شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

زیر سنگینی اعمالِ پریشان مُردیم
رمضان است، بیایید سبک‌بار شویم

می‌توانیم در این ماه به قرآن برسیم
می‌توانیم در این ماه، علی‌وار شویم

ماهِ مهمانیِ حقّ است، بیایید همه
تا نمک‌خوردهٔ این سفره‌ی افطار شویم

چشم‌ها را بتکانیم در این ماهِ زلال
با دو آیینه همه راهیِ دیدار شویم...

زین کنیم اسب، رفیقان! سفری در پیش است
جای اُتراق نَه این‌جاست، خبردار شویم

سِرِّ سی جزء به سی روز فرو می‌آید
هان! رفیقان! همه آیینه‌ٔ اسرار شویم

یازده ماه گذشت و خبر از عشق نشد
با خداوند، در این ماه مگر یار شویم

رمضان است رفیقان! همه بیدار شویم
همه بیدار در این فرصتِ سرشار شویم

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم؟

مانده‌ام سخت عجب، کز چه سبب ساخت مرا؟
یا چه بوده ست مراد وی از این ساختنم؟

خرّم آن روز که پرواز کنم تا بر‍‍ِ دوست
به امید سر کویش، پَر و بالی بزنم

کیست آن گوش، که او می‌شنود آوازم؟
یا کدامین که سخن می‌نهد اندر دهنم

من به خود نامدم اینجا، که به خود باز روم
آنکه آورد مرا، باز برد تا وطنم

مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

#مولوی
 #تسبیح_اشک

روشن از روی تو آفاق جهان می‌بینم
عالم از جاذبه‌ات در هیجان می‌بینم

بی‌نشانی تو و حیرانم از این راز که من
هر کجا می‌نگرم از تو نشان می‌بینم

دل هر ذره تجلی‌گه مهر رخ توست
نتوان گفت چه اسرار نهان می‌بینم

باد با زمزمه تسبیح تو را می‌خواند
آب را ذکر تو جاری به زبان می‌بینم

نور روی تو نه تنها به دل سینا تافت
که من این نور ز هر ذره عیان می‌بینم

چه تماشایی و زیباست جمال تو که من
هر چه چشم است به رویت نگران می‌بینم

به تو سوگند که در موقع طوفان بلا
یاد تو مایه آرامش جان می‌بینم

بر در خویش «شفق» را به گدایی بپذیر
که گدایان تو را به ز شهان می‌بینم

#محمدحسین_بهجتی

باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بی‌آبرویی آبرو دادی به من

شرم می‌کردم دگر در محضرت لب واکنم
باز می‌بینم مجال گفتگو دادی به من

قطره‌ای بودم به بحرم متصل کردی ز لطف
جرعه‌ای می‌خواستم، دیدم سبو دادی به من

خاک بودم، آدمم کردی به دست رحمتت
خار بودم، بهتر از گل رنگ و بو دادی به من

چشم خشکم بود خالی، رویم از عصیان سیاه
اشک بخشیدی و آب شستشو دادی به من

گر نشد قسمت که در خون گلو غسلی کنم
از سرشک دیدگان، آب وضو دادی به من

همچو شمعم قطره قطره آب کردی، سوختی
در دل شب گریۀ بی های و هو دادی به من

با غبار راه زوار علی شستی مرا
در حقیقت آبرو از خاک او دادی به من

#غلامرضا_سازگار

تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود

مهمان سراست خانه‌ی دنیا که اندرو
یک روز این بیاید و یک روز او رود

بر کام دل به گردش ایام دل مبند
کاین چرخ کج مدار نه بر آرزو رود

آن کس که سر به جَیب قناعت فرو نبرد
بگذار تا به چاه مذلّت فرو رود

از بهر دفع غم به کسی گر بری پناه
هم غم به جای مانَد و هم آبرو رود

ای گل به دستْ‌مالِ هوس پیشگان مرو
مگذار تا ز دست تو این رنگ و بو رود

کردیم هر گناهی و از کرده غافلیم
ای وای اگر حدیث گنه رو به رو رود

امروز رو نکرده به درگاه حق «سنا»
فردا به سوی درگه او با چه رو رود

#جلال_الدین_همائی

دل‌مرده ایم و یاد تو جان می‌دهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان می‌دهد به ما

