شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

به مناسبت ۱۷ شوال سال‌روز جنگ خندق

«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان می‌داد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان می‌داد

اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان می‌داد

«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر می‌پرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان می‌داد

هر کس قدم پس می‌کشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران می‌داد

با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان می‌داد

«رخصت به تیغم می دهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان می‌داد

فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان می داد


«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر می‌زد
فریاد او بر قامت شهری تبر می‌زد

او می‌خروشید و رجز می‌خواند و بر می‌گشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر می‌زد

کم کم هوا حتی نفس را بند می‌آورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر می‌زد

زن‌ها میان خانه‌ها شیون به‌پا کردند
انگار تک‌تک خانه‌ها را نعره در می‌زد

فریاد بغض بچه‌های شهر را بلعید
ساکت که می‌زد، دیو فریادی دگر می‌زد

یک‌بار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لب‌های شیرین علی حرف از خطر می‌زد

فرمود: «نه» هر چند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر می‌زد


«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد

فرمود پیغمبر:«علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دست‌های شیر حق وا شد

شمع شهادت شعله‌ور بود و خدا می‌دید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد

برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغه‌های ذولفقار از دور پیدا شد

تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد

مثل عقابی در نگاه عَمرو می‌چرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد

اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد

تا لا فتی الّا علی را آسمان می‌خواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد

در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
 
#مهدی_مردانی


کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفته‌ست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفته‌ست

تو از عشیرهٔ عشقی، تو از قبیلهٔ قبله
که عطر، مرقدت از جنّت‌النعیم گرفته‌ست

گدای کوی تو امروزه نیستم من و، دانی
سرم به خاک درت، اُنس از قدیم گرفته‌ست

همیشه سفرهٔ دل باز کرده‌ام به حضورت
که فیض باز شدن غنچه از نسیم گرفته‌ست

همیشه عید حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سِمَت عبد، با عظیم گرفته‌ست

بر این بهشت مجسّم قَسَم که زائر صحنت
به کف براتِ نجاتِ خود از جحیم گرفته‌ست

مَلَک غبار، ز قبر تو تا نَرُفته نرَفته
در این مقام، فلک خویش را مقیم گرفته‌ست

چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم؟
که هر کبوتر تو ذکر «یا کریم» گرفته‌ست

کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو از آن حریم گرفته‌ست

#علی_انسانی

آه ای بغض فروخورده کمی فریاد باش
حبس را بشکن، رها شو، پر بکش، آزاد باش

گاه گاهی با زبان تیغ حرفت را بزن
با توام آیینه، با سنگین دلان فولاد باش

داد مظلومان #کشمیر است این، کاری بکن
هم وطن! با شیعیان مرتضی همزاد باش

خون بعضی‌ها مگر از دیگران رنگین‌تر است؟
آه، با وجدان! ز قید رنگ‌ها آزاد باش!

با سکوتت هم صدای بی‌تفاوت‌ها نشو
داد کن با داد خود ویران‌گر بیداد باش

دست روی دست مگذار و تماشاچی نباش
یا که مشتی آهنین، یا دست استمداد باش


آری ای #کشمیر... خونت آیه پیروزی است
لابلای زخم‌ها و اشک‌هایت شاد باش

#محمد_رسولی

برای مسلمانان غریب کشمیر که در سکوت مجامع خبری مظلومانه به شهادت می‌رسند:

غمگین مباش ای هم‌نفس که همدمی نیست
عشق علی در سینه‌ات جرم کمی نیست

بر پیکر ما باز زخم تازه‌ای هست
زخمی که بر آن تا قیامت مرهمی نیست

وقتی که همراز تو سرالله باشد
دیگر چه باک از این که دل را محرمی نیست

با «اَنتم الاَعلون»* غربت را به سر کن
کو آن که می‌گوید دلیل محکمی نیست

سرمشق ما همواره ذکر یا حسین است
تا هم‌رکاب ماست عشق او غمی نیست

هم‌صحبت دریا اگر باشد چه حاصل
چشمی که از اندوه تو بر آن نَمی نیست

#سید_علیرضا_شفیعی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* «و لا تَهِنوا و لا تَحزنوا و اَنتم الاَعلون اِن کنتم مومنین»
سوره آل عمران آیه ۱۳۹

دنیای با حضور تو دنیای دیگری‌ست
روز طلوع سبز تو فردای دیگری‌ست

بوی بهشت می‌وزد از کوچه‌باغ‌ها
خاک زمین بهاری گل‌های دیگری‌ست

گل‌های مریم از گل نرگس معطرند
عیسی اسیر نام مسیحای دیگری‌ست

 دیگر زمان از این همه تکرار خسته است
 تاریخ بی‌قرار قضایای دیگری‌ست

 فردای بی‌تو باز شبی از سیاهی است
 فردای با تو روز به معنای دیگری‌ست

 با هر غروب جمعه دلم زار می‌زند
 چشم انتظار جمعه‌ی زیبای دیگری‌ست

با یادت ای مسافر شب‌گریه‌ی بقیع
در جمکرانم و دل من جای دیگری‌ست

#سیدمحمدجواد_شرافت

عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز

بهر ویرانی و نابودی بنیان ستم
خون جوشان تو چون سیل، دمان است هنوز

در فداکاری مردانه‌ات، ای رهبر عشق
چشم ایام به حیرت نگران است هنوز

کربلای تو پیام‌آور خون است و خروش
مکتبت راهنمای دگران است هنوز

تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست
از قیام تو پیام تو عیان است هنوز

