شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۸۱ مطلب با موضوع «سایر موضوعات» ثبت شده است

خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بی‌خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم

جلوه‌ی حُسن تو دیدم طمع از خویش بریدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم...

شیرِ مهرت به ازل داده مرا دایه‌ی لطفت
نرود تا به ابد مهر تو بیرون ز وجودم

با تو در عیشم و عشرت، همه سودم همه نورم
بی‌تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم...

جاهل و مرده به خود زنده و دانا به تو باشم
به خودم هیچ نباشم به تو باشم همه بودم

یک‌دم ار بگذردم بی‌تو سراپاب زیانم
بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم

روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم
بر ملک منزلت خویش بدین‌گونه فزودم

آنچه را علم گمان داشتم از سینه ستردم
عقده‌ی جهل به لا حولَ و لا قُوَّه گشودم

هیچ بودم به خودم بود چو پندار وجودی
همه گشتم چو شدم بی‌خبر از بود و نبودم

توبه کردم ز خود و نامه‌ی اعمال دریدم
نیک اگر کشتم و گر بد همه را نیک درودم...

سربه‌سر خواب پریشان بُوَد این عالم فانی
بهر جمعیت دل ناله‌ی بیهوده سرودم

«فیض» را نعمت بسیار چو دادی مددی کن
تا کند شکر عطایای تو بر رغم حسودم

#فیض_کاشانی

دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت

دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد
محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت

آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت

سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت

باید به یاران شهیدم می‌رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت

 
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت

#حسن_بیاتانی

طلوع ناگهان‌ها، زیر آوار
غروب قهرمان‌ها، زیر آوار
کماکان می‌تپد با عشق مردم
دل آتشنشان‌ها زیر آوار

#میلاد_عرفان_پور

بخوان از چهره‎ی طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را

فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را

فلسطینم که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خسته‎ی خود می‎کشانم بار حیرت را

کماکان قصه‎ی من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد، خواب راحت را

بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را

مرا با قامت خونین یارانم، تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را

برای کودکان، لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره فهمیدند معنای شهادت را

فلسطینم، سلاحی دارم از آه و نمی‌ترسم
نثار جان دشمن می‎کنم طوفان وحشت را

فلسطینم، غم آخرزمانم، قبله‎ی اول
که زیر تیغ می‎خوانم نماز استقامت را

#میلاد_عرفان_پور

خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ این‌بار با سنگ آمده هابیل

نِگین،‌ دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!
کلیسا با دعا، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها این‌بار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک‌سوار سبز! ای پایان این پاییز!
بیا ای صبح پیدا در شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسری» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین‌تر از تنزیل جبرائیل

بیا ای منتقم! با ذوالفقار بی‌قرارت تا
نماند روی نقشه لکه‌ای بین فرات و نیل

#فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌اند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

#قاسم_صرافان
#خط
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی‌ست
دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی‌ست

با شماییم که خود را خبری می‌دانید
و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم‌کاسۀ نمرود شدید

گردباد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید
دیگر از خرد و کلان معجزه بر می‌آید

سنگ این قوم که سجیل شود می‌فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک
ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته‌ست
شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته‌ست

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

یا محمد! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی‌تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه‌ها بی‌تو دمادم سنگ است
یا محمد! دل این قوم برایت تنگ است

بانگ هیهات حسینی‌ست رسیده از راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

#سیدحمیدرضا_برقعی

امام حسین (علیه‌السلام):
یَا بُنَیَّ، اِصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ مُرّاً
فرزندم! در راه حق پایداری کن، هرچند تلخ باشد.
الکافی، ج‏۲، ص۹۱

در عشق، رواست جان‌نثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
در یاری حق صبور باشید، صبور
تلخ است اگر چه پایداری کردن

#محمدجواد_غفورزاده

اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد

جهان ناخوش اگر صد کدورت آرد پیش
ز وقت خوش همه را باصفا توانی کرد

ز سایهٔ تو زمین آفتاب‌پوش شود
اگر تو دیدهٔ دل را جلا توانی کرد

جمال کعبه ز سنگ نشان توانی دید
اگر ز صدق طلب رهنما توانی کرد

بر آستان تو نقش مراد فرش شود
بساط خود اگر از بوریا توانی کرد

اگر چو شبنم گل ترک رنگ و بوی کنی
درون دیدهٔ خورشید جا توانی کرد

کلید قفل اجابت زبان خاموش است
قبول نیست دعا تا دعا توانی کرد

اگر ز خویش برآیی به تازیانهٔ وجد
سفر به عالم بی‌منتها توانی کرد

تو را به هر غم و درد امتحان از آن کردند
که دردهای جهان را دوا توانی کرد

تو آن زمان شوی از اهل معرفت «صائب»
که ترک عالم چون و چرا توانی کرد

#صائب_تبریزی

از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را

تا باد صبا بوی تو را در چمن آرد
برداشته هر شاخ گلی دست دعا را

باشد همه شب نام خوشت ورد زبانم
اَصبَحتُ عَلَی ذِکرِکَ سِرّاً و جَهارا

گیرم که شکیبد دل ما، رحم تو چون شد؟
بردار نقاب از رخ و بنمای لقا را...

در کوی تو دیگر به سرافرازی ما کیست؟
گر عشق کند خاک به راهت سر ما را

عمری‌ست «حزین» را کف امید فراز است
امید که محروم نسازند گدا را

#حزین_لاهیجی

الا رفتنت آیۀ ماندن ما
که پیچیده عطر تو در گلشن ما

ز هر قطرۀ خون تو لاله روید
گلستان بماند چنین میهن ما

گناهی نداریم جز بی‌گناهی
گواه است این پاره پیراهن ما

به تن جامۀ رزم داریم و آن را
نیارد به در مرگ هم از تن ما

به جز شوق دیدار در ما نیابی
به جز عجز در چهرۀ دشمن ما

شهید من ای جاودان، از تو گفتن
گران‌مایه عهدی‌ست بر گردن ما

به خون خفته چشمان تو خیره مانده
به فردا به آیندۀ روشن ما

#محمدحسین_نعمتی