ماه خدا دومرتبه بی‌ماه روی تو
دارد بشارت رمضان می‌دهد به ما

برگرد! ای که لحظه‌ی افطار، عاقبت
یک روز دست‌های تو نان می‌دهد به ما

روزی سه بار غرق غریبی و بی‌کسی‌ست
حسی که بی‌تو وقت اذان می‌دهد به ما

این ماه، فرصتی‌ست که باز عاشقت شویم
ماه خدا دوباره زمان می‌دهد به ما

ما میهمان جد تو هستیم «جانْ حسین»
نامی که اشک‌های روان می‌دهد به ما

حالا که سفره، سفره‌ی عشق است پس خدا
هرچه بخواهد این دلمان می‌دهد به ما

بی‌شک حواله‌ی همه امسال کربلاست
رزقی که آخر رمضان می‌دهد به ما

#محمد_بیابانی

گمان مدار که نام تو بردن عادت ماست
نسیم یاد تو در هر سحر عبادت ماست

زمین به زیر قدم‌های تو سر افراز است
سلامت تو، به جان همه، سلامت ماست

اگر که، عمر جهان هم تمام گردد باز 
ندارد آنچه تمامی همین ارادت ماست

کنار خانه‌ی چون تو کریم بی‌منت
دری دگر بزنم... باعث خجالت ماست

چو طفل اشک دگر راستگو نمی‌بینم
بیا بپرس که این شاهد صداقت ماست

قسم به ضامن آهو که زائران توایم
ظهور طلعت تو بهترین زیارت ماست

قسم به ساقی لب تشنه‌ای که دستانش
به دست مادر تو ضامن شفاعت ماست

در اولین شب جمعه مرا به همراهت
ببر به کربُبلایی که عین جنت ماست

ببر به کربُبلا و بخوان که یا جداه
هنوز داغ لب تشنه‌ات مصیبت ماست

#میثم_مؤمنی_نژاد

شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند

کجاست دیده‌ی روشن دلان باطن بین
نگاه نیک نظر را به هر کسی ندهند

شنیده‌ام ز بزرگان معرفت، یاران
خلوص و دیده‌ی تر را به هر کسی ندهند

چه داغ‌ها چه بلاها چه رنج‌ها باید
یقین که سوز جگر را به هر کسی ندهند

کسی که اهل شهادت نبود نا اهل است
بدان که میل خطر را به هر کسی ندهند

قسم به راهب نصرانی و سه ساله‌ی شام
طواف کعبه‌ی سر را به هر کسی ندهند

سوی حسین به فردای محشر ای یاران
جواز و اذن گذر را به هر کسی ندهند

دعای عهد بخوان رجعتی اگر خواهی
که درک صبح ظفر را به هر کسی ندهند

#سیدمحمد_میرهاشمی

بوَد آیا که درِ صلح و صفا بگشایند
تا دری هم به مراد دل ما بگشایند

یارب از ظلمت زندان شبستان ما را
گو شبی روزنه در صبح و ضیا بگشایند

سازِ ذرات همه نغمه‌ی تسبیح خداست
گر خلایق درِ گوش شنوا بگشایند

نای توحید به چنگ آر و دمی دم کآفاق
گوش در نغمه‌ی آیات خدا بگشایند

دردمندان غمت را به تبسم دریاب
تا طبیانه درِ دار شفا بگشایند

چشم درپوش و کرم کن که بدان شکّرخند
در ببندند به درد و به دوا بگشایند

عاصیان گر که درِ توبه به عصیان بستند
عاشقانت درِ رحمت به دعا بگشایند

از پسِ پرده درِ صدق و صفا می‌بندند
صحنه‌سازان که درِ روی و ریا بگشایند...

دست‌گیری به نهانی که سخاوت‌مندان
لب ببندند اگر دست سخا بگشایند...

«شهریارا» به نوای نی جان‌سوز تو گوش
چون توانند، که بی‌ساز «صبا»  بگشایند


#سیدمحمدحسین_شهریار

السلام ای ماه پنهان پشت استهلال  ما
ما به دنبال تو می‌گردیم و تو دنبال ما

ماهِ پیدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه محو
رؤیت این ماه یعنی نامه‌ی اعمال ما

خاصه این شب‌ها که ابر و باد و باران با من است
خاصه این شب‌ها که تعریفی ندارد حال ما

کاش در تقدیر ما باشد همه شب‌های قدر
کاش حَوِّل حالَنایی ‌تر شود اعمال ما

ما به استقبال ماه از خویش تا بیرون زدیم
ماه با پای خودش آمد به استقبال ما

گوشه‌ی چشمی به ما بنمای ای ابروهلال
تا همه خورشید گردد روزی امسال ما

#علیرضا_قزوه