همه ماه است محرم، همه‌جا کرب‌و‌بلاست
در جهان موج جهاد تو روان است هنوز

جاودان بینمت استاده به پیکار، دلیر
«لا أری الموت» تو را ورد زبان است هنوز

باغ خشکیدهٔ دین را تو ز خون دادی آب
نه عجب گر که شکوفا و جوان است هنوز

تربت پاک تو ای اسوهٔ آزادی و عشق
سرمهٔ دیدهٔ صاحب‌نظران است هنوز

خون گرمت زند آتش به سیهْ‌خرمن ظلم
که به خون تو دوصد شعله نهان است هنوز

انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت
نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز

بر جبین «شفق» این لوحهٔ گلرنگ غروب
هر شب از خون تو صدگونه نشان است هنوز

#محمدحسین_بهجتی


ای دوست در بهشت، تو را راه داده‌اند
پروانهٔ زیارت دل‌خواه داده‌اند

صدها هزار سوخته‌دل بود، زان میان
در روضهٔ مدینه تو را راه داده‌اند

سوگند می‌خورم به گل روی مجتبی
این جا به خار، منزلت و جاه داده‌اند

این لحظه‌ها غنیمت عمر من و شماست
غفلت مکن که فرصت کوتاه داده‌اند

شیرینیِ زیارتت از شیر مادر است
این جلوه را ز پرتو آن ماه داده‌اند

منت خدای را که به ما پر شکستگان
پروانهٔ عروج در این ماه داده‌اند

فیض حضور دوست به قدر خلوص ماست
گاهی گرفته‌اند ز ما، گاه داده‌اند

از غربت بقیع به چشم و دل شما
باران اشک و بارقهٔ آه داده‌اند

یعقوب‌وار از چه نگِریَد پیامبر
وقتی به چار یوسف او چاه داده‌اند
 
سوغات ما به سوی وطن عطر فاطمه‌ست
عطری که با نسیم سحرگاه داده‌اند

#محمدجواد_غفورزاده
#غروب_منظومه_عشق
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران، تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان‌تر

مزار جانشینیان نبی را بی‌نشان کردند
و می‌دانند خود را از مسلمانان مسلمان‌تر

گمان ذره‌ها خاموشی خورشید بود اما
نفهمیدند بیش از پیش می‌گردی فروزان‌تر

ولی می‌بینم این بدکارها از کار خود روزی
پشیمانند این دنیا و آن دنیا پشیمان‌تر

دلت آرامگاه پنج جنت‌آفرین باشد
بهشتی را ندیدم از بهشت تو گلستان‌تر

تو را قدری نهان است ای زمین خاکی یثرب
ولیکن در وجود خاکی‌ات قدری‌ست پنهان‌تر

رسیده زائری بی‌جان که جان گیرد ز دیدارت
چه می‌بیند که برمی‌گردد از پیش تو بی‌جان‌تر

تو می‌باری به حال زائر و زائر به حال تو
تو از دل می‌شوی ویران‌تر و دل از تو ویران‌تر

برایت خواب‌ها دیدیم روزی آستانت را
بنا خواهیم کرد از طوس هم حتی چراغان‌تر

#محمدعلی_بیابانی
همیشه خاکی صحن غریب‌ها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست

چه دست‌ها که رسیده‌ست تا بقیع از دور
که قد کشیدن زائر به قامت و قد نیست

نه صحن مانده، نه ایوان، نه آینه، نه رواق
اگرچه خاک، دلیل نبود مرقد نیست

همیشه حس زیارت حرم نمی‌خواهد
که گاه عرض ارادت به رفت و آمد نیست

برای بودن در زیر آفتاب اینجا
میان ماندن و رفتن کسی مردد نیست

دعای سوته دلان مستجاب، خواهد شد
در این حرم که اجابت به طاق و  گنبد نیست

بقیع، خاکی عشق است پس بگو شاعر
اگر به شوق ضریح آمده، نیاید، نیست

#محسن_ناصحی

گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى

تو گر از چاه طبیعت به در آیى بیرون
یوسف مملکت مصرى و صاحب جاهى

در ره مصر حقیقت که هزاران خطر است
نیست چون چاه طبیعت به حقیقت چاهى

تا به زندان تن و بند زن و فرزندى
تو و آزادگى از ماه بود تا ماهى

کنج خلوت بطلب گنج تجلى یابى
دولت معرفت از فقر بجو، نز شاهى

زنگ دل را به یکى قطره اشکى بزدای
به صفا کوش اگر جام جهان بین خواهى

چشمه آب بقا در خور اسکندر نیست
همتى کن که کند خضر تو را همراهى

روى در شاهد هستى کن و چون شمع بسوز
ورنه گر کوه شوى باز نیرزى کاهى

«مفتقر» بنده درگاه ولایت شو و بس
نیست در ملک حقیقت به از این درگاهى

#علامه_محمدحسین_غروی_اصفهانی