شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

نه قصّه شام و  نمک و نان جوینش
نه غصه چاه و شب و آوای حزینش

بیش از همه کرده‌ست مرا شیفته خود
شور قطراتِ عرق روی جَبینش

با جذبه "عدل علوی" معجزه می‌کرد 
این شد که در آمد دل ما نیز به دینش

در بستر خورشید اگر خفته عجب نیست  
کآموخته عزت ز  پسر عمّ امینش

عشقش وسط خوف و رجا مانده رجز خوان
تا عالم و آدم نکند شک به یقینش

دردا و دریغا که از این بیشه سفر کرد
شیری که نشستند شغالان به کمینش

آغوش علی خانه امنی‌ست پس از مرگ
داخل شوم ای کاش در آن حصن حصینش


یارب برسانم به نجف، دغدغه دارم
کم بوسه زدم نوبت قبلی به زمینش!

#عباس_احمدی

به #شهید_سیدمحمدجواد_شرافت و دیگر شهدای حادثه #هفتم_تیر به خصوص شهید مظلوم #آیت_الله_بهشتی

پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل یاس‌ها گرفت

تا لاله‌وار جای شما خاک تیره شد
داغی بزرگ در دل هر غنچه جا گرفت

پرپر شدید، عطر شما را نسیم برد
عطر شما فضای زمین را فرا گرفت

باغی که خونتان به رگ و ریشه‌اش رسید
جانی دوباره یافت، دوباره صفا گرفت

آن شب دوباره جمع شما جمع بود آه
باد خزان وزید و شما را ز ما گرفت

«بوی بهشت می‌رسد»، آوار انفجار
یک‌باره خاک بوی خوش کربلا گرفت

«سرچشمه» غرق خون شد خونی که موج موج
سرچشمه از محرّمِ خون خدا گرفت

هفتاد و سه بهشتی از خاک رد شدید
هفت آسمان ز پای شما بوسه‌ها گرفت

آری بهشت را به بها می‌دهد خدا
با این بهانه بود که جان از شما گرفت

در باغِ ما به یاد شما راست‌قامتان
هفتاد و چند سرو سرافراز پا گرفت

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام

چه ماهی که فرزند ام القری
چه ماهی که لبخند بیت الحرام

چه ماهی چه مردی سلام علیه
چه مردی چه ماهی علیه السلام

چه حسن شروعی‌ست ماه رجب
چه حسن ختامی‌ست ماه صیام

همه عمر او یک نماز است و بس
سکوتش قعود و خروشش قیام

دم از حق زده دم به دم تیغ او
اگر در مصاف است اگر در نیام

چه ژرف است آری چه ژرف و شگرف
کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام

در اوصاف آن حسن بی‌خاتمه
رسید این ترنم به حسن ختام

به لب دارم این نغمه را دم به دم
به سر دارم این سایه را مستدام

امیری حسینٌ و نعم الامیر
امامی علیٌ و نعم الامام

#سیدمحمدجواد_شرافت

امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج البلاغه ریخت به خاک
چکید خون خدا در ادامه روی زمین

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان "حجاز" و "یمامه" روی زمین۱

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»۲

#محمدمهدی_سیار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. چگونه سیر بخوابم در حالی که شاید در "حجاز" یا "یمامه" گرسنه‌ای حسرت نانی بَرَد. (نهج البلاغه: نامه ۴۵)

۲. بدانید که امام شما بسنده کرده از دنیا به دو جامه‌اش و از خوراک‌ها به دو قرص نانش. (همان منبع)

به حق خدای شب قدرها
بیا ای دعای شب قدرها

حضور تو تنها نفس می‌دهد
به حال و هوای شب قدرها

پر از التماس است و آقا بیاست
به عمق صدای شب قدرها

الهی نگاهی کن از روی لطف
به آقا بیای شب قدرها

برای تمنای روز ظهور
می‌افتم به پای شب قدرها

کمی نقد عشق و عنایت بریز
به دست گدای شب قدرها

مریض فراقیم یابن الحسن
تو هستی دوای شب قدرها

به حق علی و به حق حسین
به این ناله‌های شب قدرها

مرا یک سحر کاش مهمان کنی
نجف کربلای شب قدرها

#محمدعلی_بیابانی

امام علی(علیه‌السلام):
وَ أَنَا أَسْأَلُ اللهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ کُلِّ رَغْبَةٍ... أَنْ یَخْتِمَ لِی وَ لَکَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ
امام در پایان عهدنامه خود به مالک اشتر نوشت: از خدا به گشایش رحمت و بزرگى قدرتش که به واسطه آن هرچه بخواهـد عطا مى‌کنـد، مى‌خواهـم کـه پایان زندگى من و تو را نیک‌بختى و شهـادت قرار دهد.
نهج البلاغه، ص۴۴۵، نامه۵۳

