شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی‌ست جای تو

هر چند کائنات گدای درِ توأند
یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کناره‌ای ز محیط سخای تو

آیینه‌خانه‌ای‌ست پر از ماه و آفتاب
دامان خاکِ تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را، ز حمد تو جزوی‌ست در بغل
هر خار می‌کند به زبانی ثنای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه‌ی عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تن است
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

«صائب» چو ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو

#صائب_تبریزی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم    
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی    
تو نماینده‌ی فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شبه و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی

اَحدٌ لَیسَ کمِثلِه صَمدٌ لیس له ضِد
لَمِنَ المُلک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

#سنایی_غزنوی

لطفی کن و سر به راهمان کن یارب
رحمی به دل سیاهمان کن یارب
در روز حساب دست‌هامان خالی‌ست
با رحمت خود نگاهمان کن یارب

#محمدعلی_رحیمی

با شعله‌ی در سینه نوشتم که بخوانی
تا شعله‌ی پنهان دلم را بنشانی

افسوس، نسیم سحری، زود سفر کرد
گفتم که سلام منِ غمگین برسانی

کار دلم از کار گذشته‌‌ست... مبادا
بی‌پرده شود کارم و در پرده بمانی

خورشیدی و من، بوته‌ی در خاک، اسیرم
دردی‌ست: تَمَنّا کنی اما نتوانی

انصاف نباشد که به دنبال تو باشم
بی‌مبدأ و بی‌مقصد و بی‌برگ «نشانی»

یا گم شده یابن‌الحسنم در مِه اندوه
یا حبس شده پشت دعاهای زبانی

ای کاش بیایی و کنارم بنشینی
تا خاک گِلیم دل تنگم بتکانی

آمین که نباشد، کلمات‌اند دعاها!
آمین دعاهای همه در رمضانی

هرچند امامی و دلت خانه‌ی وحی است
قربان دلت! خون شده از تیر و کمانی

من تاب تماشای لبِ تشنه ندارم
آری... تو مگر پای دلم را بکشانی

قنداقه‌ی خونین و تنِ کوچکِ نوزاد
بغض پدری بر سر بالین جوانی

گفتند: غروب آمد و آشوب شد عالَم
شاید که سری از سر نِی گفته اذانی

گفتند: «تمام است» و دویدند به سویش
آن لحظه رسیدند که می‌زد ضربانی

قربان دلت! باز برای تو بگویم؟
بوسید لبی شوق شریف شریانی

چشمان تو سرشار تماشای مدام است
با خاطره‌ها روز و شبی می‌گذرانی
 
شرمنده‌ی تکرار مصیبت شدم اما
ای کاش که بنشینم و «تو»، روضه بخوانی

#سیدمحمد_سادات_اخوی

امام صادق(علیه‌السلام):
إِذَا رَقَّ أَحَدُکُمْ فَلْیَدْعُ فَإِنَّ الْقَلْبَ لَا یَرِقُّ حَتَّى یَخْلُصَ
هنگامی که دلتان شکست دعا کنید، زیرا دل تا صاف و خالص نشود، نمی‌شکند.
الکافی، ج‏۲، ص۴۷۷

سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا
دل‌های شکسته چشمۀ رحمت اوست
هرگاه دلت شکست رو کن به دعا

#محمدجواد_غفورزاده

بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم

هست خداوند جهان ای بشر
از رگ گردن به تو نزدیک‌تر

گاه برو پیش خدا با وضو
موی به مو حاجت خود را بگو

خواست گشاید درِ رحمت خدا
داد به دست تو کلید دعا

گفت بخوان تا که اجابت کنم
زآن که برآرنده‌ی حاجت منم

معجزه است آنچه دعا می‌کند
رفع قَدَر، دفع قضا می‌کند

غیر دعا نیست بشر را سپر
در برِ شمشیر قضا و قدر

چیست دعا؟ عرضِ تقاضای ما
از مَلَکُ المُلک دو عالم، خدا

چیست دعا؟ روح عبادات خلق
زمزمه‌ی خلق و مناجات خلق

گر چه به صورت کلماتی خوش است
لیک به معنی سپر آتش است

دایره‌ی نور خدایی دعاست
رابطه‌ی خلق خدا، با خداست

روز سلامت چو دعا می‌کنی
روی به درگاه خدا می‌کنی

روز مرض هم چو شَفا خواستی
صحَّت خود را ز خدا خواستی

چون به سماوات رِسَد این دعا
در مَلَکوت است صدا آشنا

سابقه دانند و شفایت دهند
درد ستانند و دوایت دهند

گفت پیمبر که: اگر بنده‌ای
بنده‌ی درمانده‌ی شرمنده‌ای

روی به درگاه خدا آورد
دست تضرّع به دعا آورد

گر برود دست همی بر درش
شرم نماید کرم داورش

لطف ببین و کرم کردگار
بنده گنه‌کار و خدا شرمسار

باش بدان مرحله امیّدوار
وقت دعا بر کرم کردگار

دست برون نامده از آستین
چهره نساییده به روی زمین

آید اجابت که سخن ساز کن
پشتِ درم، در به رخَم باز کن!

