شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۳ مطلب با موضوع «شهدای کربلا» ثبت شده است

راضی به جدایی از برادر نشده
با چند امان‌نامه کبوتر نشده
آب از سر زانوان او بالاتر
مشتش پُرِ پُر... ولی لبش، تر نشده

#محمدحسین_ملکیان

تا دست بسته باز کنی مشت آب را
داغت شکست هفت کمر پشت آب را

نقش هزار زلزله بر شط پدید شد
تا ریختی به روی زمین مشت آب را

دستت به آب لب نزد و لب به آب، دست
حیران نهاده‌ای به لب، انگشت آب را

از ساحل تو آب عطشناک می‌رود
در حسرت لبِ تو طمع، کشت آب را

با آب، دست و پنجه کمی نرم کرده، سخت
مالیده‌ای به خاکِ ادب پشت آب را

#سیدشهاب_الدین_موسوی
#دست_و_دریا


آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنه‌کام و به خاک آبرو نریخت

دستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشک
کاخِ بلند همّت خود را فرو نریخت

چون مهر، خفت در دل خون شفق و لیک
اشکی به پیش دشمن خفّاش‌خو نریخت

غیرت نگر که آب به کف کرد و همتش
اما به جام کام، می از این سبو نریخت

چون رشته امید بریدش ز آب، گفت:
خاکی چو من کسی به سر آرزو نریخت

#اکبر_دخیلی
#دست_و_دریا

جوابِ رد دادی، خاندان مادری‌ات را
که آشکار کنی، غیرت برادری‌ات را

عمو تو باشی و اهل حرم جواب نگیرند؟
فرات منتظر است اقتدار حیدری‌ات را...

اگر چه کینهٔ آن قوم، خون پاک تو را ریخت
زبان گشود عرب، قصهٔ دلاوری‌ات را

چنان حسین ز پاکان هاشمی‌ست نژادت
اگر قبول نکردی، دمی برابری‌ات را

تو ماه، ماه بنی‌هاشمی که دختر خورشید
همان نخست، پذیرفته بود مادری‌ات را

#مهدى_فرجى
#جرس_فریاد_می‌دارد

بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
هرچند قلم شد علم بازوی او
با دست بریده، باز از پا ننشست!

#تقی_پورمتقی

بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد

تا دست رد به سینهٔ بیگانگان نزد
خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد

تا هر دو دست را به ره حق ز کف نداد
در کوی عشق، خیمهٔ دولت به پا نکرد

تا از صفای دل نگذشت از صفای آب
خود را مدام، قبلهٔ اهل صفا نکرد...

در کارزار عشق، چو عباس نامدار
جان را کسی فدای شه کربلا نکرد

تا داشت جان، ز جانب مقصد نتافت رخ
تا دست داشت، دامن همت رها نکرد
 
در راه دوست از سر کون و مکان گذشت
وز بذل جان خویش در این ره، اِبا نکرد

خالی نگشت کشور «الا» ز خیل کفر
تا دفع خصم دوست، به شمشیر «لا» نکرد

از پشت زین به روی زمین تا نیوفتاد
از روی غم، برادر خود را صدا نکرد

ره را به خصم با تن بی‌دست بست، لیک
لب را به آه و ناله و افسوس، وا نکرد

دل سوخت زین اَلم که به میدان کارزار
دشمن هرآنچه تیر به او زد خطا نکرد

ام‌البنین که مظهر صبر و شکیب بود
غیر از فراق، قامت او را دو تا نکرد

«پروانه»ام به گرد رخ دوست زآن‌که دوست
لطفی که کرد در حق مس، کیمیا نکرد

#محمدعلی_مجاهدی
#ایستاده_باید_مرد

سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد

تجدید شد وضوی نماز امام عشق
بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد

تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد
سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد

«غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود
در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد»

دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی
دندان او هم آن گره بسته وا نکرد

معراج او به روی زمین شد ز پشت زین
همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد

مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت
حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد

#علی_انسانی
#دل_سنگ_آب_شد

من آب فرات را مکدّر دیدم
او را خجل از ساقی کوثر دیدم
مردم همه عکس ماه بینند در آب
من چهرهٔ مهتابی اصغر دیدم

#علی_انسانی

مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند

گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت

پرده افتاده و پیدا شده یک راز دگر
سر زد از هاشمیان باز هم اعجاز دگر

گفتم اعجاز! از اعجاز فراتر دیدند
زورِ بازوی علی را دو برابر دیدند

شانه در شانه دو تا کوه، خودت می‌دانی
در دلِ لشکرِ انبوه، خودت می‌دانی

که در آن لحظه جهان، از حرکت افتاده‌ست
اتفاقی‌ست که یکبار فقط افتاده‌ست

ماه را من چه بگویم که چنین هست و چنان
شاه شمشمادقَدان، خسرو شیرین‌دهنان

ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
رود برخاست، که موسی به میان آمده است

رود، از بس که شعف داشت تلاطم می‌کرد
رود، با خاک کفِ پاش تیمم می‌کرد

ماه اگر چه همهٔ علقمه را پیموده
«غرقه گشته‌ست و نگشته‌ست به آب آلوده»

رود را تا به ابد، تشنهٔ مهتاب گذاشت
داغ لب‌های خودش را به دل آب گذاشت

می‌توانست به آنی همه را سنگ کند
نشد آن‌گونه که می‌خواست دلش، جنگ کند

دستش افتاده ولی راه دگر پیدا کرد
کوه غیرت، گره کار به دندان وا کرد

بنویسید که در علقمه سقّا افتاد
قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد

عمق این مرثیه را مشک و علم می‌دانند
داستان را همهٔ اهل حرم می‌دانند

بعد عباس دگر آب سراب است، سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب

داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد
رفتنت حرمله را حرمله‌تر خواهد کرد

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحریرهای_رود

یا علی! این کیست می‌آید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟

آمده پیش تو تا مشق سپه‌داری کند
تا به سبک حیدری تمرین کرّاری کند

می‌زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!
با چه شوقی بر لبانت چشم می‌دوزد، علی!

مانده‌ام در بهت شاگردی که استادش تویی
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش تویی

بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی
چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!

با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!

نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن

این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده

فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می‌شود
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می‌شود

الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر!
کاش می‌شد چشم‌هایت را بپوشانی پسر!

بی‌نقاب ای جلوهٔ حُسن خدادادی نجنگ
سعی کن تا می‌شود بی خُودِ فولادی نجنگ...

تشنه‌ای، فهمیدم از آنجا که زیباتر شدی
تا لبانت خشک شد انگار شیداتر شدی

باز هم تا صحبت از لب‌تشنگی و آب شد
روی ماهت مثل اقیانوسی از مهتاب شد...

#قاسم_صرافان