شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

مرامم غیرت است ای عشق و پیمان با توأم دین است
دفاع از سنگ در دینی که من دارم از آیین است

حسینی‌وار موسایی به دریا زد که دریابم
عبور از کربلا آغاز رفتن تا فلسطین است

به قدس آورده‌ام در شعرها غم‌های زیتون را
که سوگند خدا هم گاه والزیتون و والتین است

نمازم رو به کعبه است و قیامم مسجدالاقصی
قنوتم ربنای یا غیاث المستغیثین است

نوار غزه، لبنان، کربلای چار یا والفجر؟
چه فرقی می‌کند وقتی که مقصد طور سینین است

شبیه لحظه‌های حمله، امیدم به یا زهراست
که معبرهای بسیاری هنوز آغشته با مین است...

#محسن_ناصحی

در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالی‌ست جای تو

هر چند کائنات گدای درِ توأند
یک آفریده نیست که داند سرای تو

تاج و کمر چو موج و حباب است ریخته
در هر کناره‌ای ز محیط سخای تو

آیینه‌خانه‌ای‌ست پر از ماه و آفتاب
دامان خاکِ تیره ز موج صفای تو

هر غنچه را، ز حمد تو جزوی‌ست در بغل
هر خار می‌کند به زبانی ثنای تو

در مشت خاک من چه بود لایق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فدای تو

عام است التفات کهن خرقه‌ی عقول
تشریف عشق تا به که بخشد عطای تو

غیر از نیاز و عجز که در کشور تن است
این مشت خاک تیره چه دارد سزای تو؟

«صائب» چو ذره است و چه دارد فدا کند؟
ای صد هزار جان مقدس فدای تو

#صائب_تبریزی

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توأم راهنمایی

همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم    
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی    
تو نماینده‌ی فضلی تو سزاوار ثنایی

بری از رنج و گدازی بری از درد نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی

بری از خوردن و خفتن بری از شبه و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی

نتوان وصف تو گفتن که تو در وصف نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی

نبُد این خلق و تو بودی، نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی

همه عزّی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی

همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمّی تو فزایی

اَحدٌ لَیسَ کمِثلِه صَمدٌ لیس له ضِد
لَمِنَ المُلک تو گویی که مر آن را تو سزایی

لب و دندان «سنایی» همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی

#سنایی_غزنوی

با شعله‌ی در سینه نوشتم که بخوانی
تا شعله‌ی پنهان دلم را بنشانی

افسوس، نسیم سحری، زود سفر کرد
گفتم که سلام منِ غمگین برسانی

کار دلم از کار گذشته‌‌ست... مبادا
بی‌پرده شود کارم و در پرده بمانی

خورشیدی و من، بوته‌ی در خاک، اسیرم
دردی‌ست: تَمَنّا کنی اما نتوانی

انصاف نباشد که به دنبال تو باشم
بی‌مبدأ و بی‌مقصد و بی‌برگ «نشانی»

یا گم شده یابن‌الحسنم در مِه اندوه
یا حبس شده پشت دعاهای زبانی

ای کاش بیایی و کنارم بنشینی
تا خاک گِلیم دل تنگم بتکانی

آمین که نباشد، کلمات‌اند دعاها!
آمین دعاهای همه در رمضانی

هرچند امامی و دلت خانه‌ی وحی است
قربان دلت! خون شده از تیر و کمانی

من تاب تماشای لبِ تشنه ندارم
آری... تو مگر پای دلم را بکشانی

قنداقه‌ی خونین و تنِ کوچکِ نوزاد
بغض پدری بر سر بالین جوانی

گفتند: غروب آمد و آشوب شد عالَم
شاید که سری از سر نِی گفته اذانی

گفتند: «تمام است» و دویدند به سویش
آن لحظه رسیدند که می‌زد ضربانی

قربان دلت! باز برای تو بگویم؟
بوسید لبی شوق شریف شریانی

چشمان تو سرشار تماشای مدام است
با خاطره‌ها روز و شبی می‌گذرانی
 
شرمنده‌ی تکرار مصیبت شدم اما
ای کاش که بنشینم و «تو»، روضه بخوانی

#سیدمحمد_سادات_اخوی

هر که راه گفتگو در پرده‌ی اسرار یافت
چون کلیم از «لَن تَرانی» لذت دیدار یافت

از بلند و پست عالم شکوه «کافر نعمتی» است
تیغ، این همواری از سوهان ناهموار یافت

گر سَبُک سازی چو شبنم از علایق خویش را
می‌توان در پیشگاه خاطر گل، بار یافت

گاه در آغوش گل، گه در کنار آفتاب
شبنمی بنگر چه‌ها از دیده‌ی بیدار یافت!