حال که معنیِّ دعا شد بیان
وقت دعا، حال دعا هم بدان

بهر دعا، گاه مجالی خوش است
فرصتی و شوری و حالی خوش است

صبح چو شد روی افق سیم‌گون
شام چو شد رنگ شفق رنگ خون

چون ز اذان، مأذنه شد مُشک‌بیز
عطر پراکند، کتاب عزیز

موقع باران که ز طبع هوا
شست همه گرد گناهان ما

موقع آیات که بینی عیان
از پسِ هر آیه خدای جهان

شهری با زلزله ویران کند
کوهی چون کاه ز جا بر کند

تیره‌تر از شام کند روز را
چشمه‌ی خورشید جهان‌سوز را

تا تو ببینی که چه تغییرهاست
«وآن که تغیّر نپذیرد خداست»

گوهر دلخواه خود آری به دست
گوهر یکدانه‌ی دل چون شکست

قیمت هر حقّه که بشکست کاست
جز صدف دل که شکستش بهاست

ای دو جهان جلوه‌ای از ذات تو
چرخ یکی آیه ز آیات تو

ما همه محتاج و تویی بی‌نیاز
ما همه بیچاره تویی چاره‌ساز

ای همه کس را همه جا دستگیر
از منِ افتاده ز پا، دست گیر

بنده، یکی بنده‌ی فرمان تو
خار، ولی خار گلستان تو

نطع زمین سفره‌ی احسان توست
کافر و مؤمن به سرِ خوان توست

ظلّ عنایات تو بر خاص و عام
خود ز ازل تا به ابد مستدام

چشم امید دو جهان سوی توست
خاصه «ریاضی» که ثناگوی توست

#سیدمحمدعلی_ریاضی_یزدی

بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ

#ابوسعید_ابوالخیر

هر که راه گفتگو در پرده‌ی اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت

از بلند و پست عالم شکوه «کافر نعمتی» است
تیغ، این همواری از سوهان ناهموار یافت

گر سَبُک سازی چو شبنم از علایق خویش را
می‌توان در پیشگاه خاطر گل، بار یافت

گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب
شبنمی بنگر چه‌ها از دیده‌ی بیدار یافت!

صیقل آیینه‌ی گردون صفای خاطر است
می‌شود تاریک عالم، سینه چون زنگار یافت

هر چه از عمر گرامی صرف در غفلت شود
می‌توان یک صبحدم در مُلک «استغفار» یافت

شبنم از شب‌زنده‌داری بر سر بالین یافت
«صائب» از خورشید، شمع دولت بیدار یافت

#صائب_تبریزی
#دیوان_صائب_تبریزی

امام علی(علیه‌السلام):
بِبَذْلِ الرَّحْمَةِ تُسْتَنْزَلُ الرَّحْمَةُ
رحمت و دلسوزی در حق دیگران، موجب نزول رحمت می‌گردد.
غرر الحِکَم، ص۳۰۵

روشن چو دل از نور محبت گردد
با مهر قرین، دور ز محنت گردد
گر طالب رحمتی، به رحمت رو کن
رحمت سبب نزول رحمت گردد
 
#محمدعلی_مجاهدی

دیر شد امشب برایم نان نیاوردی علی!
کاسه کاسه شیر را پنهان نیاوردی علی!

چاه می‌گوید که دریا می‌شدم هر نیمه شب
اشک‌هایت کو؟ چرا طوفان نیاوردی علی!

نخل‌های کوفه را، محراب را، سجّاده را
خاک‌های قبله را باران نیاوردی علی!

می‌رسی از راه، امشب سفره‌ات پهن است، آه
مثل هر شب با خودت مهمان نیاوردی علی!

نان و ظرف شیر را هرگز نمی‌خواهم، بگو:
پس چرا امشب برایم جان نیاوردی علی!

#زهرا_بیدکی
#فصل_شهادت