصحی

هنوز این کوچه‌ها این کوچه‌ها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد

هنوز ای مهربان! در ماتمت هر تار جان من
نیستان در نیستان، زخمه‌های شعله‌ور دارد

نمی‌گویم تو پایان بهاری؛ بعد تو امّا
بهار عیش ما لبخند از خون جگر دارد

اگر خورشید رفت، این آسمان خورشید می‌زاید
اگر خورشید رفت، این آسمان قرص قمر دارد

در این بازار، عاشق‌تر کسی کز خود نمی‌گوید
همیشه مرد کم‌گو دردهای بیشتر دارد

مخواه از نابرادرها که یار و مونست باشند
عزیز مصر بودن، یوسف من! دردسر دارد

دو روزی مهربانا! غربت ما را تحمّل کن
می‌آید آن که از درد تمام ما خبر دارد

#علیرضا_قزوه

ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو

هفت آسمان راه است تا درک نگاهت
راه است تا مفهوم چشم روشن تو

از تو چه باید گفت ای روح خدایی
از تو چه... وقتی محو شد در او «من» تو

قلبی جوان در سینهٔ تو در تپش بود
حس کرد این را سال‌ها پیراهن تو

دل را به اوج آسمان‌ها برد روحت
روحت نشد هرگز زمین‌گیر تن تو

در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم
در سایهٔ ماهیم بعد از رفتن تو

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

با آن که آبدیده‌ی دریای طاقتیم
آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم
مدیون استقامت آن سرو قامیتم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است
عمری‌ست سرسپرده‌ی آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامه‌ی دست وفای توست
امروز اگر بزرگ‌تر از بی‌نهایتیم

باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکده‌ی عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنه‌ی جام ولایتیم

#علیرضا_قزوه

آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیده‌ی شب‌زنده‌دار من

شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود
وقت گناه دیده‌ی تو اشکبار من

از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست
ای آرزوی گمشده در روزگار من

گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم
گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من

تو ناظری به حالم و من تا ببینمت
دستی بکش به آینه‌ی پر غبار من

#میثم_مؤمنی_نژاد

نَمی از چشم‌های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم

تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان‌ها هم

جهان نیلی‌ست طوفانی، جهان، دل‌مرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم

نوایت نغمه‌ی داوود، حُسنت سوره‌ی یوسف
مرا ذوق شنیدن می‌کشد، شوق تماشا هم

«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می‌کند دریا»
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو، هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

«تمام روزها بی‌تو شده روز مبادا» نه
که می‌گرید به حال و روز ما روز مبادا هم!

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی‌تو تیره و تلخ است چون دیروز، فردا هم

 جهانی را که پژواک صدایت را نمی‌خواهد
نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم

#سیدمحمدجواد_شرافت

در کوله بار غربتم یک دل
از روزهای واپسین مانده‌ست
عباس‌های تشنه لب رفتند
لب‌تشنه مَشکی بر زمین مانده‌ست

من بودم و او بود و گمنامی
نامش چه بود؟ انگار یادم نیست
بر شانه‌های سنگی دیوار
نام تو ای عاشق‌ترین، مانده‌ست

مثل نسیم صبح نخلستان
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید، اما در دلِ هر چاه
یک سینه آواز حزین مانده‌ست:

«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
رفتند اما مهربان بودند
«رفتیم اگر بار گران» آری
بار گرانی بر زمین مانده‌ست

بر شانه‌ی خونین‌تان، یاران!
یک بار دیگر بوسه خواهم زد
برشانه‌ی خونین‌تان عطرِ
تابوت‌های یاسمین مانده‌ست

زآنان برای ما چه می‌ماند؟
یک کوله‌بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشمِ بارانی
تنها همین، تنها همین مانده‌ست

#علیرضا_قزوه