در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو
هر چند کائنات گدای درِ توأند
یک آفریده نیست که داند سرای تو
تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کنارهای ز محیط سخای تو
آیینهخانهایست پر از ماه و آفتاب
دامان خاکِ تیره ز موج صفای تو
هر غنچه را، ز حمد تو جزویست در بغل
هر خار میکند به زبانی ثنای تو
در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو
عام است التفات کهن خرقهی عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو
غیر از نیاز و عجز که در کشور تن است
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟
«صائب» چو ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو
#صائب_تبریزی
- ۰ نظر
- ۱۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۲۱