صیقل آیینه‌ی گردون صفای خاطر است
می‌شود تاریک عالم، سینه چون زنگار یافت

هر چه از عمر گرامی صرف در غفلت شود
می‌توان یک صبحدم در مُلک «استغفار» یافت

شبنم از شب‌زنده‌داری بر سر بالین یافت
«صائب» از خورشید، شمع دولت بیدار یافت

#صائب_تبریزی
#دیوان_صائب_تبریزی

دیر شد امشب برایم نان نیاوردی علی!
کاسه کاسه شیر را پنهان نیاوردی علی!

چاه می‌گوید که دریا می‌شدم هر نیمه شب
اشک‌هایت کو؟ چرا طوفان نیاوردی علی!

نخل‌های کوفه را، محراب را، سجّاده را
خاک‌های قبله را باران نیاوردی علی!

می‌رسی از راه، امشب سفره‌ات پهن است، آه
مثل هر شب با خودت مهمان نیاوردی علی!

نان و ظرف شیر را هرگز نمی‌خواهم، بگو:
پس چرا امشب برایم جان نیاوردی علی!

#زهرا_بیدکی
#فصل_شهادت

نه قصّه شام و  نمک و نان جوینش
نه غصه چاه و شب و آوای حزینش

بیش از همه کرده‌ست مرا شیفته خود
شور قطراتِ عرق روی جَبینش

با جذبه "عدل علوی" معجزه می‌کرد 
این شد که در آمد دل ما نیز به دینش

در بستر خورشید اگر خفته عجب نیست  
کآموخته عزت ز  پسر عمّ امینش

عشقش وسط خوف و رجا مانده رجز خوان
تا عالم و آدم نکند شک به یقینش

دردا و دریغا که از این بیشه سفر کرد
شیری که نشستند شغالان به کمینش

آغوش علی خانه امنی‌ست پس از مرگ
داخل شوم ای کاش در آن حصن حصینش


یارب برسانم به نجف، دغدغه دارم
کم بوسه زدم نوبت قبلی به زمینش!

#عباس_احمدی

به #شهید_سیدمحمدجواد_شرافت و دیگر شهدای حادثه #هفتم_تیر به خصوص شهید مظلوم #آیت_الله_بهشتی

پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل یاس‌ها گرفت

تا لاله‌وار جای شما خاک تیره شد
داغی بزرگ در دل هر غنچه جا گرفت

پرپر شدید، عطر شما را نسیم برد
عطر شما فضای زمین را فرا گرفت

باغی که خونتان به رگ و ریشه‌اش رسید
جانی دوباره یافت، دوباره صفا گرفت

آن شب دوباره جمع شما جمع بود آه
باد خزان وزید و شما را ز ما گرفت

«بوی بهشت می‌رسد»، آوار انفجار
یک‌باره خاک بوی خوش کربلا گرفت

«سرچشمه» غرق خون شد خونی که موج موج
سرچشمه از محرّمِ خون خدا گرفت

هفتاد و سه بهشتی از خاک رد شدید
هفت آسمان ز پای شما بوسه‌ها گرفت

آری بهشت را به بها می‌دهد خدا
با این بهانه بود که جان از شما گرفت

در باغِ ما به یاد شما راست‌قامتان
هفتاد و چند سرو سرافراز پا گرفت

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

شگفتا کرامات ماهی تمام
چه ماهی که خورشید صبح است و شام

چه ماهی که فرزند ام القری
چه ماهی که لبخند بیت الحرام

چه ماهی چه مردی سلام علیه
چه مردی چه ماهی علیه السلام

چه حسن شروعی‌ست ماه رجب
چه حسن ختامی‌ست ماه صیام

همه عمر او یک نماز است و بس
سکوتش قعود و خروشش قیام

دم از حق زده دم به دم تیغ او
اگر در مصاف است اگر در نیام

چه ژرف است آری چه ژرف و شگرف
کلامُ الامیرِ امیرُ الکلام

در اوصاف آن حسن بی‌خاتمه
رسید این ترنم به حسن ختام

به لب دارم این نغمه را دم به دم
به سر دارم این سایه را مستدام

امیری حسینٌ و نعم الامیر
امامی علیٌ و نعم الامام

#سیدمحمدجواد_شرافت

امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین

خطوط آخر نهج البلاغه ریخت به خاک
چکید خون خدا در ادامه روی زمین

خودت بگو به که دل خوش کنند بعد از تو
گرسنگان "حجاز" و "یمامه" روی زمین۱

زمان به خواب ببیند که باز امیرانی
رقم زنند به رسم تو نامه روی زمین:

«مرا بس است همین یک دو قرص نان ز جهان
مرا بس است همین یک دو جامه روی زمین...»۲

#محمدمهدی_سیار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. چگونه سیر بخوابم در حالی که شاید در "حجاز" یا "یمامه" گرسنه‌ای حسرت نانی بَرَد. (نهج البلاغه: نامه ۴۵)

۲. بدانید که امام شما بسنده کرده از دنیا به دو جامه‌اش و از خوراک‌ها به دو قرص نانش. (همان منبع)