این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
عمری‌ست که دلتنگ شهادت هستم
این از همه جا بریده را دریابید

#یوسف_رحیمی 

جان با هیجان گِرد سرش می‌گردید
پروانه‌ی دل دور و برش می‌گردید
در عمرِ کمِ زمامداریِ علی
اسلام، به گِرد محورش می‌گردید


آفاق کجا نور جَلی را حس کرد؟
آرامش صبح اَزَلی را حس کرد؟
جز پنج بهار فرصت زود گذر
کی طعم عدالت علی را حس کرد؟


دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستاره‌ی سهیل از تو گرفت
ای روح دعا بعد تو شد عالمتاب
انوار دعایی که کمیل از تو گرفت


زیبایی چشمه‌سار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
در کوفه‌ی بی‌وفا صبوری می‌کرد
با آن‌که همیشه خار در چشمش بود


شد تنگ غروب و بر دلم آه نشست
در دامن شب ستاره با ماه نشست
شیون ز کبوتران چاهی برخاست
فریاد تو وقتی به دل چاه نشست


برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
ذکر لب او «فُزتُ و رَبِّ الکعبه» است
در حال سجود، رستگاری این است


در چشم من آئینه علی، آب علی‌ست
مهتاب علی، مهر جهانتاب علی‌ست
خون سر او، کنار سجّاده نوشت
«مظلوم‌ترین شهیدِ محراب علی‌ست»


دریا بود و گهر به ساحل می‌داد
انگشتری خویش به سائل می‌داد
از کیسه‌ی نان خشک می‌کرد افطار
از کاسه‌ی شیر خود به قاتل می‌داد


گفتند: که پیش از عدم آمد به وجود
آن صدرنشین مسند غیب و شهود
یک روز طلوع کرد از کعبه‌ی عشق
یک روز غروب کرد در حال سجود


ای روح کرم که مظهر احسانی
«آنی» که اشاره کرد «حافظ» آنی
خورشیدی و ذرّه پروری آیینت
آیینه‌ی «هَل اَتی عَلَی الاِنسانی»


ای نام تو «دافِعُ النِّقَم» یا مولا
وی یاد تو «سابغُ النّعَم» یا مولا
ای چشم خدا، گوشه‌ی چشمی، که گرفت
آیینه‌ی دل، غبارِ غم یا مولا


مطلوب تمام اولیاء مطلب اوست
آیات توکّل و رضا بر لب اوست
رایات قیام و صلح و صبر و ایثار
بر دوش حسین و حسن و زینب اوست

#محمدجواد_غفورزاده
#از_کعبه_تا_محراب

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

به‌جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به‌جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که می‌تواند که به‌سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

به دو چشم خون‌فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیام‌ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای‌گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا
 
#سیدمحمدحسین_شهریار

کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید

توان دیدن اشک یتیم در من نیست
نثار خرمن جان علی، شرر نکنید

اگر چه قاتل من کرده سخت بی‌مهری
به چشم خشم، به مهمان من نظر نکنید

اگر چه بال و پرکودکان کوفه شکست
شما چو مرغ، سر خود به زیر پر نکنید

از آن خرابه که شب‌ها گذر گه من بود
بدون سفرۀ خرما و نان گذر نکنید

به پیرمرد جذامی سلام من ببرید
ولی ز مرگ من او را شما خبر نکنید

#علی_انسانی
#دل_سنگ_آب_شد

ای خواب به چشمی که نمی‌خفت بیا
 ای خنده به غنچه‌ای که نشکفت بیا
 دیوار و در کوفه زبان شد که مرو
 امّا چه کنم فاطمه می‌گفت بیا

#علی_انسانی