شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می‌گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می‌گویند


اشارات زلالی از طلوع تازه‌ی نرگس
پیاپی می‌وزد از سمت میقاتی که می‌گویند


زمین در جستجو، هر چند بی‌تابانه می‌چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می‌گویند


جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه‌ی سبز ملاقاتی که می‌گویند


کنار جمعه‌ی موعود، گل‌های ظهور او
یکایک می‌دمد طبق روایاتی که می‌گویند


کنون از انتهای دشت‌های شرق می‌آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می‌گویند


و خاک، این خاک تیره، آسمانی می‌شود کم‌کم
در استقبال آن عاشق‌ترین ذاتی که می‌گویند


و فردا بی‌گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می‌گویند


#زکریا_اخلاقی

لب ما و قصه‌‌ی زلف تو، چه توهّمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم
دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری؛ به خدا حسین مکرری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه، تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازی‌ام، و نی‌ام اگر بنوازی‌ام
به نسیم یاد تو راضی‌ام نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا مبین، رصدم مکن، و نظر به خوب و بدم مکن
ز درت بیا و ردم مکن تو که از تبار کرامتی

#قاسم_صرافان

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی،

گاهی اگر در چاه، مانند پدر، آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی،

گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت، استراحت کرده باشی،

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه‏ای را غرق حیرت کرده باشی،

در سال‌های سال، دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی،

حتی اگر بی آن‌که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی،

یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی،

یا در میان کوچه‌های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی،

پس بوده‌ای و هستی و می‌آیی از راه
تا حق دل‌ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک‌های نگاه ما عقیم‌اند
تو حاضری بی‌آن که غیبت کرده باشی!

#نغمه_مستشار_نظامی

آه می‌کشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا ، ای کرامت بهار

در رهت به انتظار، صف به صف نشسته‌اند
کاروانی از شهید، کاروانی از بهار

بر سرم نمی‌کشی دست مهر اگر ، مَکش
تشنه‌ی محبتند لاله‌های داغدار

دسته دسته گم شدند سهره‌های بی‌نشان
تشنه تشنه سوختند ، نخل‌های روزه‌دار

می‌رسد بهار و من بی‌شکوفه‌ام هنوز
آفتاب من بتاب، مهربان من ببار!

#علیرضا_قزوه

تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببین باقی‌ست روی لحظه‌هایم جای پای تو

اگر مؤمن اگر کافر، به دنبال تو می‌گردم
چرا دست از سر من بر نمی‌دارد هوای تو؟

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود
پر از داغ شقایق‌هاست آوازم برای تو

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم
کدامین جاده امشب می‌گذارد سر به پای تو؟...

 #یوسفعلی_میرشکاک

به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه

 به تماشای تو، ای نور دل هستی! هست
آسمان کاهکشان، کاهکشان چشم به راه

رخ زیبای تو را یاسمن آیینه به دست
قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه

در شبستان شهود، اشک فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر، خلوتیان چشم به راه

دیدمش فرشی از ابریشم خون می‌گسترد
در سراپرده‌ی چشمان خود آن چشم به راه

نازنینا! نفسی اسب تجلی زین کن!
که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه

آفتابا! دمی از ابر برون آ... که بوَد
بی‌تو منظومه‌ی امکان، نگران، چشم به راه...

#زکریا_اخلاقی

چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها
دست‌ها تشنه‌ی تقسیم فراوانی‌ها

با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغ‌های دل ما، جای چراغانی‌ها

حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی‌ست در این بی‌سر و سامانی‌ها

وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها!

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها

سایه‌ی امن کسای تو مرا بر سر، بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها

چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها

 #قیصر_امین_پور

رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی

بدون چشمه‌ی لعلش نبود در همه هستی
نه چشمه‌ای نه قناتی، نه دجله‌ای نه فراتی

دمیده بر سر دنیا چه آفتاب بلندی
نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی

قدش چه سرو بلندی، چه گیسویی چه کمندی
چه مرتضی سکناتی، چه مصطفی وجناتی

چه دلبری چه دلیری، چه بی‌مثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی، "چه ماورای صفاتی"

حواس قافله رفته است در صدای اذانش
هلا چه حیّ علایی، چه عجّلوا بصلوتی

حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من
پسر چه ماه جمیلی، پدر چه باب نجاتی

چه رو زها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت
"مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی"

#عباس_شاهزیدی

فروغ چهره خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست

به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی
فزون‌تر از همه کس، در جهان شباهت توست

از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند
که این ولادت طاهاست، یا ولادت توست

ز خال روی تو، پیدا سیادت تو بود
ز حُجب فاطمه، یک سایه هم به طلعت توست
 
ز احمد و ز حسین و، ز حیدر و زهرا
نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست

به پیکر تو مجسم، لطافت روح است
عجب بود که درین خاکدان، قامت توست

نگاه مهر تو، غارتگر دل پدر است
عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست...

عجب نباشد اگر، بر «حسان» کنی احسان
که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست

#حبیب_چایچیان

ای که بر روشنای چهره‌ی خود نور پیغمبر سحر داری
نوری از آفتاب روشن‌تر رویی از ماه خوب‌تر داری

تو کدامین گلی که دیدن تو صلواتی محمدی دارد
چقدر بر بهشت چهره‌ی خود رنگ و بوی پیامبر داری

هجرتت از مدینه شد آغاز کربلا شاهد سلوک تو بود
کوفه چون شام ماند مبهوتت تا کجاها سر سفر داری

باوری سرخ بود و جاری شد «اَوَلَسْنا عَلَی الحَق» از لب تو
چه غرور آفرین و بشکوه است مقصدی که تو در نظر داری

با لب تشنه بودی و می‌سوخت در تف کربلا پر جبریل
وقت معراج شد چه معراجی، ای که از زخم بال و پر داری

از میان تمام اهل جهان عرش پایین پا نصیب تو شد
عشق می‌داند و جنون که چقدر شوق پابوسی پدر داری

شوق پابوسی تو را داریم حسرت آن ضریح شش‌گوشه
گوشه‌چشمی، عنایتی، لطفی، تو که از حال ما خبر داری

در مدیح تو از مدایح تو یا علی هر چه بیشتر گفتیم
با نگاهی پر از عطش دیدیم حُسن ناگفته بیشتر داری

#سیدمحمدجواد_شرافت